به گزارش رکنا ، این‌ها بخشی از اظهارات زن جوانی است که در سالروز انفجار هولناک قطار در ایستگاه خیام نیشابور، خاطره ای از پدر مرحومش را در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری مشهد بیان می کرد.

این زن که خود را متعهد به آرمان های انقلاب اسلامی می دانست، رشته افکارش را به زمستان سال 57 گره زد و گفت: آن زمان پدرم کارگر ساده ای بود که در راه آهن مشهد کار می کرد. او نیز مانند بسیاری از مردم برای پیروزی انقلاب تلاش می کرد. صبح ها به اداره راه آهن می رفت و به صورت پنهانی بیانیه‌ها و سخنان امام(ره) را برای کارگران دیگر بازگو می کرد. شب ها نیز وقتی به خانه می رسید که دو باتری بزرگ را برای ضبط و صوت منزل خریداری کرده بود.

پدرم باتری ها را درون ضبط می گذاشت و در تاریکی شب نوار سخنرانی های امام(ره) را از طریق بلندگوی کوچکی که داشت برای اهالی محل پخش می کرد تا مردم از بیانات و توصیه های امام(ره) مطلع شوند.

برخی از همسایگان نیز سعی می کردند تا محل پخش صدا را شناسایی کنند اما موفق نمی‌شدند چون پدرم بلندگوی دستی را به آن سوی ساختمان می برد و مکان انتشار سخنرانی را تغییر می‌داد. یک روز پدرم تصمیم گرفت تصویر «شاه» را که بر سردر ساختمان راه آهن نصب بود، پایین بکشد.

او می‌گفت: هر روز که به اداره می‌رفتم، مشاهده تصویر «شاه» اعصابم را به هم می ریخت، به همین دلیل روزی که اطراف ساختمان خلوت بود، کلاهم را بر چهره ام کشیدم و از دیوار بالا رفتم اما یکی از مزدوران شاه مرا شناسایی کرده بود. چند ساعت بعد دو فرد نظامی وارد راه آهن شدند و یکی از کارگران مرا به دفتر مدیر فراخواند. هنگامی که وارد اتاق شدم، هر دو مامور همزمان و حیرت زده گفتند: موسی تو بودی که تصویر شاه را پایین آوردی؟ خیلی خونسرد پاسخ دادم «اگر من آن عکس را پایین نمی‌آوردم، دیگران این کار را می کردند!»

آن دو مامور نظامی که از دوستانم بودند، نصیحت گونه می گفتند تو چرا این کار را کردی؟

مدیر راه آهن هم که خیلی ترسیده بود، مدام فریاد می زد: «به زن و بچه ات فکر نکردی؟ می‌دانی با این کار چه بلایی سر خانواده ات می آید؟ » و...

در این هنگام دو مامور نظامی که قصد کمک به دوست دیرینه خودشان را داشتند و حتی می دانستند همسر و دخترم در تظاهرات خیابانی و راهپیمایی های انقلاب شرکت می کنند، به مدیر راه آهن گفتند: «ما گزارشی در این باره نمی نویسیم! شما هم در این باره چیزی نگویید! با وجود این، مدیر راه آهن که از لو رفتن ماجرا بسیار وحشت داشت، مرا به مدت یک ماه از خدمت تعلیق کرد و این فرصتی بود تا همه وقتم را برای رسیدن به آرمان های انقلاب صرف کنم. با آن که حقوق آخرین ماه منتهی به پیروزی انقلاب را به من نپرداختند، اما هیچ وقت این موضوع در تلاش ها و فعالیت های انقلابی من تاثیر نگذاشت تا این که بالاخره امام(ره) وارد کشور شد و انقلاب به پیروزی رسید. بعد از آن بود که من در گروه امداد و نجات راه آهن مشغول فعالیت شدم و...

سخن زن جوان که به این جا رسید، اشک پهنای صورتش را پوشانده بود. وی ادامه داد: پدرم همچنان در راه آهن فعالیت می کرد تا این که در اواخر خدمت در  بهمن سال 82 ماجرای فرار قطار باری در ایستگاه خیام نیشابور گزارش شد و او نیز به همراه گروهی از همکارانش مانند بسیاری از امدادگران آتش نشانی به محل حادثه رفت.

او به همراه سرهنگ مشهدی و گروه همراه برای جلوگیری از یک فاجعه وارد عمل شده بودند که ناگهان آن انفجار هولناک رخ داد و پدرم نیز در کنار بسیاری از امدادگران، آسمانی شد، اما این خاطره پدر را که به سالروز آسمانی شدنش گره خورده است، هیچ گاه از یاد نبرده‌ام و من هم تصمیم دارم مانند پدرم همواره برای آرمان های انقلاب تلاش کنم و پاسدار خون آن هایی باشم که برای رسیدن به آزادی و آرامش جان خود را فدا کردند... .

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی