بهترین سخنان دکتر انوشه روانشناس معروف؛ جملات آموزنده زندگی

به گزارش رکنا، ما در ادامه متن قصد داریم بهترین و ناب‌ترین سخنان دکتر انوشه را برای شما عزیزان بنویسیم و امیدواریم که خواندن آنها بتواند به شما کمک شایانی بکند.

دکتر انوشه کیست؟

سید محمود انوشه سال ۱۳۴۵ در خوزستان متولد شد. تحصیلاتش تا مقطع دکترای روانشناسی است که سال‌ها در لبنان تحصیل کرده و حال توانسته با شیوه سخنرانی جذاب و بیان موضوعات و مشکلات جوانان با زبانی شیوا او را به چهره‌ای مشهور در بین جوانان تبدیل نموده است.

جملات آموزنده از دکتر انوشه

        در زندگی آموختم که با احمق بحث نکنم

        و بگذارم در دنیای احمقانه ی خود باقی بماند

        عشق زمان را از یاد میبرد

        و زمان هم بعضی از عشق های الکی را از یاد میبرد

        هرگز در موقعیتی که خود در آن نبوده اید

        کسی را قضاوت نکنید

        هرگز در یک زمان دنبال دو خرگوش نرو

        هرگز در حضور نفر سوم کسی را نصیحت نکن

اسپانیا، سرزمین طبیعت بکر

        هرگز نفرین نکنید

        این نفرین ها مانند مرغ و خروس هایی هستند

        که غروب به لانه باز می گردند

        و دامن خودتان را می گیرند

فال ابجد پاییزی

        برای هیچ چیز در زندگی غمگین مباش

        کار سختی که تو داری، آروزی هر بیکاری ست

        فرزند لجبازی که تو داری، آرزوی آن هاییست که بچه دار نمی شوند

        گرگ ها هم با محبت رام می شوند

        افسوس تنها موجودی که با محبت هار می شود

        انسان است

    هرگز از کسی بت نساز

        زیرا کوچیک ترین خطای او

        بزرگ ترین آسیب را به روح ما وارد خواهد کرد

        هرگز با انسان وقیح و بی حیا بحث و جدل نکن

        چون او چیزی برای از دست دادن ندارد

        و فقط تو را ضایع می کند

طبیعت

        انسان موفق کسی ست

        که با سنگ هایی که بر سر راهش قرار گرفته اند پلکان

        و با آجرهایی که به سمتش پرتاب می گردد خانه درست کند

        هیچ کس نمی تواند ما را شاد کند

        جز خودمان اگر بخواهیم

        این ارتفاع نیست که وحشتناک است

        این سقوط است که وحشت آور است

    مردانگی نیاز به تعریف ندارد

        روزگار خودش مردان را تعریف می کند

گل های اشک تمساح

        کسی که تملق شما را می گوید

        یا سرتان کلاه گذاشته یا امیدوار است که بگذارد

        زن ها نمک زندگی اند

        اگر نباشند مردها می گندند

        برای ناخدایی که به بندر مقصد نمی اندیشد

        هیچ بادی موافق نیست

        کسی که امروز به خاطر تو دروغ بگوید

        فردا حتما به خود تو هم دروغ خواهد گفت

 

