داستانک "ریل بیانتها"
رکنا : داستانک "ریل بیانتها" را در ادامه بخوانید.
وقتی سوار قطار شد حس خاصی داشتم. تا دقیقهها بعد از رفتن قطار به ریل خیره بودم؛ ریلی بیانتها. لحظه آخر تسبیحهامون رو عوض کردیم تسبیح اون بوی عطر تسبیح من بوی سیگار میداد. حدود بیست سال گذشته ریل همونجاست قطارم همون قطاره ولی هنوز دوستم نیومده. نه اسمی نه نشونی هیچی! هیچی. هر موقع شهید میارن ناخواسته اشک مهمون چشمام میشه یا به عبارتی اشک مرهم دلمه. از اون روز تا امروز دیگه بدرقه هیچ مسافری نرفتم. هر موقع امامزاده میرم دعا میکنم خدایا هیچ مادری منتظر فرزندش نباشه. چند دقیقه انتظار برای فرزندی که رفته خرید بیرون از خونه سخته چه برسه یک عمر انتظار!برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
گل خوشبختی از امام هادی(ع)/ 0939---5632
ارسال نظر