ناگفته های شاهدان و مجروحان حادثه تروریستی ایذه
حوادث رکنا: یکی از نویسندگان معروف روایت جدید از ماجرای حادثه تروریستی ایذه تهیه کرده است.
به گزارش رکنا، راس ساعت ۱۷ و ۳۰ دقیقه بعدازظهر چهارشنبه 25 آبان ماه راکبان دو دستگاه موتورسیکلت در اقدامی تروریستی با سلاح جنگی به سمت مردم و مدافعان امنیت شلیک کردند که در این حمله ۵ نفر در شهرستان ایذه به شهادت رسیدند و ۱۰ نفر مجروح شدند.
یکی از جانباختگان این حادثه تروریستی کیان پیرفلک کودک ۹ ساله ساکن ایذه در خوزستان بود که در شامگاه ۲۵ آبان ۱۴۰۱، در جریان حمله به بازار ایذه، در حالیکه با والدین و برادر خردسالش در خودرو و در حال بازگشت به خانه خود در ایذه بودند، هدف گلوله تروریست ها قرار گرفت.
علاوه براین یک نویسنده ومستند ساز به نام جواد موگویی که نام مشهوری در عرصه هنر دارد، در باره حادثه تروریستی ایذه گزارشی مردمی از شاهدان این ماجرا تهیه کرده که در ادامه می خوانید.
اهواز: ۱۴۰۱/۸/۲۹
رفتم بیمارستان گلستان اهواز. سراغ مجروحان چهارشنبه(۲۵آبان) در ایذه.
۱) کارگر است و در بلوار حافظ جنوبی مجروح شده. همانجا که کیان پیرفلک گلوله میخورد. یوسف موسوی میگوید: «غروب بود. هندزفری تو گوشم بود. صدایی نمیشنیدم. به هلالاحمر که رسیدم. جمعیت را دیدم. ترسیدم. ترمز زدم. دو موتوری پشت درختها بودند. ۵۰متریام. چشمتوچشم بودیم. صورتهایشان پوشانده بودند. با کلاشینکف بهم شلیک کردند؛ دو گلوله بهپای چپم. افتادم. یکیشان با کلت شلیک کرد. خورد به بینیام. تیرخلاص زد. مطمئن شدند که کشته شدم گاز دادن و رفتند.
کشان کشان خودم را انداختم لای درختهای بلوار. درگیری خیلی شدید شده بود. صدای رگبار میآمد. نه قدرت تکان خوردن داشتم و نه اصلا زیر آن آتش میشد بلند شد. داشتم از حال میرفتم.
یکساعت و نیم مخفی شدم. درگیری که تمام شد، زنگ زدم به خانوادهام گفتم من اینجام...»
یوسف دو تیر در پایچپش خورده. ولی گلوله کلت هنوز در بینیاش بود! قرار است عملش کنند. حیرتانگیز است! مرمی بینی را شکافته اما استخوان متوقفش کرده!
۲) مهشید موسوی ۱۸ساله: «از کوچه که بیرون آمدم، دیدم جلویم معترضین هستند و پشتم بسیجیها. دو موتورسوار نزدیک شدند. دیگه چیزی نفهمیدم..»
حالش خوش نیست. حوصله مصاحبه ندارد. گلوله میخورد به پشت کف دستش.
۳) احساس اسدی میراحمدی ۱۴ساله: «آمدم سرکوچه، در حافظ جنوبی. یکهو دیدم جمعیت دارند میآیند طرفم. چند موتوری بودند. صدای کلاشینکف میآمد. انگار جنگ بود. ترسیدم. فرار کردم سمت خانه. داخل که شدم مامانم جیغ زد. تازه فهمیدم گلوله خورده به زیر چانه، سر سینهام!»
۴) فروتن سلحشور ۳۰ساله: «آمده بودم مرخصی، از عسلویه. درب خانه را که باز کردم دو نفر موتورسوار با صورتپوشیده بهم شلیک کردند. با کلاشینکف. خورد پهلویم. تعدادشان زیاد بود و همینطور بیمحابا در خیابان تیراندازی میکردند.»
۵) دو دختر دیگر روز جمعه(۲۷آبان) به رگبار گرفته شدهاند! الهه و سیتا باهم دوست هستند. ۱۵-۱۶ساله. در اسنپ بودند که یک پژو سفید و بدونپلاک به رگبارشان میبنند. الهه ۷گلوله (به پا، ساق، ران، کفپایش) و سیتا سه گلوله میخورد. الهه مدام ناله میکند. پدربزرگ و مادرش بالای سرش هستند. اما سیتا ساکت است. و داییاش کنارش ایستاده...
ارسال نظر