13 روش قدرتمند برای اینکه فرزندتان به حرف شما گوش دهد
رکنا: آیا اوقات سختی را میگذرانید تا فرزندانتان را مجاب کنید دستورالعملهای شما را دنبال کنند؟ ما هم همینطور! برای همین من و دوستانم تصمیم گرفتیم که گروهدرمانی به روش خودمان را امتحان کنیم. نخندید! این کار به شما جواب خواهد داد!
اعتراضی که گاهوبیگاه از والدین میشنویم این است که «بچهها به حرف من گوش نمیدهند!». بنابراین شما بعد ازاینکه تلاش کردید توضیح بدهید، دلیل بیاورید، یادآوری کنید، حواس بچهها را پرت کنید، نادیده بگیرید، تنبیه کنید، خجالتشان بدهید، باج بدهید و یا حتی التماس کنید و هیچکدام از این کارها فایدهای نداشته باشند، چه میکنید؟ نکتههای زیر والدین را وادار به این فکر میکند که چرا بچهها به آنها گوش نمیدهند و چطور میتوانند ورق را برگردانند و آرامش را به خانه بیاورند. با بنیتا همراه باشید.
۱- حرفتان را با یک کلمه بیان کنید
موقعیت: دختران من تنها یک کار را باید در خانه انجام بدهند و آن بردن ظرف غذا پس از اتمام به سینک ظرفشویی است. بااینحال، هر شب باید به آنها تذکر بدهم که این کار را انجام بدهند. گاهی اوقات سه مرتبه باید تکرار کنم و با این همه تضمینی وجود ندارد که آنها این کار را انجام دهند و در آخر چه کسی ظرفها را تمیز خواهد کرد؟ حدس بزنید!
روش قدیمی: بعد از نادیده گرفتن مکرر دستورهای من، دخترانم را مینشاندم و ده دقیقه در مورد اینکه من خدمتکار آنها نیستم و اینجا نیز رستوران نیست، سخنرانی میکردم.
روش بهتر: بچهها معمولاً میدانند که چهکاری را باید انجام دهند. آنها تنها به یک یادآوری ساده نیازمندند. دخترم به من گفت: «وقتی شروع به تکرار حرفی میکنی، آنها دست از گوش دادن می کشند. بهجای این کار تنها از یک کلمه برای یادآوری به آنها استفاده کن».
نتیجه: یکشب بعد از شام، تنها حرفی که زدم این کلمه بود: «بشقابها». دخترها اول طوری به من نگاه کردند که انگار با زبان بیگانه سخن میگویم. اما لحظهی بعد، بشقابهایشان را برداشتند و به سمت آشپزخانه رفتند. بعد از یک ماه پافشاری سفتوسخت، دیگر نیازی نیست چیزی بگویم. آنها خودشان این کار را انجام میدهند. وقتی میگویم «دندانها»، آنها میدانند که باید مسواک بزنند. من کلمهی «کفشها» را نیز جایگزین این جملات کردم: «کفشهایتان را پیدا کنید و بپوشید. کفشهایتان را پیدا کنید و آنها را بپوشید». زمانی که میشنوم دخترم با جیغ و فریاد میگوید «اونو به من بده!»، بهسادگی میگویم «کلمات خوب» و آنگاه میگوید «ممکن است لطفاً آن را به من بدهی؟» عملاً از خوشحالی ضعف میکنم.
۲- فرزندتان را نیرومند کنید(اطلاعات در اختیار فرزندتان بگذارید)
موقعیت: دوستم سارا مشغول سرو غذا بود که دختر دوسالهاش ندا، بنا به عادت از صندلیاش پایین پرید، دوباره از آن بالا رفت، چرخید، ایستاد و شروع به پا کوبیدن بر بالشتک کرد.
روش قدیمی: وقتی ندا به حرف سارا که به او میگفت «باید ثابت بنشینی» گوش نمیداد، باعث آزار سارا میشد و سارا چیزی میگفت شبیه به این: «چقدر فهمیدن این موضوع دشوار است؟ تو باید بنشینی!». ندا ممکن بود گریه کند اما با این حال نمینشست. در آخر تنها وقفهای ایجاد میکرد که باعث تغییر رفتارش هم نمیشد.
روش بهتر: بهجای دستور دادن، واقعیتها را بیان کنید. چه کسی از دستورات مداوم سرپیچی نمیکند؟ بچهها روباتهای برنامهریزیشده برای اطاعت از ما نیستند. آنها نیاز دارند که ارادهی خود را پرورش دهند و به همین خاطر است که بیشتر اوقات دقیقاً برعکس آنچه از آنها میخواهیم عمل میکنند. قلق کار این است که دستورالعملها را به لحظات آموزشی تبدیل کنیم. بنابراین بهجای گفتن «اون شیرو بذار کنار!» میتوانید بهراحتی بگویید: «شیر وقتی بیرون از یخچال بماند خراب میشود». این روش به کودک میگوید: «من میدانم که وقتی اطلاعات کامل را در اختیارداری، کار درست را انجام میدهی».
