کارتن خواب نمی دانست بدون ازدواج زن و بچه دارد ! / شناسنامه ام عقل از سرم پراند !

به گزارش رکنا، اعتیاد می تواند اشکال مختلفی داشته باشد. برخی از اعتیادها به سوء مصرف مواد مربوط می شوند، در حالی که برخی دیگر رفتاری هستند و به فعالیت ها یا عاداتی اشاره می کنند که ترک آنها تقریبا غیرممکن به نظر می رسد. هیچکس از ابتلا به اعتیاد مصون نیست و عوامل خاصی می تواند خطر مصرف مواد مخدر را افزایش دهند، همه ما این پتانسیل را داریم که سرگرمی های گاه به گاه خود را به چیزی بسیار خطرناک تر تبدیل کنیم.

اعتیاد یک اختلال سلامت روانی است که به عنوان عدم کنترل بر انجام گرفتن یا استفاده از چیزی تا حدی که می تواند به شما آسیب برساند، شناخته می شود. این یک وضعیت جسمی و روحی است که برای غلبه بر آن نیاز به حمایت متخصص و اغلب مراقبت های پزشکی خواهید داشت. اما در این میان بعد از سپری شدن دوره ای از مصرف مواد مخدر، به دلیل اجباری شدن مصرف، افراد روز به روز شرایط بدتری پیدا می کنند که در صورت حذف شدن حمایت های خانواده بدون شک کارشان به کارتن خوابی می رسد که اوضاع را بشدت برای فرد سخت می کند.

متاسفانه در سال های اخیر شاهد افزایش مصرف مواد مخدر در تهران بوده ایم. ازدیاد پاتوق معتادان به شکل های مختلف، از پاتوق های محله ای تا پاتوق های موزائیکی مساله ای است که برای تهران یک چالش جدی به وجود آورده است.  بالا شهر و پایین شهر هم ندارد. از قلب پایتخت تا شمال و جنوب و شرق و غرب ، پاتوق شکل گرفته و از زن و مرد به ته خط رسیده مشاهده می شود. متاسفانه طبق آخرین آمار از سوی دبیر کل دفتر پیشگیری و درمان اعتیاد سازمان بهزیستی کشور تعداد معتادان کشور یک میلیون و 800 هزار نفر اعلام شده است.

بیداری از خواب غفلت

«پاک شدن و ترک اعتیاد معجزه است و من این مساله را زمانی فهمیدم که بعد ۶ سال کارتن خوابی وقتی پاک شدم و دنبال شناسنامه رفتم، ناگهان در شناسنامه من اسم یک زن و دوتا بچه خورده بود و حتی بعد از پیگیری در ثبت اسناد خانه‌ای نیز به نام من خورده بود که هم اکنون دنبال کارهای قضایی آن هستم.» این حرف‌ها را مهدی صحرایی برای ما تعریف می‌کند. مردی که 10 سال تمام فقط در یکی از معروف ترین پاتوق های تهران یعنی پاتوق دره فرحزاد زندگی کرده است.

زندگی او فراز و نشیب های زیادی داشته است و به نظر می رسد که مبتلا به ADHD است. چراکه تمام زندگی اش در تکاپو بوده و هیچ کاری را تمام نکرده است. اما حالا می خواهد برای یکبار هم که شده در زندگی کاری را تمام کند. آن کار نیز پاک ماندن و پاک زندگی کردن است. پس سراغ او رفتیم تا گفت‌وگویی داشته باشیم.

مهدی صحرایی کارتن خوابی که 7 ماهی است مواد مخدر را کنار گذاشته و مشغول ساختن کارهای تزئینی است، درباره گذشته خود می گوید: همدان به دنیا آمدم. شهری پر از سفال های گِلی که بخت آدم هایش نیز معمولا مانند همان سفال ها است و زود ترک می خورد. مثل بخت من که تنها دو سال بیشتر نداشتم که مادرم به دلیل بیماری فوت کرد و من یتیم شدم. اصلا هرکسی که گفته آدم از پدر یتیم می شود، اشتباه کرده است.

او ادامه می دهد: پدرم مرا برای زندگی به ملایر فرستاد تا با پدربزرگ و مادر بزرگم زندگی کنم. اما خودش بعد از فوت مادرم ازدواج کرد و به تهران رفت. 4 ساله بودم که عملا نه پدر داشتم و نه مادر پس جای این دو را پدربزرگ و مادربزرگم گرفتند که برایم کافی نبود. باباحاجی حافظ کل قران بود و حتی مدتی نیز با من کار می کرد اما خب بازیگوشی هایم زیاد تر از حد معمول بود پس دیگر ادامه ندادیم.

مهدی با بیان اینکه تمام زندگی اش آدم کنجکاوی بوده و همین مسئله او را به شرایط بدی رسانده است تشریح کرد: همانطور که از بابا حاجی گفتم می توان نتیجه گرفت که خانواده ما به شدت مذهبی بودند اما فشار زیادی روی من نمی آورند تا اینکه وارد مدرسه شدم و آنجا دقیقا یتیم بودن را با گوشت و استخوان لمس کردم. پس شیطنت هایم آغاز شد و هیچ کس از دستم راحت نبود.

او اضافه می کند: یکی از اتفاقات بدی که در دوران مدرسه برای من رخ داد این بود که همیشه جای فرار برای اشتباهاتم وجود داشت. چون وقتی می فهمیدند که مادرم فوت کرده و پدرم نیز مرا ترک کرده است از سر اشتباهات من گذشت می کردند و همین مسئله بدون شک در خراب شدن آینده من تاثیر زیادی داشت.

مهدی در ادامه با بیان اینکه رفیق بازی باعث شد خیلی زود احساس بزرگ شدن کند و از 16 سالگی نیز مصرف حشیش را شروع کند اظهار کرد: آن موقع من نمی دانستم که در چه مسیری افتاده ام و از آنجایی که همیشه مورد حمایت خانواده نیز بودم، فکر می کردم که اتفاقی برایم نخواهد افتاد تا اینکه به یاد دارم یک سال در ماه رمضان مشغول روزه خواری بودم که پلیس مرا گرفت. به زندان افتادم و 8 روزی را آنجا بودم که همان 8 روز زندگی من را زیر و رو کرد.

او تشریح کرد: « من در آن 8 روز زندانی شدن با همه چیز آشنا شدم، با همه کس ارتباط گرفتم و... در این بین اما تلخ ترین اتفاق زندگی ام نیز دوباره اتفاق افتاد. من در زندان و دزد با خوراندن قرص به پدربزرگ و مادربزرگم، تمام خانه آنها را خالی کرد و همین اتفاق باعث شد تا پدربزرگم سکته کرده و فوت کند. من هم قرار بود 30 روز زندانی باشم که بعد از گذشت ده روز ازاد شدم.»

مهدی با تاکید روی این مسئله که 10 روز زندان تغییری در زندگی من ایجاد کرد که حتی باورش نیز برای کسی ممکن نیست گفت: یک واحد کامل از خانه پدربزرگم که دو طبقه داشت در اختیار من بو پس در غم پدربزرگ و از دست دادن او، واحد من تبدیل به پاتوقی در شهر برای افراد شده بود به گونه ای که وقتی برای بار دوم به زندان ملایر افتادم، بر خلاف بار اول که هیچ کس مرا نمی شناخت، همه به من احترام می گذاشتند چون برای یک بار هم که شده در خانه ما مصرف کرده بودند. جالب اینجاست که تنها 18 سال بیشتر نداشتم.

این معتاد به زندگی برگشته ادامه داد: قبل از زندان افتادن فقط حشیش مصرف میکردم اما بعد از زندان چون خانه ما تبدیل به پاتوق شده بود و عملا همه چیز برایم رایگان در می آمد، باعث شد از سر کنجکاوی داخل مواد بیوفتم. واقعا هم آن کارهای من از سر کنجکاوی بود چرا که اصلا به فکر درآمد نبودم و نیازی هم به درامد نداشتم.

مهدی در 20 سالگی تصمیم می گیرد به تهران بیاید و بعد از سال ها با پدر و نامادری اش زندگی کند که این مسئله زیاد هم طول نمی کشد. او در این باره گفت: « نامادری ام زن خوبی نبود پس کمتر از یک ماه وسایل خودم را جمع کردم و مدتی در خیابان و سپس برای کار به یک تهیه غذایی رفتم. آن زمان مواد مصرف نمی کردم و کنار گذاشته بودم.

این معتاد که یک حضور باعث شد 7 سال تهران را نبیند، تشریح کرد: پاتوق های زیادی در اطراف پونک بود و یک روز در اواخر تابستان بود که وسوسه شدم تا یکی از آنها را ببینم. پس به فرحزاد رفتم که با منظره عجیبی روبرو شدم. رود جاری بود، درخت ها با باد تکان می خوردند و مصرف کنندگان مواد مخدر نیز همه گوشه و کنار آب در حال مصرف بودند. برایم حس خوش آینده داشت و باعث شد تا 7 سال حتی پایم را از پاتوق بیرون نگذارم.

او ادامه داد: البته این سال هایی که در دره فرحزاد گذشت  به علت عدم قدرت در تصمیم گیری بود و باعث شد تا یک شکست روحی و روانی و جسمی را به صورت بدی در زندگی تجربه کنم. من به نقطه ای رسیدم که راهی جز تسلیم شدن در برابر این بیماری نداشتم. من نمی‌دانستم باید با این وضعیت چکار کنم.

مهدی درباره یکی از خاطرات خود در دره فرحزاد می گوید: برای خودم در دره کاسبی راه انداخته بودم و یک منطقه را که رفت و آمد حتی برای ما نیز بسختی انجام می شد، چادر زده و با این کپسول های یازده کیلویی روزی 100 الی 150 پایپ درست می کردیم. یک شب که سه نفر بودیم و یک زن هم کنار ما بود سخت مشغول کار کردن و مصرف بودیم که یکی از بچه های جمع ما به قول معروف تبر زد و کپسول را چپ کرد که همین مسئله باعث شد تا شیر آن کنده شده و کل چادر را آتش فرا بگیرد. درحالی که دست و پای من در حال سوختن بود، به فکر آن دختر هم بودم که نسوزد، پس او را هل دادم که به پایین دره سقوط کرد. البته زنده ماند ولی جفت دست ها و پاهایش شکست. حکایت ما هم شد همان که می خواست چشمش را درست کند اما کورش کرد.

او ادامه می دهد: تا اینکه یک روز سه شنبه وقتی یاورهای طلوع بی نشان ها برای پخش کردن غذا آمده بودند، با آنها آشنا شدم و در یک لحظه تصمیم گرفتم تا ترک کنم. از خدا نیز ممنونم که با این مجموعه آشنا شدم چون کسانی اینجا هستند که به آدم آگاهی می دهند تا چگونه با این بیماری برخورد کنیم، آن را بشناسیم تا بتوانیم به بهبودی کامل برسیم.

مهدی در پایان با خنده ای که شاید سال‌ها از خود به دلیل مصرف مواد مخدر دریغ کرده بود تاکید می کند: معجزه انتخاب پاک شدن و NA برای من جالب تمام شد. وقتی برای گرفتن شناسنامه پیگیری کردم، این موضوع را متوجه شدم که فرد دیگری از شناسنامه من استفاده کرده و حالا من نه تنها صاحب زن و بچه هستم بلکه، خانه و زمین هم دارم. هنوز دادگاهی داریم و بدون شک این اتفاق و فهمیدن این مسئله یک معجزه بود.