رفتار زشت زن بابا با پسر نوجوان مشهدی / مادر نگران به کلانتری رفت!

 زن ۳۲ ساله که نگران آینده فرزندانش بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۱۴ ساله بودم که به طور سنتی با بهزاد ازدواج کردم و زندگی مشترکم در طبقه دوم ساختمان محل سکونت مادرشوهرم آغاز شد.

همسرم از سرکار که به خانه بازمی گشت ابتدا ساعتی به دیدار مادرش می رفت و سپس به  منزل خودمان قدم می گذاشت.

حدود دو سال بعد وقتی اولین پسرم به دنیا آمد او به بهانه این که گریه های فرزندم آزارش می دهد و نمی تواند استراحت کند، شب ها را بیشتر در خانه مادرش می خوابید و من از این موضوع رنج می کشیدم با  وجود این اعتراضی هم نمی کردم تا شوهرم دلخور نشود؛ چراکه مادرم همواره تاکید می کرد« زن باید با لباس عروس به خانه بخت برود و با کفن هم از خانه شریک زندگی اش خارج شود»

خلاصه سه سال بعد در حالی که دخترم به دنیا آمده بود به خاطر شغل شوهرم راهی بوشهر شدیم از سویی خوشحال بودم که از دخالت های مادرشوهرم رها شده ام و از طرفی ناراحت بودم که به شهری دور رفته ام و باید در غربت زندگی کنم و از بستگانم دور افتاده ایم.

بالاخره  پنج سال زندگی در بوشهر هم در حالی سپری شد که من خیاطی می کردم و دوستان زیاد و خونگرمی داشتم.

در این میان اما رفتارهای همسر و مادرشوهرم هیچ تغییری نکرد تا این که وقتی خاطره های همنشینی با دوستان بوشهری را در قاب دلتنگی هایم گذاشتم و به مشهد بازگشتیم تازه فهمیدم که بهزاد با زنی غریبه در ارتباط است.

این موضوع زمانی به سردی روابط عاطفی بین ما انجامید که همسرم برای رفتارهای خیانت آلودش مرا متهم می کرد که چرا آرایش های غلیظ نمی کنم و در ساحل دریا یا  کوچه و خیابان لباس های آن چنانی نمی پوشم !با آن که من وظیفه همسرداری را به خوبی انجام می دادم، اما در حالی نگاهش به سوی زنان غریبه بود که تازه متوجه شدم او از مدت ها قبل «سوزان» را به عقد موقت خودش درآورده است.

حالا دیگر چاره ای جز طلاق نداشتم مهریه ام را به اجرا گذاشتم و به همراه فرزندانم در منزل دیگری به زندگی ادامه دادم. او هم نزد سوزان رفت و  در حالی که هر دو ماه یک سکه بهار آزادی برای مهریه به من می پرداخت فرزندانم نیز به منزل او می رفتند، ولی پسرم مدام از رفتارهای غیرمتعارف سوزان، سخن می گفت و من بیشتر دلشوره می گرفتم که چرا نزد پسرم که به سن نوجوانی رسیده است چنین رفتار زشتی را انجام می دهد.

مدتی بعد بهزاد به بیماری قلبی مبتلا شد و سوزان هم مهریه اش را به اجرا گذاشت چون معتقد بود نمی تواند از مردی بیمار مراقبت کند! و دیگر زندگی با او لذتی برایش ندارد ! حدود یک سال بعد از این ماجرا، بهزاد با زن مطلقه دیگری ازدواج کرد که پسری ۳ ساله داشت او هم با پوششی زننده مقابل پسرم ظاهر می شد به طوری که روزی از زبان سامان (پسرم) شنیدم که ادعا می کرد باید با زنی ازدواج کنم که مانند فریده (همسر دیگر شوهر سابقم ) آرایش کند و آزاد باشد!

با این جمله دلهره و نگرانی هایم بیشتر شد؛ چراکه پسرم از جشن تولد مختلط و رفتارهای نابهنجار دم می می زد! حالا او حتی برای روز مادر به دیدارم نیامد و پیامکی هم نفرستاد.

اکنون از اطرافیانم زمزمه های خیانت فریده را نیز در حالی می شنوم که بهزاد به یکی از نزدیکانم پیام داده بود قصد دارد به زندگی مشترک با من باز گردد اما من که زخم خورده خیانت هستم و کوهی از نفرت را به دوش می کشم چگونه می توانم دوباره قدم در مکانی بگذارم که همه آرزوهایم در آن سوخته است.با وجود این بسیار نگران آینده پسرم هستم که بیراهه پدرش را در پیش گرفته است ای کاش....

این گزارش حاکی از آن است که با دستور سرگرد احسان سبکبار ( رئیس کلانتری شفا) بررسی های روان شناختی و اقدامات مشاوره ای برای رفع نگرانی های زن جوان در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

منبع: خراسان

وبگردی