تروریست‌ها در قلب تاج محل

غروب چهارشنبه بود که این بازیگر Actor سابق همراه با شوهر، والدین و یک دوست خانوادگی به هتل تاج محل بمبئی رفت. هتل شلوغ و پر همهمه بود و گارسن از اینکه نمی‌تواند بدون رزرو از آنها پذیرایی کند، از آنها پوزش خواست و گفت اگر صبر کنند شاید میزی برای آنها پیدا شود. آنها تصمیم گرفتند به طبقه دوم هتل بروند تا نوبتشان بشود، در فاصله‌ای نه چندان دور از هتل، 10 مرد مرتبط با گروه تروریستی لشکر طیبه، کمین کرده بودند.

آنها آن شب چند ماشین از جمله ون پلیس Police را به سرقت Stealing بردند و بعد دست کم به سه گروه تقسیم شدند. ساعت حدود 11 شب، یکی از این گروه‌ها وارد تاج محل شد. ریچاند می‌گوید: «تقدیر در آن غروب نقشی اساسی بازی می‌کرد. طی 15 دقیقه، ما صداهای بلندی شنیدیم و از دفتر هتل با ما تماس گرفتند که حادثه‌ای روی داده است. وقتی تلویزیون را روشن کردیم، فهمیدیم ما در معرکه یک حمله تروریستی گیر افتاده‌ایم.»

این حمله که در سال 2008 روی داد، یکی از خونبارترین حملات تروریستی در خاک هند بود. به‌طور کلی بیش از 164 نفر در کل شهر زندگی‌شان را از دست دادند، که حدود 31 نفر از آنها در هتل تاج محل کشته شدند. هدف مهاجمان عمدتاً اتباع بریتانیا و امریکا بودند.

واکنش میهمان‌ها

باب نیکولاس 54 ساله، در رستوران پشت‌بام هتل با همکاران خود مشغول صرف شام بود. او و تیمش برای کار مشاوره در حوزه امنیت برای بازی‌های لیگ قهرمانی کریکت عازم هند شده بودند. باب و تیمش توانستند طی این حادثه Incident جان 150 نفر را نجات دهند. او در این باره می‌گوید: «ما داشتیم شام مان را تمام می‌کردیم. یکی از اعضای گروه می‌خواست دستشویی برود اما یکی از کارکنان هتل جلویش را گرفت. به ما گفتند یک درگیری مسلحانه میان دو گروه گانگستری در جریان است. برای امنیت بیشتر خواستند که در همان جا باقی بمانیم.» اما به محض آنکه باب متوجه اوضاع می‌شود، تصمیم می‌گیرد کاری کند. او می‌افزاید: «معلوم شد که تروریست‌ها می‌خواستند بالای هتل بیایند. متوجه شدم یک طرف رستوران تماماً شیشه‌ای است. بچه‌های گروه را صدا کردم و گفتم: ببینید، اگر این آدم بدها بیایند بالا، ما توی مخمصه‌ می‌افتیم. بعد از آنها خواستم فوری فکری کنند و راه حلی پیدا کنیم.»

باب و گروهش فوراً به آشپزخانه رفتند و خود را به چاقوی آشپزخانه و ساتور گوشت مجهز کردند و در اتاق کنفرانس در جای امنی پناه گرفتند. او می‌گوید: «به سمت اتاق کنفرانس رفتیم اما دیدیم آنجا 150 نفر حضور دارند؛ شوکه شده بودیم. به هر جهت، درها را بستیم و از آنجایی که آسانسور در طبقه ما بود، کسی نمی‌توانست بالا بیاید. چند نفر از اعضای گروه را در بیرون مستقر کردم و اینگونه احساس امنیت بیشتری کردیم. آخرین چیزی که تروریست‌ها تصورش را نمی‌کردند، این بود که یک عده با چاقوی آشپزخانه طبقه بالا کمین کرده‌اند.»

براساس برآوردها، آن شب حدود 450نفر در هتل حضور داشتند و بیش از یک‌سومشان در طبقه‌ای که باب بود، قرار داشتند.

