ابراهیم بن مالک اشتر چگونه کشته شد؟

به گزارش رکنا به نقل از تسنیم، ابراهیم بن مالک بن حارث اشتر نخعی‌ در سال 71 هـ.ق در حالی که به همراه «مصعب بن زبیر» علیه «عبدالملک بن مروان» می‌جنگید کشته شد و قبر او نزدیک سامراست که قُبّه‌ای بر آن ساخته‌اند. او به «نَخَع» که قبیله‌ای در یمن که از طائفه مذحج بودند، منسوب است. گفتنی است حسن میرباقری بازیگر نقش ابراهیم در سریال مختارنامه است.

ابراهیم بن مالک اشتر ، فردی جنگ‌جو، شجاع و با شهامت، جلودار در جنگ، دارای همتی والا و شاعری با فصاحت و از دوستان اهل بیت(ع) بود؛ همان‌گونه که پدرش با همین صفات از دیگران متمایز بود.

حضور ابراهیم با پدرش مالک در سپاه امام علی(ع) در جنگ صفین

زمانی که مالک اشتر با عمرو عاص به مقابله برخاست، نیزه‌ای مالک به او زد ولی بر او کارگر نیفتاد. جوانی از قبیله یَحصُب به کمک او و در حالی‌که رجز می‌خواند به میدان آمد. مالک فرزندش ابراهیم را فرا خواند و به او گفت: پرچم را به دست گیر و با این جوان مقابله نما، جوانی در برابر جوانی! آن‌گاه ابراهیم در مقابل او قرار گرفت و رجز خواند، سپس با حمله‌ای که کرد او را کُشت. در این هنگام بود که مروان عمرو عاص را مورد شماتت خود قرار داد.

ابراهیم بن اشتر و همراهی او با مختار

اقدامات ابراهیم موجبات پیشرفت هرچه بیشتر مختار را فراهم آورد و موفقیت‌های بسیاری را نصیب قیام مختار کرده بود. جنگ نهر خازر، بارزترین عرصه ظهور و بروز قابلیت‌های فرماندهی این فرمانده شجاع بود. در این جنگ، سپاه عراق که تعدادشان بسی کمتر از سپاه شام به فرماندهی عبیدالله بن زیاد بود، بر سپاه شام چیره آمد و ابن زیاد نیز در نبردی تن به تن با ابراهیم کشته شد.

ابراهیم بعد از اتمام کار جنگ به عنوان حاکم موصل در آن‌جا مستقر شد. وی به دستور مختار منطقه را با اختیارات تام اداره می‌کرد. در زمان جنگ مختار با مُصعب، در محل مأموریت خود مشغول انجام وظیفه بود. مدرک معتبری نداریم که گفته باشد مختار از او کمک خواسته و او در انجام وظیفه و کمک به مختار سستی کرده باشد.

مختار فرماندهی جنگ با مصعب را به احمر بن شمیط که مرد شجاع و از محبان اهل بیت بود، واگذار کرد و از ابراهیم نخواست که فرماندهی این جنگ را به عهده بگیرد. شاید به جهت حساسیت و اهمیت منطقه موصل بود. شاید هم اشتباه مختار بود که فرماندهی این نبرد مهم را به ابراهیم واگذار نکرد.

شاید هم علل دیگری در کار بوده که ما آگاهی نداریم. هیچ‌کدام عهدشکنی نکردند و عهد و پیمانی در کار نبوده و از هر دو در تاریخ به عظمت یاد شده است.

اما اگرچه انتقام از قاتلان امام حسین(ع) نیز در بیعت ابراهیم با مختار نقش داشته است، اما ابراهیم درخواست اِمارت نیز از او کرده است و شاید همین مسئله سبب شد که بعد از مختار با مصعب ـ قاتل مختار ـ نیز بیعت نماید.

