خشونت خانوادگی پسر جوان را به کلانتری کشاند

به گزارش رکنا، پسر۱۸ساله ای که با سروصورت خونین و دستان کبود وارد مرکز انتظامی شده بود، با بیان این که رفتارهای پدر ومادرم حس بدی را در وجودم شعله ور کرده است، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری امام رضا(ع)مشهد گفت:دریک خانواده مرفه به دنیا آمدم و پدرم از یک موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار بود اما وقتی به خانه می رسید رفتارهایش به کلی تغییر می کرد و به مردی عصبی و پرخاشگر تبدیل می شد تا جایی که من و برادرم را به شدت کتک می زد.

مادرم نیز که زنی خانه دار بود در برابر کتک های پدرم سکوت می کرد و حرفی نمی زد. با وجود این آشفتگی و نابسامانی خانوادگی، من به خاطر استعداد و هوش بالایی که داشتم همواره شاگرد اول مدرسه بودم و در بسیاری از مسابقات درسی مقام اول را کسب می کردم ولی ترس از کتک های پدرم از من کودکی گوشه گیر و افسرده ساخته بود به گونه ای که اطرافیانم مرا پسری مودب و حرف گوش کن می شناختند.

از سوی دیگر حس تنفر و ترس از پدرم در وجود من زبانه می کشید وهیچ گاه دوست نداشتم با پدرم روبه رو شوم ولی پدرم از نظر روحی بیمار بود، با این وجود هیچ وقت این موضوع را نمی پذیرفت و ما همواره در خانه ای پر ازاسترس و نگرانی روزگار می گذراندیم به همین دلیل رفتارهای پدرم موجب شد تا من از همان دوران کودکی نتوانم از حق خودم دفاع کنم و همه نه تنها حق مرا ضایع می کردند بلکه دوستانم نیز به من زور می گفتند و من فقط سکوت می کردم چرا که از اعتراض می ترسیدم.

در همین روزها بود که مادرم متوجه خیانت پدرم شد و خانه ما رنگ آشوب و دعوا به خود گرفت. این ماجرا در روح و روان مادرم نیز تاثیرگذاشت و او هم به زنی عصبی و پرخاشگر تبدیل شد. حالا من و برادرم به کیسه بوکس آرامش آن ها تبدیل شده بودیم ،به طوری که هر وقت پدر ومادرم به بهانه های واهی با یکدیگر درگیر می شدند ما را کتک می زدند.

حالا دیگر مادرم اعتمادی به پدرم نداشت و برای چند دقیقه تاخیر که دیرتر به منزل می آمد، مشاجره شدیدی بین آن ها شروع می شد و در نهایت با کتک زدن ما به آرامش می رسیدند.

این رفتارها به حدی رسید که دیگر هیچ وقت نتوانستم مستقل زندگی کنم و همواره به خانواده ام وابسته بودم اگر چه آن ها بعد از هر کتک کاری پشیمان می شدند و از من عذر خواهی می کردند اما من نمی توانستم رفتارهای وحشتناک آن ها را فراموش کنم.

روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که امروز نیز وقتی یک سوال ساده از مادرم پرسیدم، او ناگهان عصبانی شد و چنان مرا زیر مشت و لگد گرفت که اکنون از شدت درد آرام و قرارندارم و حس بدی در وجودم شعله ور شده است به همین دلیل به کلانتری آمدم تا مرا راهنمایی کنید اما ای کاش ...

 بادستور ویژه سرهنگ غلامعلی تیموری(رئیس کلانتری امام رضا(ع)مشهد)اقدامات و بررسی های روان شناختی این ماجرا به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

وبگردی