دردسر عشق عجولانه پسر جوان به زن مطلقه / 10 سال بزرگتر از من بود
حوادث رکنا: خیلی اتفاقی با او آ شنا شدم. یک فرزند داشت و از شوهرش طلاق گرفته بود. مدتی در فضای مجازی با هم ارتباط داشتیم. فکر نمی کردم این احساس هیجانی به یک علاقه عاطفی و دلبستگی شدید تبدیل شود.
به گزارش رکنا، مادرم متوجه تغییرحالت هایم شد وچون رویم با او بازتر بود موصوع را برایش تعریف کردم. همان شب جلسه ای در خانه ما برگزار شد. وقتی به پدرم گفتم زن مورد علاقه ام قبلا ازدواج کرده و طلاق گرفته است سرش را تکان داد و در جوابم گفت: ممکن است این اتفاق برای هرکسی بیفتد. مهم آن است شما نسبت به هم شناخت درستی پیدا کنید و آگاهانه تصمیم بگیرید. با شنیدن این حرف دلم قرص شد و گفتم که این خانم حدود 10سال از من بزرگتر است. پدرم اخم هایش را در هم کشید و با لحنی تند گفت: پسرجان ،چه عجله ای داری که تن به چنین ازدواج عجولانه ای بدهی؟. حرف هایش برایم تلخ بود، به بهانه اعتراض بلند شدم و بی توجه به گفته های پدرم از اتاق بیرون رفتم. فقط یک لحظه سرم را برگرداندم. اشک در چشمانش حلقه زده بود.
خیلی عصبی شده بود و انتظار چنین رفتار بی ادبانه ای از من نداشت. شاید یک ماه بیشتر یا کمتر سر این مساله با خانواده ام بگو مگو و مشاجره داشتم. تصمیم احمقانه ای گرفتم و یکه و تنها به خواستگاری رفتم. خانواده زن جوان هم با این خواسته ام مخالفت کردند. پدرش می گفت چون دخترم از تو بزرگتر است این ازدواج نمی تواند خیر و صلاحی داشته باشد. دست از پا درازتر به خانه پدرم برگشتم. می خواستم ادای آدم های عاشق را در بیاورم و تحت تاثیر یکی از دوستانم چند بار مواد مخدر مصرف کردم. حتی تصمیم داشتم موهایم را بلند و ریخت و قیافه به هم پاشیده ای برای خودم درست کنم.
با این حرکات و رفتارها، پدر و مادرم را بیشتر عذاب دادم. این ماجرا ادامه داشت تا این که زن مورد علاقه ام ناگهان با من قطع رابطه کرد. هر چه زنگ می زدم و پیام می دادم جواب نمی داد. پیله اش کردم و بالاخره جوابی داد که سرم سوت کشید. می گفت دست از سرش بردارم چون از من خسته شده و برایش تکراری شده ام و در واقع می خواست مرا از سرخودش باز کند .
بعد هم خبردار شدم ازدواج کرده است.
سرم بدجور به سنگ زمانه خورده بود. خجل و شرمسار با پدرم صحبت کردم. شرمنده بودم و با عذرخواهی می خواستم اشتباهات گذشته ام را به قول معروف ماست مالی کنم.
با این که واقعا می خواستم درست بشوم و بچه خوبی برای خانواده ام باشم اما دیگر نتوانستم اعتماد پدرو مادرم را جلب کنم . هرروز دعوا و مرافه داشتیم ، مرا زیر ذره بین گذاشته بودند و به هر کارم گیر می دادند.
با این وضعیت ،اوضاع روحی و روانی ام به هم ریخت.
درباره این داستان با صالح محمدپور، روانشناس و طرحواره درمانگر گفتگو کردیم:
تفاوت سنی در ازدواج
یک انتخاب عجولانه، یک انتخاب اشتباه آن هم با کسی که اصلا تناسبی با ملاک ها و معیارها و رضایت خانواده را ندارد قطعا آینده خوشی هم ندارد، تناسب سنی برای بزرگترین تغییر در زندگی هرانسان باید به اندازه ای باشد که فاصله ی درک، فهم، شعور و بطور کلی بلوغ را زیاد نکند، البته که این فاصله سنی در هر سن متفاوت است مثلا وقتی آقایی ۳۰ سال سن دارد با خانمی که ۲۰ سال سن دارد احتمالش کم است که فاصله ی درک و فهم شان برای ازدواج مناسب باشد، بالعکس هم همینطور است، یعنی آقا از خانم کوچکتر باشد.
این عضوسازمان نظام روانشناسی و مشاوره ایران درادامه چنین گفت:
ازدواج با این تفاوت سنی را باید با احتیاط انجام داد چرا که ما روانشناس ها آن را ازدواج پرریسک می نامیم، پس یک مشاوره پیش از ازدواج خیلی لازم است لذا تصمیم عجولانه و بی اجازه خانواده می تواند منجر به پشیمانی شود که از همه مهمتر یک بلیط اعتباری خانواده را خرج می کند و به مراتب وقتی بلیط اعتباری خانواده را خرج می کند برگرداندن آن اعتبار کار سختی است.
بازسازی اعتماد
مهم ترین سوالی که جوانان می پرسند این است که حالا که اشتباه شده و اعتماد ما نزدخانواده کم شده، چطور این اعتماد را برگردانیم؟ :
۱- قبل از هرچیز باید بپذیرید که بازسازی اعتماد خانواده سخت است پس صبور باشید و در برابر آن ها خودکنترلی داشته باشید.
۲- ممکن است خانواده شمارا در تصمیم گیری ها شریک ندانند لذا باید شما ابتدا مسئولیت ها و تصمیم گیری های کوچک را طلب کنید و خود را موفق نشان دهید.
۳- هرروز که می گذرد از موفقیت های ولو کوچک خود برای آن ها تعریف کنید.
۴- اطلاعات و آگاهی که درباره ازدواج بدست می آورید را بلند بلند در خانه برای آن ها بخوانید.
۵- از ازدواج های اطرافیانتان که موفق بوده اند برای خانواده تعریف کنید و اطمینان دهید شما دیگر اشتباه نخواهید کرد.
روانتان سالم
ارسال نظر