سرنوشت تلخ این دختر ده هشتادی اشکتان را در می آورد! / او به پلیس مشهد چه گفت؟

این ها بخشی از اظهارات دختر 15  ساله ای است که به دایره مددکاری اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد پناه آورده بود تا غم هایش را با مشاور مهربان کلانتری تقسیم کند و از تلخکامی های روزگار سخن بگوید.

او که مدعی بود به همراه برادر کوچک ترش حتی به «مرگ» اندیشیده است، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی گفت: اولین فرزند مادرم هستم و او در 16 سالگی مرا به دنیا آورد. بنا به گفته مادربزرگم، همه خانواده مرا دوست داشتند و به من عشق می ورزیدند.

آن چه از مادرم به خاطر دارم، زنی خوش اخلاق و مهربان بود ولی نمی دانم چرا با پدرم سر ناسازگاری گذاشت و زندگی شان  دچار آشفتگی و بی سروسامانی شد. هنوز در آرزوی خرید کیف مدرسه بودم که پدر و مادرم به دلیل اختلافات شدیدی که با هم داشتند، تصمیم به طلاق گرفتند. آن ها فقط به زندگی و آینده خودشان می اندیشیدند و من و برادر 2 ساله ام را فراموش کرده بودند.

آن زمان پدرم در زمینه برق ساختمان فعالیت می کرد و با آن که امکانات زیادی در آغاز زندگی مشترک شان نداشتند اما در کنار یکدیگر سختی های زیادی کشیدند تا این که پدرم خانه کوچکی خرید. با این حال ، مدت زیادی نتوانستند به این زندگی مشترک ادامه دهند و سرانجام مادرم به صورت توافقی از پدرم جدا شد و با جوانی کوچک تر از خودش ازدواج کرد که آن پسر به گفته اطرافیانم هنوز به خدمت سربازی هم نرفته بود.

مادرم به خاطر من و برادر کوچکم از دریافت مهریه هم صرف نظر کرد تا ما در همان خانه نقلی زندگی کنیم که همه دارایی پدرم بود ولی پدرم نمی توانست از من و برادر 2 ساله ام مراقبت کند به همین دلیل مدتی در منزل اقوام سرگردان بودیم تا این که نزد مادر بزرگم رفتیم و در کنار عمو و عمه مجردم زندگی می کردیم.

حدود دو سال بعد پدرم نیز با دختری از اهالی یکی از روستاهای مشهد ازدواج کرد. «مهین» به پدرم قول داده بود که سرپرستی من و برادرم را به عهده بگیرد و جای خالی مادرم را پر کند ولی او وقتی قدم به زندگی مشترک با پدرم گذاشت، همه قول و قرارهایش را فراموش کرد به طوری من و برادرم را کتک می زد و حتی برای ما غذا نمی پخت.

او زنی لجباز بود و با توهین و فحاشی و آزار و اذیت من و برادرم سعی داشت ما را از خانه بیرون کند، این درحالی بود که پدرم رفتارهای او را می دید ولی «مهین» نه تنها به حرف های پدرم گوش نمی داد بلکه با او نیز رفتار خوبی نداشت و  با لجبازی خواسته هایش را به کرسی می نشاند! سرانجام کار به جایی رسید که او نیز از پدرم طلاق گرفت و مهریه اش را به اجرا گذاشت، در این شرایط پدرم مجبور شد همان خانه نقلی را هم برای پرداخت مهریه «مهین» بفروشد.

این درحالی بود که پدرم بیکار شده بود و بدهی زیادی نیز به دیگران داشت ، در واقع ورشکسته شده بود و طلبکارها به دنبالش بودند. اوضاع زندگی ما هر روز سخت تر می شد تا این که دوباره پدرم ما را به خانه مادربزرگم بازگرداند و خودش چند ماه در شهرستان های مختلف پنهان شد.

آن زمان مادرم در یکی از مراکز معروف تجاری در بولوار شهید مفتح مشهد به عنوان فروشنده فعالیت می کرد و چند بار به دیدار من و برادرم آمد اما از پدرم خبری نداشتیم . بعد از شیوع کرونا در کشور، وضعیت زندگی ما نیز آشفته تر شد تا حدی که به ناچار درس و مدرسه را رها کردم اما سرانجام پدرم در حالی به طور مخفیانه به دیدار ما آمد که با زن دیگری ازدواج کرده بود.

همه این روزهای تلخ در حالی رقم می خورد که پدرم با «فریبا» هم اختلاف داشت و دوباره کار به طلاق کشید ولی این بار نیروهای انتظامی پدرم را  دستگیر کردند و او راهی زندان شد.

حالا من و برادر کوچک ترم تنها مانده بودیم و آن قدر روزگار سختی داشتیم که حتی گاهی به «مرگ» می اندیشیدم. مادرم نیز دیگر هیچ گاه به دیدار ما نیامد و ما را فراموش کرد . ای کاش زمانی که از پدرم طلاق می گرفت اندکی هم به سرنوشت و آینده من و برادرم می اندیشید و ما را این گونه رها نمی کرد تا در آرزوی محبتی اندک، چشمان مان گریان شود و ...

بررسی های روان شناختی و اقدامات مشاوره ای با صدور دستوری از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) برای این دختر نوجوان در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

وبگردی