طبیعت نروژ

        هیچ وقت حضورت رو به کسی یادآوری نکن

        اگه سراغی ازت نگرفت

        بدون تو زندگیش جایی نداری

پرواز بر فرازِ روستایی در سوئیس از میانِ برجِ ساعت تا آبشار

        هرگز بدون اطلاع قبلی به خانه یا محل کار کسی نرو

        هرگز تا پایان انجام کاری

        از موفقیت در مورد آن با هیچ کس صحبت نکن

    قطاری که از ریل خارج شده

        ممکنه آزاد شده باشه اما راه به جایی نمیبره

        تقدیم یک شاخه گل به یک انسان زنده

        هزاران برابر بیشتر از تقدیم یک تاج گل بر قبر آن فرد می ارزد

طبیعت بکر روستای پالنگان

        یک زن خوب مثل دایناسور میمونه

        خیلی وقته که نسلش منقرض شده

        اما یک مرد خوب مثل سیمرغ میمونه

        از اول هم افسانه بوده

        در زندگی خدا را در نگاه کسانی دیدم

        که خود نیازمند محبت بودند

        و باز هم به دیگران محبت می کردند

سودای طبیعت‌گرایی

        منتظر حمله کسی باش

        که زیادی بهش محبت کردی

        حسرت واقعی را آن روزی می خوری

        که می بینی

        به اندازه سن و سالت زندگی نکردی

بارش باران

        می دونید چی باعث میشه یه مرد بهتون وفادار بمونه؟

        ذات خودش

        و این هیچ ربطی به زیبایی

        و خانه داری شما نداره

        آدم رفیق باز

        به درد ازدواج نمیخوره

        دختر و پسر هم نداره

برف گیلان

        هیچ وقت با دل مهربونا بازی نکنید

        چون نمیتونن انتقام بگیرن

        نه دلشون میاد

        نه راهشو بلدن

        اونجاست که خدا دست کار میشه

        یه نشدن هایی هم هست

        که اولش خیلی ناراحت میشی

        ولی بعدا میفهمی که خدا چه رحمی بهت کرده که نشده

        هر وقت به این آگاهی رسیدی

        که اصل رابطه

        بر با هم بودن و به هم کمک کردن است

        نه بهم ریختن اعصاب یکدیگر

        آن وقت برو توی یک رابطه

فال پاییزی شما

        کل آب اقیانوس هم نمی تواند یک قایق را غرق کند

        مگر اینکه در آن رخنه کند

        همین گونه انسان های منفی دنیا

        قادر نیستند شما را تحقیر کنند

        مگر اینکه بگذارید به درون تان وارد شوند

        خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش

        این غلطه عزیز من

        اگر بخواهی همرنگ این مردم دمدمی مزاج شوی

        باید تغییر ماهیت بدی و بشی آفتاب پرست

        همرنگ دیگران نباش

        خودت باش و بهترین در نوع خودت

 

درخت سیب

        به دو نفر هیچ وقت خیانت نکن : همسرت و رفیقت

        رازهات را به دو نفر بگو : خودت و خدای خودت

        در تنگنا به دو چیز تکیه کن : صبر و دعا

        در دنیا مراقب دو چیر باش : پدر و مادرت

فال پاییز

        هرگز با انگشت کثیف به عیوب دیگران اشاره نکن

        هرگز برای کودکان اسباب بازی جنگی هدیه نبر

        هرگز در مورد همسر کسی چه مثبت و چه منفی

        اظهار نظر نکن

        هرگز از جلو به یک گاو

        از عقب به یک خر

        و از هیچ طرفی به یک احمق نزدیک نشو

    به قول دکتر انوشه:

    «خودت رو جایی خرج کن که بیارزه

    وقتی میگم خودت یعنی: وقتت، انرژیت، احساساتت! چون همه لیاقت انرژی شما رو ندارن.»

    دکتر انوشه میگه پنج کلید آرامش در اینه که :

    – به کسی که به تو اهمیت نمیده،اهمیت نده.

    – کاری رو تا ۱۰۰ درصد قطعی نشده برای کسی توضیح نده.

    – توقع خودت از دیگران رو به صفر برسون و برای همه چیز خودت تلاش کن.

    – اگر کسی یکبار به تو صدمه زده پس برای بار دومم هم میتونه اینکارو انجام بده پس مسیرتو ازش جداکن.

    – هر وقت کنار هر چیزی یا هرکسی حالت خوب نبود لطفا هر چقدرم عزیز بود رهاش کن بره!

    چه بسا تلاش کننده ای که به زیان خود می کوشد

    هرکس پرحرفی کند یاوه می گوید و آن کس که بیندیشد آگاهی یابد

 تصاویر طبیعت

    به من بگو: نگو! ……………. نمی گویم

    اما نگو : نفهم! که نمی توانم

    من می فهمم

    خدایا!

    به من توفیق عشق بی هوس، تنهایی در انبوه جمعیت

    و دوست داشتن بی آنکه عشق بداند را عطا کن

    عشق در اوج اخلاصش به ایثار رسیده و در اوج ایثارش به قساوت.

پوست انار

    من هرگز نمی نالم!

    قرنها نالیدن بس است… می خواهم فریاد بزنم

    اگر نتوانستم

    سکوت می کنم

    خدایــــــــــا سرنوشت مرا خیر بنویس

    تقدیری مبارک

    تا هرچه را که تو دیر می خواهی زود نخواهم

    دوست داشتن کسی که لایق محبت نیست اسراف محبت است

    نامم را پدرم انتخاب کرد و نام خانوادگیم را یکی از اجدادم” دیگر بس است! سرنوشتم را خودم انتخاب می کنم

پرتقال

    برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است .

    وگرنه هر ماهی مرده ای هم

    می‌تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.

    وقتی که دیگر نبود

    من به بودنش نیازمند شدم

    وقتی که دیگر رفت

    من به انتظار آمدنش نشستم

    وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد

    من او را دوست داشتم

    وقتی که او تمام کرد

    من شروع کردم

    وقتی که او تمام شد

    من آغاز کردم

    چه سخت است تنها متولد شدن

    مثل تنها زندگی کردن است

    مثل تنها مردن

طبیعت

    دنیا را بد ساخته اند …

    کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی‌دارد …

    کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی‌داری …

    اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد …

    به رسم و آئین هرگز به هم نمی‌رسند …

    و این رنج است

    آنگاه که تقدیر نیست و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست

    خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه اندامها و نیروهای روح و با قدرتی که در صمیمیت است تجلی کند

    اگر هم هستیمان را یک خواستن کنیم یک خواستن مطلق شویم و

    اگر با هجوم و حمله‌های صادقانه و سرشار

    از امید و یقین و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت.

    خداوندا

    از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار

    حال که بزرگ شده ام

    و

    کسی را دوست می‌دارم

    می‌گویند:

    فراموشش کن

    خدایا به من زیستنی عطا کن

    که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است

    حسرت نخورم

    و مردنی عطا کن

    که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم

    خدایا من در کلبه حقیرانه خود کسی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری

    منچون تویی را دارم

    و تو چون خود نداری

    پروردگارا به من تو فیق عشق بی هوس،

    تنهایی در انبوه جمعیت و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند عنایت فرما

مطلب مشابه: سخنان کارل گوستاو یونگ (متن، نقل قول و جملات آموزنده از فیلسوف و روانشناس معروف)

کاخ گلستان

    نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد

    … نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

    … ولی بسیار مشتاقم

    … که از خاک گلویم سوتکی سازد

    … گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

    … تا که پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد

    …. و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

    … تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را

    به من بگو نگو ، نمیگویم ،

    اما نگو نفهم ، که من نمی‌توانم نفهمم ، من می‌فهمم .

    روزی که بود ندیدم….روزی که خواند نشنیدم

    روزی دیدم که نبود….روزی شنیدم که نخواند

    خدایا به من توفیق تلاش در شکست

    صبر در نومیدی

    عظمت بی نام دین بی دنیا

    عشق بی هوس عطا کن

    سرمایه‌های هر دلی حرف‌هایی است که برای نگفتن دارد.

    من هرگز نمی‌نالم…

    قرنها نالیدن بس است…

    میخواهم فریاد بزنم…!

    اگر نتوانستم سکوت میکنم….

    همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا به سوی آنجا که بتوانی انسانتر باش

    و از آنچه که هستی و هستند فاصله بگیری این رسالته دائمی‌توست

ماهی پرنده

    خداوندا به هر کس که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است

    و به هر کس که دوست میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است.

    هر انسان کتابی است در انتظار خواننده اش.

فال پاییزی

    آنها(دشمنان)از فهمیدن تو می‌ترسند. از گاو که گنده تر نمی شوی می‌دوشنت و از اسب که دونده تر نمی شوی سوارت می شوند و از خر که قوی تر نمی شوی بارت می کنند. آنها از فهمیدنتو می ترسند.

    ارزش انسان به اندازه حرف‌هایی هست که برای نگفتن دارد.

عکس از جشنواره انار

دکتر انوشه مدتی را به عنوان مشاور وزیر فرانسه خدمت کرده است، پس از همین رو او کوهی از علم و تجربه را به همراه خود دارد.

    اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.

    او جانشین همه نداشتن‌هاست.نفرین و آفرین‌هابی ثمر است.

    اگر تمامی‌خلق گرگ‌های‌هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد تو

    تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی !

    تو می توانی جانشین همه بی پناهی‌ها شوی.

    عمی قترین و بهترین تعریف از عشق این است که :

    عشق زاییده تنهایی است…. و تنهایی نیز زاییده عشق است…

    تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بی کس باشد …. کسی در پیرامونش نباشد!

    اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!

    برعکس کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند…

    و بعد احساس می کند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛

    در انبوه جمعیت نیز تنهاست ……

    کتاب نیایش

    خدایا : «چگونه زیستن »را به من بیاموز ،« چگونه مردن» را خود ، خواهم دانست .

    خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم.

    تا از آنها باشم که پول دنیا می‌گیرند وبرای دین کار می‌کنند ؛ نه آنها که پول دین می‌گیرند و برای دنیا کارمی‌کنند .

    باور نمی‌کنم

    هرگز باور نمی‌کنم که سال‌های سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد.

    یک کاری خواهد شد.

    زیستن مشکل است و لحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام می‌نهند

    و دیر می‌گذرند که احساس می‌کنم خفه می‌شوم. هیچ نمی‌دانم چرا؟

    اما می‌دانم کس دیگری در درون من پا گذاشته است و اوست مرا چنان بی طاقت کرده است. احساس می‌کنم دیگر نمی‌توانم در خود بگنجم و در خود بیارامم و از بودن خویش بزرگتر شده ام و این جامه بر من تنگی می‌کند. این کفش تنگ و بی تا بی قرار!

    عشق آن سفربزرگ! آه چه می‌کشم!

    چه خیال انگیز و جان بخش است این جا نبودن.

    معشوق من چنان لطیف است

    که خود را به « بودن » نیالوده است

    که اگر جامه ی وجود بر تن می‌کرد

    نه معشوق من بود . . .

جملات بسیار زیبا از دکتر انوشه

    چه تلخ و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمی‌تواند سرش کلاه بگذارد…

    این سرزمین را با عقل مصلحت اندیش ساخته اند. پس باید با عقل مصلحت اندیش در آن زیست.

    و چاره ایی دیگر پیدا نیست و من «چنین کردم» اما «چنین نبودم» و این دوگانگی مرا همواره دو نیمه می‌کرد.

    وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می‌کند پرهایش سفید می‌ماند، ولی قلبش سیاه میشود.

    دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است

    دل‌های بزرگ و احساس‌های بلند، عشق‌های زیبا و پرشکوه می‌آفرینند

    اما چه رنجی است لذت‌ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی‌ها را تنها دیدن

    و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

    اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم

    که با هر نفس گامی‌به تو نزدیک تر می شوم .

    این زندگی من است

    وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.

    وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.

    وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.

    وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است

    وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.

    دنیا را نگه دارید، می خواهم پیاده شوم

    اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری

روایتی از دکتر انوشه

    مردی می گفت: خانمم همیشه می گفت دوستت دارم.

     من هم گذرا می گفتم منم همینطور عزیزم…

    از همان حرفایی که مردها از زنها می شنوند و قدرش را نمی دانند.

    همیشه شیطنت داشت. ابراز علاقه اش هم که نگو... آنقدر قربان صدقه ام می رفت که گاهی باخودم می گفتم: مگر من چه دارم که همسرم اینقدر به من علاقمند است؟

    یک شب کلافه بود، یا دلش می خواست حرف بزند.

    می دانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمی‌شد مفصل صحبت کنم، من برای فرار از حرف گفتم می بینی که وقت ندارم،

    من هرکاری می کنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانند کنه به من می چسبی…

    گفت کاش من در زندگی ات نبودم تا اذیت نمی شدی … این را که گفت از کوره در رفتم،

    گفتم خدا کنه تا صبح نباشی…

     بی اختیار این حرف را زدم.. این را که گفتم خشکش زد، برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست…

    بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم، موهای بلندش رها بود و چهره اش با شب های قبل فرق داشت،

    در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد … نفس عمیقی کشید و خوابیدیم ..

     آن شب خوابم عمیق بود، اصلا بیدار نشدم…

    از آن شب پنج سال می گذرد و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام…

     هزاران سوال ذهنم را می خورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام …

     گاهی با خود می گویم مگر یک جمله در عصبانیت می تواند یک نفر را…

     مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد ؟!!

    همسرم دیگر بیدار نشد، دچار ایست قلبی شده بود…

    شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی می پوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش اما در ظاهر ،

    نه… شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم،

     اما طبق معمول وقتش را نداشتم ..

     بعدها کارهایم روبراه شد، حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت …

    من اما…آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت…

    بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم، کشوی کنار تخت را باز کردم، یک نامه آنجا بود، پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد،…

     خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم …

     آن شب می خواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد…

     حالا هرشب لباسش را در آغوش می گیرم و هزاران بار از او معذرت می خواهم اما او آنقدر  دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد…

      حالا فهمیدم، گاهی به یک حرف چنان دلی می شکند که قلبی از تپش می ایستد.

     باید بیشتر مواظب حرفها بود. که گاهی-چقدر زود دیر می شود…

منبع: روزانه

کدخبر: 945700 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟


وبگردی