جدایی 18 ساله این پدر مشهدی از دخترش رو به اتمام است
حوادث رکنا: چشم انتظار تحقق رویای زندگی اش است و سال هاست که یک راز، قلبش را می فشارد. حفظ رازی که به اندازه 18 سال به درازا کشید اما به گفته خودش دیگر تحمل دوری از جگر گوشه اش را ندارد. گیج و منگ شده و در دوراهی سرنوشت سازی قرار گرفته است، نه توان دل کندن از دلبندش را دارد و نه جرئت رو به رو شدن با حقیقت زندگی اش را. سال ها پیش دخترش را به یک خانواده دیگر سپرد تا به گمان خودش او در رفاه باشد و نبود مهر مادری را با خود یدک نکشد.
مرد سالخورده که گرد پیری بر موهایش نشسته است از رازی می گوید که خود مسبب آن بوده است. او با چشمانی پر از غم و افسوس و بارانی می گوید: همه چیز از یک شب زمستانی سرد آغاز شد و همسرم مرا با تنها دخترمان که هنوز چند ماه از تولدش نگذشته بود، تنها گذاشت. او چشم اش را بر این دنیای بی رحم بست و با فوتش داغ بزرگی بر دل من گذاشت.
بعد از فوت همسرم مستأصل شده بودم که چطور با یک طفل شیرخوار رفتار کنم و کسی را هم در اطرافم نداشتم که از او کمک بگیرم. تر و خشک کردن یادگار همسرم تمام وقتم را گرفته بود و نمی توانستم به کار بیرونم برسم. مدتی به این منوال گذشت، در تنگنا قرار گرفته بودم و نه می توانستم دختر خردسالم را در خانه تنها بگذارم و نه با او سر کار حاضر شوم. زندگی ام تقریباً در بن بست قرار گرفته بود تا این که روزی پیشنهادی به من شد.
یک فرد غریبه نزد من آمد و گفت که دورادور از حال و روزم خبر دارد و برای این که از این مشکل خلاص شوم و از طرفی آینده دخترم هم تضمین شود و به خطر نیفتد او را به خانواده آبرومندی که سال هاست بچه دار نمی شوند واگذار کنم تا هم مشکل خودم حل شود و هم زندگی آن زوج از هم نپاشد. اول با شنیدن حرف های مرد غریبه به شدت ناراحت شدم و پیشنهادش را رد کردم اما او دست بردار نبود و بعد از مدتی هر بار زمانی که در مخمصه ای گیر می افتادم سراغم می آمد و دوباره پیشنهادش را مطرح می کرد.
بالاخره بعد از مدت ها کلنجار رفتن با این ماجرا با گرفتن تضمین لازم با پیشنهاد مرد غریبه موافقت کردم و حاضر شدم جگر گوشه ام را به خانواده ای که دلشان برای داشتن بچه پر می زد و در نزدیکی محل سکونتم زندگی می کردند بسپارم و پیش فامیل هم گفتم دخترم فوت کرده است.
اوایل بعد از سپردن دخترم قرار شد هر بار از طریق تلفن حالش را جویا شوم و بعد از این که موقع مدرسه رفتناش رسید از نزدیک طوری که مرا نشناسد او را ملاقات کنم. موقع مدرسه رفتن دخترم شد و خواستم طبق قول و قرارهای مان از نزدیک دخترم را ببینم اما خانواده قیم دخترم هر بار به بهانه های واهی که شاید ماجرا لو برود و از نظر روحی و روانی روی دخترمان تاثیر بگذارد از ملاقاتم جلوگیری می کردند و بعضی از اوقات هم او را از من پنهان و دست به سرم می کردند.
این دوری از جگر گوشه ام بدجور عذابم می داد و در منگنه قرار گرفته بودم و نمی دانستم چه راهی را در پیش بگیرم؟ با خودم می گفتم بعد از مواجه شدن با دخترم چه جوابی دارم به او بدهم و برای همین ترس داشتم که بی گدار به آب بزنم و نه تنها کمکی به او نکنم بلکه زندگی اش را هم مختل کنم و او را در دوراهی که قرار گرفته بودم، بگذارم. خانواده ای که سرپرستی دخترم را بر عهده گرفته بودند از من می خواستند تا زمان ازدواج دخترم صبر کنم و بعد از آن ماجرا را برای همسر دخترم تعریف خواهند کرد تا آن ها با هم به دیدار من بیایند.
آرام و قرار نداشتم و دیگر نمی توانستم این راز را که بیش از 18 سال به درازا کشیده بود در دلم نگه دارم و دخترم را فقط از طریق عکس ببینم و از دیدنش محروم باشم. چند مرتبه جلوی خانه قیم دخترم رفتم تا جگر گوشه ام را ببینم اما موفق نشدم چون آن ها می گفتند دخترم دانشجو شده و در یک شهر غریب مشغول تحصیل است و به خاطر به هم نخوردن زندگی دو خانواده و همچنین آرامش دخترمان از کار شتاب زده پرهیز و مدتی دیگر صبر کنم تا زمان پایان این فراق چندین ساله برسد.
حالا عذاب وجدان یک لحظه مرا رها نمی کند و بین دوراهی مانده ام که با توسل به قانون به دخترم برسم یا این که صبر کنم تا دخترم از طریق قیم اش از موضوع باخبر شود و خودش مسیر زندگی اش را انتخاب کند و به این فراق کشنده پایان دهد.خواندنی های رکنا را در اینستاگرام دنبال کنید
ارسال نظر