داستانک "نامادری"

 ساکن روستا بود. همسرش فوت کرده و مهمان خانه پدر بود. خسته از بگو مگو با برادرانش تا علی به خواستگاریش آمد. علی را چتر نجاتش دید. موج‌های زندگی در حال گذر زیر یک سقف. مدتی نگذشت فرزندان علی که از همسر اولش بودند از خانه پدر به سوی اقبالشان پرکشیدند. زندگی شیرین‌تر شده سارا از علی بچه‌دار شد اما سیاستش باعث شد که همه به سارا به چشم مادر نگاه و اعتماد کنند. سارا که از رودخانه به دریا رسیده بود کم‌کم عنان علی را به دست گرفت او مرد سابق نبود. سنش زیاد شده تسلیم اعمال سارا با پس‌انداز علی و ولخرجی سارا خانه رنگ دیگری گرفت از سماور تا مبل و... تعویض شد. علی ماند و جیب خالی. حتی وام‌ها جواب بلندپروازی‌های سارا را نمی‌داد. تا مدتی بعد فرزندان متوجه شدند که پدرشان به اصرار سارا نیمی از اموال را به نامش زده. خانه رفت مغازه رفت علی مانده با ملامت دیگران! هر از گاهی آهی می‌کشید و می‌گفت آب دهن به آسمان پرت کردم/ برگشت به صورتم کار غلط کردم/ گویند که دود می‌شود از کنده بلند/ من آن کنده‌ام که کار نابلد کردم.

گل خوشبختی از امام هادی (ع)