ابن اثیر در این‌باره می‌نویسد: مختار چون آماده قیام و جنگ شد بعضى از یاران او گفتند: اشراف و اعیان اهل کوفه بر جنگ ما و متابعت ابن مطیع اجماع و اتفاق دارند. اگر ابراهیم بن اشتر دعوت ما را اجابت کند، امیدواریم قدرت و توانایی ما در مقابله با دشمن زیاد گردد؛ زیرا او جوانمرد، رئیس و فرزند مرد شریف و دارای قبیله‌ای است که از نظر تعداد بسیار و افرادی بزرگوارند. مختار به آنها گفت: او را دعوت کنید. آنها هم به اتفاق شعبى نزد او رفتند و او را از تصمیم خود خبردار نمودند و از او یارى و همکارى خواستند و دوستی پدرش را نسبت به امام على(ع) یادآورى کردند که او (مالک اشتر) هواخواه و دوستدار على(ع) و خاندان او بود.

ابراهیم دعوت مختار را به شرطی پذیرفت که او را امیر کند، ولی گفتند اگرچه تو شایسته این کار هستی، اما این شدنی نیست؛ زیرا مختار از طرف محمد بن حنفیه آمده و به ما امر شده که او را اطاعت و متابعت کنیم، ابراهیم سکوت اختیار کرد و به آنها پاسخ نداد. خبر این گفت‌وگو به مختار داده شد و پس از سه روز با عده‌ای که شعبى و پدرش نیز در میان آنها بود، نزد ابراهیم رفتند و او از آنها پذیرایی کرد و مختار، نامه محمد بن حنفیه را خواند که در آن نامه از ابراهیم خواسته بود که مختار را یارى کند و به انتصاب مختار به وزیری از طرف او و این‌که منصب زمامداری و فرماندهی لشکر برای او نیز ثابت است، اشاره شده بود.

ابراهیم وقتی از خواندن نامه فراغت یافت گفت: ابن حنفیه پیش از این به من نامه می‌نوشت و در نامه خود فقط نام خود و پدرش و نام من و پدرم را می‌نوشت، مختار گفت: آن زمان گذشت و این زمان دیگرى است گفت: چه کسى می‌داند که این نامه از او است (تا گواهى بدهد). جمعی که در آن‌جا بودند گواهى دادند که آن نامه خود محمد بن حنفیه است.

ابن اثیر در ادامه به حوادث قیام مختار و نقش ابراهیم در پیروزی او تا کشته شدن ابن زیاد می‌پردازد.

سرنوشت ابراهیم مالک اشتر پس از شهادت مختار

بعد از شهادت مختار ، مصعب بن زبیر از یک سو و عبدالملک مروان از سوی دیگر در ابراهیم طمع کردند تا او را که مدیری دارای نفوذ بود، با خود همراه سازند؛ از این‌رو، مصعب نامه‌ای به ابراهیم نوشت، به او وعده داد در صورتی که حکومت ابن زبیر را بپذیرد، امارت مناطق شمالی عراق را به او می‌سپارد. نامه مشابهی نیز از سوی عبدالملک مروان ـ خلیفه اموی شام ـ به دست ابراهیم رسید. ابراهیم با یاران و مشاورانش در این باب به مشورت پرداخت. سرانجام تصمیم گرفت با مصعب بن زبیر همراه شود، پس نامه‌ای به مصعب نوشت و با گروهی از یاران خود از موصل یا نصیبین ـ مقرّ حکومت خود ـ حرکت کرد و به کوفه آمد و با مصعب ملاقات کرد.

مورخان می‌نویسند: وقتی کار عبدالله بن زبیر استوار شد و همه سرزمین‌ها جز شام تسلیم او شدند، عبدالملک بن مروان برادران و بزرگان خاندان خود را جمع کرد و به آنان گفت: مصعب بن زبیر مختار را کشت و سرزمین عراق و نقاط دیگر تسلیم او شده است. در امان نیستم که به شما در حالى‌که در خانه‌هاى خودتان هستید حمله نکند و هر قوم که با آنان در خانه‌شان جنگ شود خوار و زبون می‌شوند، عقیده شما چیست؟

بشر بن مروان گفت: چنین مصلحت می‌بینم که اطراف خود را جمع و سپاهیانت را فراهم آورى و کسانى را که از این‌جا دورند فراخوانى و به سوى مصعب حرکت کنى و سواران و پیادگان را پیاپى روانه دارى و پیروزى از جانب خداوند است. دیگران هم گفتند این رأى صحیح است و به همین عمل کن که نیرومندیم و قیام می‌کنیم.

