خنجر به دست از پشت شمشادها جلو دختر نوجوان پرید/ او زبانش بند آمد و...
رکنا: عقده ها و حقارت های ناشی از طلاق پدر و مادرم از من یک فرد سرکش ساخت به طوری که برای خودنمایی و سرکوب کردن این عقده ها و حقارت ها دست به هر کاری می زدم تا جایی که دیگر به یک زورگیر خشن تبدیل شدم و ...
جوان 18 ساله در حالی که مورد سرزنش شاکیانش قرار گرفته بود به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و گفت: شش سال قبل زمانی که من 12 سال بیشتر نداشتم پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. خانواده پنج نفره ما از هم پاشید بعد از ماجرای طلاق پدرم به دنبال زندگی خودش رفت و من و برادرم نزد مادرم ماندیم آن زمان من شاهد اعتیاد برادرم بودم او 20 سال بیشتر نداشت و برای تهیه هزینه های اعتیادش دست به سرقت Stealing می زد به طوری که بارها دستگیر و روانه زندان Prison شد. مادر بیچاره ام هر بار با التماس از شاکیان او رضایت می گرفت تا مدت کمتری را در زندان بماند. او آخرین بار نیز به انباری منزل همسایه در مجتمع مسکونی دستبرد زد و هنوز در زندان تحمل کیفر می کند. مادرم نمی توانست او را کنترل کند چرا که خودش نیز باید برای تامین هزینه های زندگی در بیرون از منزل کار می کرد. در این شرایط بود که من هم ترک تحصیل کردم و اوقاتم را در پارک نزدیک منزلمان می گذراندم تا این که با جوان 20 ساله ای در پارک آشنا شدم. صمد همانند من فرزند طلاق بود و هر روز به پارک می آمد. من و او خیلی زود صمیمی شدیم و در زیر درختان پارک مصرف حشیش را آغاز کردیم. دیگر احساس آزادی Freedom می کردم و هر کاری را که دلم می خواست انجام می دادم مادرم نیز مرا رها کرده بود و کاری به کارم نداشت در یکی از روزها در حالی که با صمد مشغول مصرف حشیش بودیم او پیشنهاد کرد برای تامین مخارجمان، زورگیری کنیم. من هم که برای سرپوش گذاشتن بر عقده هایم از هیچ کاری دریغ نمی کردم و دوست داشتم همه از من حساب ببرند پیشنهادش را پذیرفتم و با او همراه شدم. آن روز عصر صمد سوار موتورسیکلت اش شد و من هم ترک او نشستم درحالی که خنجری را به کمرم بسته بودم. ابتدا به سمت کوچه های خلوت حرکت کردیم اما طعمه ای برای زورگیری نیافتیم وقتی دوباره به پارک بازگشتیم دختر نوجوانی را در حال صحبت با گوشی تلفن همراه دیدیم من از موتور پیاده شدم و پشت شمشادها پنهان شدم و در یک لحظه بیرون پریدم و با تهدید خنجر گوشی او را قاپیدم. دختر نوجوان آن قدر ترسیده بود که حتی فرصت گریه کردن هم نیافت از آن روز به بعد من و صمد برای تامین هزینه های اعتیادمان زورگیری می کردیم تا این که در آخرین سرقت وقتی گوشی یک پسر جوان را با تهدید خنجر ربودیم ناگهان گشت پلیس Police به تعقیب ما پرداخت. کنترل موتورسیکلت از دست صمد خارج و واژگون شد در این لحظه من پیاده فرار Escape کردم اما صمد دستگیر شد. چند ماه بود که از ترس دستگیری در پارک ها می خوابیدم تا این که صمد با من تماس گرفت و گفت مرا لو نداده اما باید مقداری پول به حسابش واریز کنم هنوز چند ساعت از این ماجرا نگذشته بود که ماموران آگاهی وارد مخفیگاهم شدند و مرا دستگیر کردند... برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر