امتحان فلسفه با خودکار جادویی
رکنا: اون امتحان بیش از حد برام مهم بود و میتونست زندگیم رو عوض کنه.
به گزارش رکنا،از ماهها قبل مطالعهام رو شروع کرده بودم و احساس میکردم که برای امتحان آمادهام و زیاد نگران نبودم. اگه میتونستم قبول بشم، هم برای ادامه تحصیل بورسیه میگرفتم و هم کار مطمئنی از طرف همونجا بهم میدادن و کلا زندگیم از این رو به اون رو میشد.
روز امتحان پنجاه نفری که شرکت کرده بودن جلوی در ورودی ایستاده بودن و منتظر این بودن که اجازه ورود به سالن رو بهشون بدن. من هم بین اونها بودم و داشتم سعی میکردم که به هر طریقی خودم رو آروم کنم تا سر امتحان استرس نگیرم اما یکدفعه متوجه شدم که هر دو تا خودکاری که برای نوشتن جواب سوالها آورده بودم رو توی ماشین جا گذاشتم، از طرفی همون موقع در ورودی سالن رو باز کردن و به شرکتکنندهها اجازه ورود دادن.
بدجوری دستپاچه شده بودم و وقت این رو نداشتم که برم سمت ماشین چون دو سه تا خیابون اون طرفتر پارکش کرده بودم. این بود که با عجله رفتم سمت یکی از شرکتکنندهها و ازش خواستم که اگر خودکار اضافهای داره بهم قرض بده. اون هم لبخندی زد و گفت که تا دلم بخواد خودکار همراهش هست و دستش رو برد توی جیب کاپشنش و خودکاری درآورد و داد بهم بعد بهم گفت که سعی کنم آروم باشم و تاکید کرد که اضطراب باعث میشه که جواب سوالها رو درست ننویسم. یکی دو دقیقه که گذشت بعد از اینکه کلی ازش تشکر کردم وارد سالن شدیم و نشستیم روی صندلیهایی که برامون مشخص کرده بودن. زمان جواب دادن به سوالها فقط یک ساعت بود و با توجه به نوع امتحان زمان کمی به حساب میاومد.
وقتی برگه سوالها رو بهمون دادن و اعلام کردن که میتونیم شروع کنیم به سرعت شروع کردم به نوشتن و تمام سعی خودم رو میکردم که زمان رو از دست ندم. خیلی از سوالها ماهیت فلسفی داشت و نمیشد که توی چند خط جوابش رو داد. به خاطر همین تقریبا نیم ساعت که گذشته بود بیشتر از هفت صفحه پلیکپی نوشته بودم.
ولی هنوز خیلی از سوالها بیجواب مونده بود. فکر میکنم سیزدهمین صفحه بود که داشتم پرش میکردم که یکدفعه اعلام کردن زمان پاسخگویی به سوالات به اتمام رسیده و از شرکتکنندهها خواستن که برگهها رو بگذارن روی میز. زیاد هم ناراضی نبودم چون مطمئناً کسی نمیتونست از من سریعتر و کاملتر به اون سوالها جواب بده، چون زمان برای همه یکسان بود.
ولی وقتی نگاهی به چیزهایی انداختم که نوشته بودم چشمهام چهار تا شد و نفسم توی سینه حبس شد. چون تمام برگهها سفید بودن و فقط دو سه برگ آخر رو میشد خوند که اونها هم به سرعت داشتن رنگ خودشون رو از دست میدادن و سفید میشدن. همینطور که به برگهها خیره شده بودم مراقب جلسه اونها رو از روی میز برداشت و برد، اول سر در نمیآوردم اما وقتی به نوشتههای روی اون خودکار دقت کردم متوجه شدم که اون خودکار یک جور اسباببازیه که میشه باهاش مردم رو سر کار گذاشت چون جوهرش جوریه که بعد از چند دقیقه رنگ خودش رو از دست میده و نوشتهها ناپدید میشن. اون روز نیمساعتی دنبال اون شرکتکننده مردمآزار گشتم، اما پیداش نکردم و دست از پا درازتر راه افتادم به سمت خونه. آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
کاوه . م راد
ارسال نظر