عبدالملک، فرستادگان خود را به اطراف فرستاد که سپاهیان همگى پیش او جمع شوند. تمام سپاه‌ شام پیش او آمدند و او با سپاهى گران حرکت کرد و هیچ جا توقف نکرد و فرود نیامد.

در این هنگام عبدالملک، براى سران سپاه و بزرگان یاران مصعب نامه نوشت و از آنان دلجویی و پیشنهاد کرد به اطاعت او درآیند و براى آنان اموالى بخشید. براى ابراهیم بن اشتر هم نامه نوشت و ابراهیم آن نامه را همچنان سر به مهر پیش مصعب آورد و گفت اى امیر! این نامه عبدالملک فاسق است. مصعب گفت: چرا آن را نخوانده‌اى؟ گفت: مهر این نامه را نمی‌شکنم و آن را نمی‌خوانم، مگر این‌که تو بخوانى، مصعب آن‌را گشود و در آن چنین نوشته بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم، از بنده خدا عبدالملک به ابراهیم بن اشتر، همانا می‌دانم که در نیامدن تو به اطاعت من موجبى جز گله و دلتنگى ندارد، اکنون بدان که فرات و هر سرزمینى را که سیراب می‌کند از تو خواهد بود و همراه کسانى از قوم خود که مطیع تو هستند پیش من بیا و السلام».

مصعب گفت: اى ابونعمان! چه چیزى تو را از پذیرفتن این پیشنهاد باز می‌دارد؟ ابراهیم گفت: اگر آنچه را میان خاور و باختر است براى من قرار دهد هرگز بنى‌امیه را بر ضد فرزندان صفیه یارى نمی‌دهم، مصعب گفت: اى ابونعمان! خدایت پاداش نیک دهد.

ابراهیم گفت: اى امیر! هیچ شک ندارم که عبدالملک براى بزرگان اصحاب تو چنین نامه‌اى نوشته است و آنان به او متمایل شده‌اند به من اجازه بده تا هنگام فراغت تو از جنگ ایشان را زندانى کنم اگر پیروز شدى، بر عشایر ایشان با آزاد کردن ایشان منت خواهى گذارد و اگر پیروزى نبود به حزم و احتیاط رفتار شده است. مصعب گفت: در این صورت آنان پیش امیر مؤمنان با من به خصومت می‌پردازند، ابراهیم گفت: اى امیر! به خدا سوگند! در آن صورت و در آن روز امیر مؤمنانى براى تو وجود نخواهد داشت و چیزى جز مرگ نیست و بزرگوارانه بمیر.

مصعب گفت: اى ابونعمان! کسى جز من و تو باقى نمانده است و باید اقدام به مرگ کنیم، ابراهیم گفت: من که به خدا سوگند چنین خواهم کرد.

هنگامی که به محل دیر جاثلیق رسیدند شب را آن‌جا گذراندند و چون صبح شد ابراهیم بن اشتر نگاه کرد و دید همه کسانى را که متهم کرده بود شبانه گریخته و به عبدالملک بن مروان پیوسته‌اند و به مصعب گفت رأى مرا چگونه دیدى؟ و چون دو لشکر به یکدیگر حمله کردند و جنگ درگرفت قبیله ربیعه از جنگ خود را کنار کشیدند، آنان که بر پهلوى راست لشکر مصعب بودند به مصعب گفتند ما نه با تو خواهیم بود و نه بر ضد تو.

وفاداران مصعب که پیشاپیش آنان ابراهیم بن اشتر بود پایدارى کردند و ابراهیم کشته شد و چون مصعب چنین دید تن به مرگ داد و از اسب پیاده شد و خواص او هم پیاده شدند و چندان جنگ کردند که کشته شدند و بقیه سپاه گریختند.