نتیجه: دفعهی بعد که ندا شروع به پرش و بیقراری کرد، سارا نفسی آرامبخش کشید و سپس گفت: «عزیزم، صندلی، برای نشستن ساخته شده است». ندا به مادرش لبخند زده، مینشیند و شروع به خوردن غذا میکند. سارا در گزارشش میگوید: «این اتفاق قبلاً هرگز رخ نداده بود». او هرازگاهی مجبور است این حرف را به دخترش یادآوری کند اما در آخر، ندا به حرف او گوش میدهد. این روش را میتوان در موقعیتهای دیگر نیز بهخوبی به کار برد. بهجای گفتن این جمله: «به هر چیزی دست نزن!» سارا میگوید: «این وسایل ظریف، بهراحتی قابل شکستن هستند». همینطور: «جای لگوها در سبد سبز است تا بتوانی دفعهی بعد که میخواهی با آنها بازی کنی بهراحتی آنها را پیدا کنی» و «نکشیدن سیفون دستشویی باعث ایجاد بوی بد در آن میشود».
۳- به فرزندتان حق انتخاب بدهید
موقعیت: سه روز بعد از آخرین جلسهمان، مهسا فرزندانش را به پارک برد. در آنجا به آنها کلاههایی داد که سایبانی برای آفتاب باشد. دختر ششسالهاش با اشتیاق کلاهش را پوشید اما پسر کوچکترش از پوشیدن کلاه خودداری کرد.
روش قدیمی: مهسا میگوید: «من تلاش میکردم او را متقاعد به همکاری کنم». ناگزیر در آخر مجبور به فریاد زدن میشد: «اگر کلاهت را نپوشی، نمیتوانی دیگر به سواریهای بیشتر بروی». بعد پسرش شروع به گریه و زاری میکرد و به هیچکس خوش نمیگذشت.
روش بهتر: انتخابهای مختلف در اختیار فرزندتان قرار دهید. تهدید و تنبیه کارایی ندارند. کودک بهجای احساس ناراحتی، تأسف و پشیمانی تمایل بیشتری برای لجبازی پیدا میکند. اما وقتی او را جزئی از تصمیمگیری قرار دهید، بهاحتمال خیلی زیاد کاری را انجام خواهد داد که برای شما قابلقبول است.
نتیجه: مهسا تصمیم را به پسرش واگذار کرد: «تو میتوانی الآن کلاهت را بپوشی و یا وقتی برای سواری بعدی نشستی آن را بر سر بگذاری». پسرش همچنان همکاری نمیکرد اما مهسا میگوید: بعدازاینکه بازی را از دست داد، به او گفتم: «کلاهت!» و او کلاه را بر سرش گذاشت.
۴- احساسات آنها را نام ببرید
موقعیت: دختر ششسالهی مریم، با خوشحالی با دوستش مشغول حباب ساختن بود. ناگهان با ناراحتی به اتاق رفت و ناله سر داد: «مینا اجازه نمیدهد نوبت خودم را بازی کنم».
روش قدیمی: مریم گفت: «من ممکن بود چیزی شبیه به این بگویم: دلیلی برای گریه کردن بر سر این موضوع وجود ندارد. عکسالعمل دخترم چه بود؟ برعکس! آنقدر گریه میکرد که ممکن بود کل روز بازی را خراب کند».
روش بهتر: والدین نیز باید به حرف فرزندشان گوش دهند. همه میخواهند بدانند که به حرفشان گوش داده شده و درک شدهاند. اینکه به بچهای بگوییم گریه نکند، این پیام را به او میفرستد که احساسات او اهمیتی ندارند. بچهها معمولاً برای این گریه میکنند (یا داد میزنند یا اعتراض میکنند) که نمیتوانند بیان کنند چرا ناراحت هستند و اینکه نمیدانند با احساساتشان چه کنند. شما باید به آنها کلمههایی برای ابراز و نشان دادن احساساتشان بدهید.
نتیجه: دفعهی بعد، مریم به چشمهای دخترش نگاه کرد و حسی را که فکر میکرد دخترش دارد توصیف کرد: «به نظر خیلی کلافه میآیی!». دخترش با تعجب به او نگاه کرد و بعد گفت: «همینطور است». مریم جلوی زبان خود را گرفت که شروع به نصیحت نکند، از دوست دخترش دفاع نکند (مینا نیز حق بازی کردن دارد) و فلسفی نشود (زندگی همین است). بهجای این کارها، مریم گفت: «اوه» و دخترش به حرف زدن ادامه داد: «کاش دو تا بطری ِ حباب سازی داشتم». مریم پرسید: «چطور میتوانیم کاری کنیم که هم برای تو و هم برای مینا منصفانه باشد؟». دخترش گفت: «با نوبتهای یکی در میان». مریم پیشنهاد داد که از تایمر آشپزخانه استفاده کنند و بعد دخترش برنامه را برای مینا توضیح داد. همه خوشحال شدند. مریم میگوید: «سخت است که جلوی خودت را بگیری و زیاد حرف نزنی!». مریم درست میگوید. عبارتهایی نظیر: «تو هیچوقت به من گوش نمیدهی!» و «چند بار باید به تو بگویم؟» در مغز ما نهادینه شدهاند. ما متوجه شدیم که مقداری تمرین و تلاش لازم است که جلوی زیادهگویی را بگیریم. اما تمام نکته همینجاست: تغییر روش صحبتمان با بچهها و بعد، آنها نهتنها حرفهایمان را درک میکنند، که درواقع به آنها گوش میدهند.
برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر