بازگشت از دنیای مردگان + فیلم گفت‌و‌گو با مرد تهرانی که پس از مرگ زنده شد

به گزارش رکنا، بسیاری مرگ را دردناک می‌دانند و شاید به همین دلایل است که پس از حضور در بالین عزیزان بیمار رو به احتضار، بسیار غمگین و ناراحت هستند و برخی دیگر نیز با توجه به شالوده فرهنگی خود بر این باورند که مرگ پایان همه ‌چیز نیست و یک زندگی بهتر و برتر در انتظار فردی که چشم از جهان فرو می‌بندد، وجود دارد.

از دیرباز بوده‌اند انسان‌هایی که پس از مرگ بار دیگر خداوند فرصت دوباره‌ای به آنها داده است تا زندگی دیگر را تجربه کنند. کما اینکه هر سال در ماه مبارک رمضان شبکه 4 سیما برنامه‌ای با عنوان «زندگی پس از زندگی» را به تصویر می‌کشد که بشدت مورد توجه مردم قرار گرفت و هر یک از دعوت‌شدگان به این برنامه مواردی از دنیای پس از مرگ را برای مخاطبان این شبکه همراه با احساس و عاطفه بازگو کردند.

بدون تردید باید پذیرفت، انسان و به تبع آن حیات وی سرشار از رمز و رازهای فراوانی است که پس از آفرینش انسان در کره خاکی همچنان سر به مهر باقی مانده است.

ما انسانیم، موجودی که اشرف مخلوقات لقب گرفته، اما این انسان هنوز بر آنچه در پس پرده مرگ می‌گذرد، بی‌اطلاع است. به این بهانه سراغ فردی رفتیم که هنوز پس از گذشت سال‌ها از اتفاقی که برایش رخ داده همچنان افکارش تحت‌الشعاع حادثه‌ای است که در یک لحظه او را به وادی مردگان کشید و پس از بازگشت از دنیای مردگان و مشاهدات او پس از مرگ، ما را بر آن داشت تا با او به گفت‌و‌گو بنشینیم.

مازیار کشاورز مرد 64 ساله‌ای که از مدیران شرکت پست کشور است و اکنون با دنیایی از تجربه به این جمله بسنده می‌کند؛ باور کنید مرگ ترس ندارد.

* آقای کشاورز مرگ سخت است؟

خیر، مرگ این پیام را به همگان نوید می‌دهد که مراقب باشید چون هیچ‌کس از دقیقه دیگر عمر خود خبر ندارد و هر لحظه ممکن است جسم خاکی را ترک کند.

* حادثه مرگ شما چگونه رخ داد؟

سال 1374 بود و با توجه به شغلی که داشتم باید برخی از مأموریت‌ها را به عنوان مدیر‌کل پست، خودم انجام می‌دادم. قرار بود از کردستان عازم مأموریت به تهران شویم، من و یکی از همکاران که راننده شرکت بود حوالی ساعت 2 بعدازظهر عازم تهران شدیم، آن سال در کردستان برف شدیدی باریده بود به طوری که مردم می‌گفتند در 20 سال گذشته این میزان برف سابقه نداشته است. خاطرم هست با انبوه برف جاده یک‌طرفه شده بود. من و راننده داخل خودرو بودیم و او شب گذشته در یک مراسم عروسی حضور پیدا کرده بود و کاملاً خسته و بی‌خواب بود. ایشان مرا خیلی دوست داشت، فامیل من کشاورز بود و نام خانوادگی ایشان کشاورزی و نسبتی هم با یکدیگر نداشتیم، اما رابطه خوب و صمیمی داشتیم و من به او علاقه زیادی داشتم.

آن روز مسیری که باید در 2 ساعت طی می‌شد، بیش از 4 ساعت طول کشید. وقتی در پمپ بنزین ایستادیم او از خواب بیدار شد و از من خواست اجازه دهم تا او رانندگی کند، هوا رو به تاریکی می‌رفت که از او خواستم من در صندلی پشت دقایقی استراحت کنم و دیگر چیزی به خاطر ندارم و زمانی به خود آمدم که نمی‌دانم چه مدت در کما بودم و پزشکان بالای سرم بودند و بشدت تلاش می‌کردند مرا به زندگی بازگردانند.

بعدها متوجه شدم وقتی من در صندلی عقب خواب بودم، خودرو با تریلی حامل سنگ برخورد کرده و من از شیشه خودروی پاترول به بیرون پرتاب شده‌ بودم.

