داستانک "خدایا من رو ببخش" (واقعی)
رکنا : داستانک "خدایا من رو ببخش" را به شما خوانندگان عزیز رکنا پیشنهاد می کنیم که بخوانید.
توی صحن حرم مثل همیشه شلوغ بود، منم کفشام رو کندم و زدم زیر بغلم تا برم نزدیک ضریح. یکهو دیدم هیاهو شد، یه کم سرم رو این ور اون ور کردم که ناگهان چشمم افتاد به امام زمان(عج). خود خودش بود. مردم همه به سمتش میدویدن.
به خودم گفتم عجب شانسی پسر، وقتی اومدی حرم که امام زمان(عج) هم اینجاست. فقط چند قدم برم میتونم از نزدیک ببینمش. به فکرم افتاد برم کفشام رو یه جای امن بذارم که توی این همهمه گم نشه و بیکفش نمونم.
یه کم گشتم ولی جایی رو پیدا نکردم. سرم رو بالا کردم تا ببینم وضعیت چه جوریه و امام زمان(عج) کجاست. هیچکس نبود، همه چی آروم شده بود.ای بابا چقدر بد شد. حیرون مونده بودم. از غصه داشتم میترکیدم. آخه چرا؟ من فقط چند قدم فاصله داشتم. بغضم ترکید، توی هق هق گریههام از خواب بیدار شدم. از اون موقع به بعد همیشه به خودم میگم چرا نشد برم از نزدیک امام رو ببینم؟ واقعا حفظ کردن اون کفشها ارزشش رو داشت؟برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
امیر قوی/ مشهد مقدس am...@yahoo.com
ارسال نظر