امیرمحمدتقی لو با مرگش زندگی بخشید / همه برای او گریستند + عکس و جزییات

به گزارش رکنا، این پسر 26 ساله که امیرمحمد تقی‌لو نام داشت و ساکن ماهدشت کرج بود چند هفته قبل همراه با 4 نفر از دوستانش برای تفریح راهی یکی از شهرهای شمالی کشور شدند. آنها آخر هفته را در آنجا به تفریح گذراندند و برای اینکه در راه برگشت با ترافیک مواجه نشوند نیمه شب به سمت کرج به راه افتادند. آنها برای بازگشت باید از آزادراه غدیر عبور می‌کردند. امیرمحمد پشت فرمان پراید بود و رانندگی می‌کرد. او بیشتر مسیر را رانندگی کرده و هنوز سرحال بود. حدود ساعت 5 صبح وقتی آنها به اواخر آزادراه رسیده بودند ناگهان یک دستگاه کامیون خاور که با سرعت زیادی در حال حرکت بود از عقب به‌شدت با خودروی آنها برخورد کرد. شدت این حادثه به حدی بود که پراید از مسیر اصلی منحرف و واژگون شد. در این حادثه یکی از دوستان امیرمحمد به‌دلیل شدت جراحات وارده در دم فوت و او نیز به‌ شدت مصدوم و به مرکز درمانی منتقل شد. هرچند 3سرنشین دیگر پراید نیز مصدوم شدند؛ اما جراحات آنها چندان جدی نبود.

وقتی پسر جوان به بیمارستان منتقل شد شرایط خوبی نداشت. پزشکان اعلام کردند که سطح هوشیاری او به‌شدت پایین آمده و جانش در خطر است. آنها همه تلاش‌شان را برای نجات پسر جوان انجام دادند؛ اما 3روز بعد او بر اثر کاهش سطح هوشیاری دچار مرگ مغزی شد. کادر درمان اعلام کردند احتمال بازگشت او به زندگی نزدیک به صفر است و بهترین کار اهدای اعضای بدن او به بیماران نیازمند است.

3 روز در کما

از روزی که این حادثه برای امیرمحمد اتفاق افتاد، پدر و مادر و تنها برادرش با نگرانی وضعیت او را دنبال می‌کردند؛ اما فکرش را هم نمی‌کردند که او بعد از 3روز دچار مرگ مغزی شود. شنیدن این خبر برای آنها تلخ و باورنکردنی بود؛ با این حال راهی جز پذیرش واقعیت نداشتند. در شرایطی که نزدیکان امیرمحمد از این حادثه شوکه شده بودند حمید مولایاری، پسرخاله او پیگیر انجام کارهایش بود. او در این‌باره می‌گوید: امیرمحمد پسر بزرگ خانواده و تکیه‌گاه پدر و مادرش بود. او یک سوپرمارکت داشت و به سختی کار می‌کرد. چند روز قبل همراه دوستانش برای تفریح به شمال رفته بودند که این حادثه اتفاق افتاد.

او در ادامه می‌گوید: همان روز اول که پسرخاله‌ام به بیمارستان منتقل شد، پزشکان گفتند وضعیت خوبی ندارد و بعید است که به زندگی برگردد. من هم تلاش کردم خاله و شوهر خاله‌ام را برای پذیرش این حادثه آماده کنم. روزی که به‌طور قطعی اعلام شد امیرمحمد دچار مرگ مغزی شده من پدر او را نزد یکی از متخصصان بردم و او شرایط را کاملا توضیح داد و گفت با وجود همه تلاش‌هایی که انجام شده امیرمحمد دیگر شانسی برای زندگی ندارد و چون قلب، کبد و کلیه‌های او هنوز کار می‌کند بهتر است اعضای بدنش به بیماران نیازمند اهدا شود. پذیرش این واقعیت برای او و خاله‌ام سخت بود اما آنها با این ماجرا کنار آمدند و رضایت‌نامه را امضا کردند.

وداع تلخ

پسرخاله این بیمار مرگ مغزی ادامه می‌دهد: روزی که با امیرمحمد برای آخرین مرتبه وداع کردیم روز خیلی سختی بود. هرچند خاله‌ام پسر دیگری دارد اما امیرمحمد برای او و همه مان چیز دیگری بود. او اهل خانواده و کار بود و همه تلاشش این بود که پیشرفت کند. نکته‌ای که باعث شد همه‌مان بیشتر ناراحت شویم این بود که قرار بود چند روز دیگر مادرش برای او به خواستگاری برود. او دوست داشت داماد شدن امیرمحمد را ببیند اما حادثه تلخی که برای او اتفاق افتاد همه مان را عزادار کرد و نشد که مادرش لباس دامادی را بر تن پسرش ببیند. او در ادامه می‌گوید: با وجود همه سختی‌هایی که در این چند روز متحمل شدیم اما چیزی که باعث تسلی خاطرمان می‌شود این است که هنوز قلب امیرمحمد می‌تپد و کبد و کلیه‌هایش نیز باعث زندگی چند بیمار دیگر شده است.