گفتگو با کوچولوترین قهرمان حادثه شاهچراغ / آخرین وضعیت پدرش از زبان مادرش + فیلم

به گزارش رکنا، ساعت 19 یکشنبه 22 مرداد ماه امسال مرد جوانی به نام عیسی قدرتی 42 ساله همراه 3 فرزندش که مرسانا و محمدمبین و محمدمتین قدرتی در ورودی در باب المهدی حرم شاهچراغ حضور داشتند و منتظر همسرش بود که که از گیت بانوان عبور کند و همگی به زیارت شاهچراغ بروند.

همه چیز عادی به نظر می رسید که ناگهان صدای شلیک های وحشت آور که خاطره تلخ حمله تروریستی عصر 4 آبان 1401 شاهچراغ در یاد آنها نقش می بندد به گوش رسید و در ادامه مردی مسلح وارد مسیر ورودی حیاط صحن شاهچراغ شد و عیسی قدرتی از فرزندانش خواست که فرار کنند و خودش نیز در سایه فرزندانش پا به فرار گذاشت تا از گلوله های مرد تروریست در امان بماند.

پدر خانواده در حال فرار بود که یکی از گلوله های مرد تروریست پای عیسی قدرتی را نشانه گرفت و مرد جوان روی زمین افتاد و صحنه ای شجاعانه در این لحظه رقم خورد.

مرد تروریست در نزدیکی محمد مبین 7 ساله و سایه به سایه پسر بچه و دیگر زائران را تعقیب می کرد و شلیک های بی هدفش وحشت را به جان مردم انداخته بود. پسربچه وقتی دید پدرش هدف گلوله قرار گرفته شجاعانه ترس از مرد تروریست را فراموش کرد و به جای فرار به سمت پدرش رفت تا او را کمک کند. مرد تروریست تیراندازی می کرد و از کنار محمدمبین و پدرش عبور کرد و این پسر قهرمان ایستاد تا جان پدرش را نجات دهد.

محمد مبین که پس از اقدام تروریستی شاهچراغ بخاطر ترس و وحشتی که به جانش افتاده بود به سختی صحبت می کند به رکنا گفت: برای زیارت به حرم شاهچراغ (ع) رفته بودیم که صدای تیراندازی شنیدم.

بابام به من و برادرم گفت فرار کنید که در هنگام دویدن گلوله به پدرم برخورد کرد که من رفتم دست پدرم رو گرفتم که به سمت بیرون فرار کنیم.

مادر محمدمبین چشم انتظار شوهرش

مادر خانواده که نگران همسرش است و در بیمارستان نمازی شیراز چشم به اتاق ICU دوخته تا شوهرش بهبود پیدا کند و به خانه بازگردد در خصوص وضعیت همسر و پسر قهرمانش به رکنا توضیح داد.

حال محمدمبین چطور است؟

محمدمبین دچار ترس بیش از حد شده و به سختی صحبت می کند اما با دیدن پدرش آرامش از دست رفته اش بازگشته است.

حال عمومی همسرتون چطور است؟ چند تا گلوله به او اصابت کرده است؟

یک تیر به پای چپ همسرم شلیک شده که بعد از عمل دربخش icu بستری است.

چه احساسی از کار پسرتان دارید؟

همیشه ارتباط عمیق و خوبی بین پسرم و پدرش بوده و بین اعضای خانواده وابستگی زیادی است به همین علت نتوانسته فرار کند حتی من ازش پرسیدم مامان چرا فرار نکردی که در جواب به من گفت نگران بابا بودم و کنارش ماندم.

شما در هنگام تیراندازی کجا بودید؟ با شنیدن صدای تیراندازی چه احساسی در شما به وجود آمد؟

من بیرون در حیاط بودم و احساسی به من گفت همسرم مجروح شده است چون تازه از در باب المهدی به سمت ضریح رفته بودند.

پسر بزرگتان کجا بود؟

پسر بزرگم متوجه این اتفاق برای پدرش نمی شود به سمت جایی که من بودم فرار می کند و به من و خواهرش ملحق شد و خواهرش را در آغوش کشید تا به ما آرامش دهد.