فرداى چهار نفر
رکنا : داستانک جالبی را در ادامه مطالعه کنید.
روزى از روزها بود. چهار نفر بودند و در یکى از ساعت ها نشسته بودند.
اولى گفت: فردا براى من آفتاب است.
فردا آفتاب شد، اولى به روشنایى رسید.
دومى گفت: فردا بارانى است.
فردا باران شد، دومى از تیرگى هایش بیرون آمد و سبز شد.
سومى گفت: فرداى من مبهم است.
فردا مه غلیظ شد، سومى راه را گم کرد.
چهارمى آه کشید و گفت: چه فردایى
فردا علامت سؤال شد، چهارمى پشت تردید ماند.آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
ارسال نظر