داستانک "لیاقت"
رکنا : داستانکی به نام "لیاقت" را در این خبر مشاهدهمی کنید.
یکی از روزهای بهار سال۶۶ بود. چند روزی بود عملیات نمیشد. من و چند نفر از بچهها که حوصلهمان سرآمده بود روی جعبه کاتیوشایی که در سنگر گذاشته بود نشسته بودیم و صحبت میکردیم. یکی از بچهها ظرفی را از نهر آب روبهروی آتشبار پر از آب کرد و به سمت ما دوید تا روی ما بریزد. ما فرار کردیم. در همین لحظه خمپاره ۱۲۰عراق روی تپه روبهروی آتشبار منفجر شد. ما به طرف زمین شیرجه رفتیم. یک تکه ترکش خورد روی جعبه کاتیوشا درست جایی که من نشسته بودم. فهمیدم شهادت لیاقت میخواهد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
9125---0915
ارسال نظر