ناگفته های ترور نافرجام آیت الله خامنه ای در تیر ماه سال 60

به گزارش رکنا ، حجت‌الاسلام رضا مطلبی از مبارزین پیش از انقلاب اسلامی است که از اوان نهضت امام(ره) همراه با دیگر شاگردان ایشان به قیام و مبارزه برخاست. چهل و اندی سال است که امام جماعت مسجد ابوذر، واقع در خیابان ابوذر تهران(محله فلاح) است.

حجت الاسلام مطلبی از چهره های حاضر در روز ۶ تیرماه سال ۶۰ در مسجد ابوذر بوده است؛ همان روزی که گروهک منافقین با جاسازی مواد منفجره در داخل یک ضبط صوت، قصد جان آیت‌الله خامنه‌ای را کردند اما با عنایت الهی، تیر منافقین به سنگ خورد.

وی درباره فعالیت سیاسی و دستگیری خود در قبل از انقلاب به مهر گفت : در سال ۵۶ حاج آقا مصطفی خمینی به شهادت رسید. برای ایشان مراسم ختمی در مسجد جامع واقع در بازار Store برگزار کردند. پس از این، برگزاری دومین یا سومین مراسم ختم برای آقامصطفی، در مسجد ابوذر به عهده من گذاشته شد. مسجد ابوذر هم آن زمان، در تهران به لحاظ موقعیت جغرافیایی بسیار دورافتاده بود. من در مسجد اعلام مراسم ختم کردم. مقدمات ختم را هم بسیار مفصل برگزار کردیم. برای اعلام مراسم ختم، از ۳۳ نفر از علمای منطقه(ابوذر) امضاء گرفتم؛ اسم من آخر از همه بود. از مرحوم آقای فلسفی برای سخنرانی در این مراسم دعوت کردیم.

تعدادی را برای پخش اعلامیه‌های مراسم ختم آقامصطفی مامور کردم. به بچه‌ها گفتم اگر خطری تهدیدتان کرد، بگویید فلانی(اشاره به خودش) مسئول است. کلانتری یازده در منطقه «هفت چنار» تعدادی از این بچه ها را گرفت. فهمیدند که من این‌ها را مامور کرده بودم. من آن شب خواب بودم. ماموران ساعت ۲ بعد از نصف شب به درب منزل ما آمدند. وقتی درب را باز کردم، دیدم ۱۰ یا ۱۵ مامور آمده‌اند. من برای این مساله خود را آماده کرده بودم.

ابدا فکر نمی‌کردم برای اعلام یک مراسم ختم، بخواهند برای من پرونده درست کنند. ماموران خانه مرا گشتند؛ چند جلد کتاب و چند قبض سهم امام پیدا کردند. این‌ها برای من پرونده شد. من را به کمیته مشترک ضد خرابکاری بردند و ۴ ماه در سلول انفرادی نگاه داشتند. پس از برگزاری ۲ یا ۳ جلسه دادگاه، من را به سه سال زندان Prison محکوم کردند و به زندان اوین بردند. از قبل می‌دانستم چه کسانی در اوین حضور دارند. چون اهل مبارزه بودم، می‌دانستم مثلا در بند ۱ یا بند ۲ زندان اوین چه کسانی هستند.

من نذر کرده بودم اگر مرا به بند ۱ بردند، چند روز روزه بگیرم. آقایان هاشمی رفسنجانی، منتظری، لاهوتی و دعاگو در این بند حضور داشتند. من را به بند ۱ بردند. ۱۷، ۱۸ نفر در بند ۱ در یک اتاق بودند. یک اتاق بود که سه نفر در آن بودند و من را هم به آن اتاق بردند. آقایان طالقانی، منتظری، عزت‌شاهی و من در این اتاق بودیم. آقای منتظری در همانجا درس می‌داد و ما در کلاس‌های ایشان شرکت می‌کردیم. با آقای دعاگو، قصص و داستان‌های قرآن را کار می‌کردیم.

مطلبی در خصوص اشنایی خود با رهبر معظم انقلاب گفت : حضرت آقا آن زمان در مشهد بودند و به تهران هم می‌آمدند. ما آقا را مانند آقایان هاشمی رفسنجانی، ربانی املشی و ربانی شیرازی، به عنوان فردی عادی، خوب و با سطح بالا می‌شناختیم. این‌ها گروه ممتازی بودند.

یک بار آقای «بشیر عبدی» از بچه‌های حزب جمهوری اسلامی به من زنگ زد و گفت آیت‌الله خامنه‌ای می‌خواهند برای سخنرانی به مسجد ابوذر بیایند؛ من هم گفتم افتخار می‌کنیم. من جلسه را بسیار خوب اداره کردم. مردم آنقدر جمع شده بودند که مسجد و خیابان‌های اطراف پُر شد. حوالی ظهر روز ۳۱ خردادماه که شد، زنگ زدند گفتند آیت‌الله خامنه‌ای به دلیل استیضاح بنی‌صدر وقت نمی‌کند به مسجد بیاید. من هم با وجود اینکه برای آن مراسم زحمت کشیده بودم، خوشحال شدم. گفتم آخ جون آقا نیاید! اما فقط این پدرسوخته(اشاره به بنی صدر) از مملکت برود.

وی در ادامه گفت : هفته بعد از آن، روزنامه جمهوری اسلامی در خبری کار کرد که آقا برای سخنرانی به مسجد ابوذر می آیند. آقا روز ۶ تیرماه، یک ساعت مانده به ظهر به مسجد آمدند. ایشان از من خواست تا امامت را به عهده بگیرم، من گفتم ابدا. نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم. آقا میان دو نماز شروع به سخنرانی کردند.

آن زمان هر کسی با یک ضبط صوت به مسجد می‌آمد. در وسط سخنرانی آقا دیدم فردی با یک ضبط صوت در بغل، دارد از میان جمعیت می‌آید. اگر کسی می‌گفت چرا ضبط صوت را بیرون در حیاط نگذاشته‌ای، احتمال داشت بگوید ضبط صوت من ضعیف است و صدا را خوب نمی‌گیرد. اصلا کسی از مساله‌ای مثلا انفجار یا چیزی مثل این، ترس و واهمه‌ای نداشت. اگر یک نفر صدتا ضبط صوت هم با خودش به سخنرانی می‌بُرد، کسی نمی‌گفت چرا این تعداد داری می‌بَری.

مطلبی افزود : هیچ فردی و حتی خود آقا فکر نمی‌کرد درون این ضبط صوت خبری باشد. در اواسط سخنرانی، چون ضبط صوت حاوی مواد انفجاری بود، به یکباره شروع به سوت‌زدن کرد. همانجا آقا فرمودند: «این بلندگو را درست کنید.» فکر می‌کردند اشکال از بلندگو است. قاعده این است وقتی بلندگو ضعیف یا قوی باشد، سخنران عقب یا جلو می‌شود. اگر قوی باشد، مثلا عقب می‌رود. اما خدا خواست که آقا به سمت چپ حرکت کنند که وقتی ضبط صوت منفجر شد، به دست راست ایشان اصابت کرد.

پس از انفجار، ناله و شیون مردم بلند شد. خون روی فرش می‌ریخت. آقا را بلافاصله به چند درمانگاه بردند، چون ابعاد حادثه Incident زیاد بود قبول نمی‌کردند. مجبور شدند ببرند بیمارستان «بهارلو». رادیو بلافاصله خبر را مخابره کرد. نمایندگان مجلس و شخصیت‌ها که به بیمارستان می‌آمدند، می‌گفتند آقای مطلبی! تو که عُرضه نداری، چرا مراسم برگزار می‌کنی؛ چرا دعوت کردی؟ من اصلا از کسی دعوت نکرده بودم. حزب جمهوری اسلامی دعوت کرده بود و من فقط میزبان بودم.