* پس تصادف خیلی شدید بود؟

بله، ظاهراً در طول مسیر یکی از دوستانم که برادر او نیز تصادف کرده بود، تعریف می‌کرد وقتی تصادف شد، من در خودروی پشت سری بودم که متوجه شدم سرنشین عقب خودروی پاترول پس از پرتاب شدن از شیشه به بیرون مانند گنجشک در جاده بالا و پایین می‌پرید و هی بلند می‌شد و دوباره زمین می‌خورد.

* برای راننده چه اتفاقی رخ داد؟

بعد از تصادف راننده حالش بهتر از من بود و درخواست می‌کند تا مرا به بیمارستان ببرند، اما به وی گفته می‌شود من جان باخته‌ام و راننده که در شرایط جسمی بهتر از من بود، مرا به عنوان فردی که مرده بودم سوار یک خودروی وانت می‌کند. اما متأسفانه راننده عمرش به دنیا نبود و در این حادثه او جان باخت و من زنده ماندم.

* شما را پس از تصادف به کجا منتقل کردند؟

وقتی راننده وانت مرا به بیمارستان می‌رساند در معاینات اولیه اعلام می‌کنند مرده‌ام، سپس به سردخانه منتقل می‌شوم و راننده که طحالش پاره شده بود به دلیل خونریزی داخلی در همان بیمارستان فوت می‌کند.

* چطور زنده شدید؟

نمی‌دانم، اما گویا چند ساعت که در سردخانه بودم، یکی از پزشکان وارد سردخانه می‌شود تا برای من گواهی فوت صادر کند که متوجه می‌شود یکی از انگشتان پای من تکان می‌خورد و بعد پروسه درمانی شروع می‌شود.

* چند روز در حالت کما بودید؟

42 روز در حالت کما بودم و خود را آزاد و رها حس می‌کردم، زیرا در کمای کامل بودم.

* در حالت کما چه احساسی داشتید؟

تقریبا از وقتی به کما رفتم خودم را ابتدا در سردخانه می‌دیدم و هر چه فریاد می‌زدم من زنده هستم، کسی مرا نمی‌دید و به حرف‌هایم توجهی نمی‌کرد. پس از تشخیص زنده بودن وقتی به بخش انتقال یافتم، همه را می‌دیدم و از خودم می‌پرسیدم آنها چرا اینقدر ناراحت هستند و بی‌تابی می‌کنند.

* در مدت 42 روز مدام در بیمارستان کنار پیکر خود ماندید؟

بیشتر بله، اما هر کجا می‌خواستم به‌راحتی می‌رفتم و همه را می‌دیدم و سعی می‌کردم با آنها ارتباط بگیرم، اما آنها توجهی به من نداشتند، پس از 42 روز وقتی به هوش آمده و از کما خارج شدم به کسانی که به ملاقاتم آمده بودند می‌گفتم آن روز چه لباسی پوشیده بودند و چه حرفی می‌زدند، کنار من در بخش آی‌‌‌سی‌‌یو پیرمرد بیماری بود که اهل همدان بود و پسرش مدام به ملاقاتش می‌آمد و وقتی از ملاقات‌های آنها و حرف‌هایشان گفتم باور نمی‌کردند. بعد از به هوش آمدن به تهران منتقل شدم، مهره‌های گردنم شکسته بود و چند عمل جراحی انجام دادم تا توانستم بار دیگر سرپا شوم.

* با توجه به سختی‌ای که داشتید، مرگ سخت است؟

خیلی‌ها این سؤال را می‌پرسند. واقعاً این را با تمام وجود می‌گویم مرگ سخت نیست، وقتی در کما بودم وزنی احساس نمی‌کردم و اکنون می‌دانم مرگ یعنی یک زندگی دوباره.

مرگ را نمی‌شود انکار کرد، اما باید انسان بود و به دیگران توجه کرد، یادم می‌آید هنگام مرگ قادر به برقراری ارتباط با کسی نبودم، اما اکنون زنده‌ام. باید با دوستان، عزیزان و کسانی که آنها را دوست داریم ارتباط برقرار کنیم و با محبت و احترام قدر همدیگر را بدانیم.

* یک تجربه مرگ داشتید، اکنون دوست دارید پس از مرگ روی سنگ قبر شما چه بنویسند؟

(می‌خندد) شاید تا کنون به این موضوع فکر نکرده‌ام، شاید بخواهم روی سنگ قبرم بنویسند، مرگ سخت نیست. بلکه زندگی دوباره‌ای که در دنیای دیگری تجربه خواهیم کرد، نمی‌دانم شاید جمله‌ای دیگر بنویسم که حاوی پیام برای بازماندگان باشد؛ پیامی که نمادی از عشق و محبت به همگان باشد.

زهرا جمالی‌ اخوان / ایران

وبگردی