ترس شدید این مرد از کلاغ های سیاه! + علت جالب
رکنا:چند شب پیش، بعد از توفان و بارون شدیدی که اومد، رفتم توی حیاط خونهام تا نگاهی به گل و گیاههای توی باغچه بیندازم.
به گزارش رکنا، دو، سه روزی بیشتر نبود که کاشته بودمشون و توفان خیلیهاشون رو نابود کرده بود. همینطور که به باغچه نگاه میکردم، یکدفعه متوجه یک پرنده کوچک شدم که افتاده بود کنار لبه باغچه. وقتی رفتم نزدیکتر دیدم که یک جوجه کلاغ کوچکه. حسابی زیر بارون خیس شده بود و توفان باعث شده بود از لونهاش به پایین پرت بشه. هنوز پرهاش به صورت کامل درنیومده بود و به همین خاطر هم نمیتونست پرواز کنه. وقتی گرفتمش توی دستم، جوری میلرزید که حتی مطمئن نبودم زنده میمونه یا نه. به هر حال با خودم بردمش توی خونه و تصمیم گرفتم ازش مراقبت کنم تا حالش بهتر بشه و بعد از اینکه کمی بزرگتر شد، آزادش کنم. دو، سه روزی که بهش رسیدم حسابی سر حال شده بود و حتی میتونست مدتزمانهای کوتاه پرواز کنه، اما احساس میکردم هنوز آمادگی آزاد شدن رو نداره و میخواستم کمی بیشتر پرواز کردن رو یاد بگیره و بعد آزادش کنم. از وقتی حالش بهتر شده بود، مدام سر و صدا میکرد، احساس میکردم داره تمرین میکنه تا مثل کلاغهای دیگه قارقار کنه. اتفاق جالبی هم که به خاطر سر و صدا کردنش افتاده بود، این بود که هر روز دو، سه تا کلاغ میاومدن و مینشستن پشت پنجره و قارقار میکردن. انگار داشتن با هم صحبت میکردن و وقتی جوجه کلاغم حسابی پرواز کردن رو یاد گرفت، یکی از اون کلاغهایی که هر روز میاومد پشت پنجره، با منقارش شروع کرد به ضربه زدن به شیشه و اونجا بود که مطمئن شدم کلاغ پشت پنجره مادر جوجه کلاغیه که ازش مراقبت کرده بودم.
اون کلاغ بالغ هرازگاهی به من خیره میشد و با نگاهش ازم تشکر میکرد. قبلا فقط توی فیلمها همچین صحنههایی رو دیده بودم و خیلی برام جالب بود که بدونم وقتی اون جوجه کلاغ به مادرش برسه، عکسالعملشون چیه.
همون روز، اون جوجه کلاغ رو بردم به پشتبوم تا آزادش کنم، خودم هم به شدت احساساتی شده بودم و خیلی دلم میخواست معنی قارقار کردنشون رو بفهمم، چون قبلا شنیده بودم که کلاغها یکجورهایی با هم صحبت میکنن و اون لحظه با تمام وجود این قضیه رو احساس میکردم، اما وقتی وارد پشتبوم شدم، در عرض یکی، دو دقیقه نظرم درباره معنی سر و صداهای کلاغها تغییر کرد و فضای رمانتیکی که توی ذهنم شکل گرفته بود، تبدیل شد به یکی از وحشتناکترین صحنههایی که توی زندگیام دیده بودم. احتمالا توی تمام این مدت، جوجه کلاغ داد میزده و از بقیه کلاغها کمک میخواسته تهدیدم کنه تا بچهاش رو آزاد کنم و خبری از تشکر و این چیزها نبوده. اون روز به محض اینکه وارد پشتبودم شدم، اون جوجهکلاغ به شدت دستم رو گاز گرفت و فرار کرد و در عرض چند ثانیه آسمون بالای سرم از تعداد کلاغهایی که پرواز میکردن سیاه شد و بعد هم به سمتم حملهور شدن و یک نقطه سالم توی بدنم باقی نگذاشتن. اون روز هر جوری که بود از دستشون فرار کردم، اما از اون به بعد هر باری که صدای کلاغی رو میشنوم، ترس وجودم رو میگیره و با عجله راهم رو کج میکنم و از سمت دیگهای راهم رو ادامه میدم.
کاوه . م راد
آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
ارسال نظر