نقشه مرد رمال که قصد اخاذی داشت با آزمایش دی ان ای فاش شد
مرد رمال جوان افغان را به جای پسر زن کرمانی جا زد/ آزمایش دی ان ای فاش کرد+ عکس گمشده واقعی
حوادث رکنا: ناپدیدشدن محمدحسین بهرمند، کودک هفت ساله کرمانی و جست وجوهای مــداوم خـانـواده و پلیس بـرای یافتن سرنخی از او، تالش های آنان همچنان راه به جایی نبرده است و پدر محمدحسین چشم انتظار بازگشت پسرش به خـانـه اســت. مـرد رمـالـی بــرای ایـن کـه بتواند از این خانواده اخاذی کند، پسری افغان را به جای پسر آنها جــا زده بـــود کــه نـقـشـه اش بــا آزمـــایـــش دی ان ای فاش شد.
به گزارش رکنا، سـرآغـاز مـاجـرای گـم شـدن محمدحسین بـه سال 1392 و زمانی برمی گردد که او یک کودک هفت ساله بود. شـب حـادثـه، محمدحسین در کوچه بـود که یک موتورسوار ناشناس به او نزدیک شد و شروع به حرف زدن کرد. در تمام این مدت، پسرعموی تقریبا هم سن وسال محمدحسین شاهد این قضیه بود و ماجرا را به خانواده اطالع داد. پـدر از آن شب تعریف می کند: »از در خانه که بیرون آمدم، از دور دیدم که یک موتورسوار پسرم را با خـودش بـرد. درواقـع کسی محمدحسین را مجبور نـکـرده و خــودش ســوار مـوتـور شــده بـود.
موتورسوار را تعقیب کردیم، اما شب بود و نفهمیدیم از کــدام کـوچـه و پـس کـوچـه رفــت. بعد از مفقودی پسرم، هیچ کس با ما بـرای درخواست پول یا کمک به پیدا کردن محمدحسین تماس نگرفت. پلیس جست وجوها را آغــاز کــرد و مـا نیز هـمـزمـان تقریبا همه جا را دنبال پسرم گشتیم، اما انگار قطره ای آب شده و به زمین فرو رفته بود. بعد از این ماجرا، یکی از اقوام ما گفت رمالی را می شناسد که غیبگوست و می تواند به ما در یافتن محمدحسین کمک کند، ما هم قبول کردیم.« به گفته یکی از بستگان کودک گمشده، این رمال ساکن جیرفت بود و خانواده محمدحسین برای یافتن ردی از او، نزد این رمال رفتند، اما ادعاها و جست وجوها بی نتیجه بود. با گذشت 11 سال از این ماجرا، همان رمال دوباره با پدر محمدحسین تماس گرفت و گفت پسر جوانی با مشخصات کودک گمشده او پیدا شده است. او مدتی به افغانستان فرار کرده و حال به ایران برگشته و اگر فرزندتان را می خواهید دنبال او بیایید.
خانواده کودک گمشده به نشانی که رمال داده بود، رفتند و با مرد جوانی که گفته می شد محمدحسین است، دوباره به کرمان برگشتند. به گفته پدر محمدحسین، در مدتی که دنبال نشانی از او می گشتند، پلیس پرونده مفقودی محمدحسین را باز نگه داشته و روی آن تحقیق می کرد و گاهی هم از آنها می پرسید که خبری از پسرتان شده است یا خیر. پدر دوباره پلیس را در جریان جست وجوها قرار داد و قاضی به او گفته بود وقتی برای آوردن آن مرد جوان رفته بودید، باید به ما هم اطالع می دادید تا همراه تان نیرو اعزام کنیم.
پـدر ادامـه داد: وقتی آن جـوان به کرمان برگشت، برخی از اهالی و اقوام به دیدن او آمدند. می گفتند او 12 ــ 10 سال از خانواده دور بوده و در این مدت چهره و اندامش تغییر کرده است. بعضی گفتند شبیه خــانــواده مـاسـت و بعضی هم هیچ شباهتی نیافتند. به مناسبت آمدن این جوان حتی بــرای او مـراسـم و مهمانی هـم گرفته شـد. در مـدت یک هفته ای که نـزد ما زندگی می کرد، برخی بـــرای پـیـداشـدن محمدحسین نـذرهـایـی کـــرده و می خواستند آن را ادا کنند.
در این مدت این جوان خیلی سعی می کرد خودش را با زندگی ما وفق دهد. بــرادر محمدحسین و مــادرش، از همان ابـتـدا این جوان را به عنوان عضو گمشده خانواده نپذیرفتند، امـا او سعی داشـت خـودش را به ما بقبوالند. خیلی فیلم بـازی می کرد و می گفت 12 سال زجر کشیدم و در افغانستان مجبورم می کردند بارکشی هیزم انجام دهـم. چشم های او شباهتی به ما نداشت و بیشتر شبیه افغان ها بود. گذشت تا این که پسرم گفت یک آزمایش دی ان ای از او بگیریم تا مشخص شود که او برادر واقعی من است یا نه.
قرار شد آزمایش دی ان ای بگیریم و در این مدت هم همان رمال پیگیر قضیه بود و مدام می گفت از شما شیرینی می خواهم. گفتم اگر او فرزند واقعی باشد، به وعده ام عمل می کنم. رمال از ماهیت آزمایش دی ان ای خبر نداشت و نمی دانست بـا ایـن آزمـایـش واقعیت مـاجـرا مشخص مـی شـود و می گفت این آزمایش به چه دردی می خورد.
گفتم مگر می شود هرکسی را به عنوان فرزند قبول کرد؟ خودم هم به آن پسر شک کرده بودم. به او گفتم اگر مشخص شـود پسر ما نیستی، پلیس تو را دستگیر می کند، اما انگار اهمیتی نمی داد.« از قـرار معلوم آن رمـال اطالعاتی که پـدر و خانواده محمدحسین داده بود را به آن جوان گفته بود تا در ارائه اطالعات و سوالاتی که خانواده کودک گمشده از او می پرسیدند، دچار مشکل نشود.
پـدر دربـــاره نتیجه آزمـایـش گفت: یـک هفته بعد، پلیس زودتـر جواب آزمایش را گرفت و مشخص شد این جوان پسر ما نیست و او درواقع 27 ساله است. از قرار معلوم و در تحقیقات به پلیس گفته بود مادرش ایرانی و پدرش افغانی است. پدر آه بلندی کشید و گفت: بعد از این همه سال روح و روانی برا یمان نمانده و منتظر معجزه هستیم. این رمـال بی وجدان آمد و داغ ما را با ادعایش تازه کـرد. امـیـدوارم پسرم روزی دوبــاره به خانه برگردد و چشم مان به روی او روشن شود.
ارسال نظر