افکار متفاوت در موقعیتی یکسان

دیلیپ مهتا، تاجر 65 ساله، نیز آن شب برای صرف شام وارد هتل شده بود. مهتا آن شب را به روشنی در ذهن نگه داشته است: «ساعت حدود یک ربع به 10 بود. می‌خواستیم با آسانسور پایین برویم اما مأموران امنیتی هتل اجازه ندادند و گفتند در طبقه همکف یک جنگ گانگستری به راه افتاده است. ما خیلی مضطرب شده بودیم اما خیلی زود دیدیم تلویزیون می‌گوید تروریست‌ها به هتل حمله کرده‌اند. عده کمی آرام بودند، برخی از شدت اضطراب و شوک عصبی غش کرده بودند و زیر میزها افتاده بودند. در حال نگاه کردن به اطرافم بودم که بمبی منفجر شد؛ سپس صدای تیراندازی و هیاهو بر اضطراب مان افزوده بود. هر کدام در یک فکری بودیم. من بشدت نگران مادرم، دو دختر و همسرم بودم که بدون من چطور زندگی خواهند کرد. تمام مردم گریه می‌کردند.»

9 ساعت بعدی، گروه تروریستی نتوانست جز انتظار کشیدن با چراغ‌های خاموش و پشت درهای بسته کاری انجام دهد. هر 20دقیقه باب و اعضای تیمش گروه را چک می‌کردند تا به بقیه اطمینان بدهند. چند طبقه پایین‌تر، ریچاند و خانواده‌اش همچنان در هتل بودند. او می‌گوید: «ما می‌توانستیم همه‌چیز را بشنویم. مردم این طرف و آن طرف می‌دویدند. در آن لحظات انسان تمام زندگی‌اش را به دست خدا می‌سپارد اما هیچ کدام از ما قالب تهی نکرده بودیم. من به این فکر می‌کردم که بعد از من چه کسی از بچه‌ام مراقبت می‌کند. مرگ سراغ همه آدم‌ها می‌رود، اما روبه‌رو شدن فرزند کوچک من با این مفهوم خیلی خیلی دردناک بود. تمام اعضای خانواده او آن شب در هتل بودند و پس از مرگ ما او در دنیا تک و تنها می‌ماند.

در حالی که اوضاع تاج محل رفته‌رفته وخیم‌تر می‌شد، حاضران نقشه‌های مختلفی برای فرار Escape می‌کشیدند. بعد از یک انفجار بزرگ، باب دید ساختمانی به کام آتش فرو رفته است. او می‌گوید: «نگرانی‌ام از این بود که بخواهند کل ساختمان را منفجر کنند. اگر ساختمان ما هم آتش می‌گرفت، ما نمی‌توانستیم بیرون برویم. ما فرصتی پیدا کرده بودیم با تروریست‌ها بجنگیم اما آتش همه چیز را تغییر می‌داد.»

با 150 نفری که او تحت نظر داشت، فرار از هتل کار ساده‌ای نبود: «به آنها گفتم می‌خواهیم در نهایت آرامش و سکوت به طبقه پایین برویم. اما تصور کنید 150 نفر آدم شوکه شده را چطوری باید از مخمصه فراری داد. دو نفر از بچه‌ها را فرستادم تا ببینند همه چیز در طبقه پایین امن است یا نه. دو نفر را هم در انتهای صف گذاشتم. شبیه اردک‌ها شده بودیم که آهسته آهسته پشت سر هم راه می‌روند. یک طبقه به پایین رفتیم و باز یک طبقه دیگر. ساعت حدود سه و چهار صبح بود. از مردم خواستیم کفش‌هایشان را دربیاورند تا سر و صدایی تولید نشود. هیچ سر و صدایی از بیرون نمی‌آمد، نمی‌دانستیم هنوز تروریست‌ها بیرون هستند یا نه.»

ساعت حدود هفت صبح بود که آتش‌نشانان توانستند ریچاند و خانواده‌اش را نجات بدهند. او می‌گوید: «روزهای بعد هم خواب به چشمانم نمی‌آمد. مدام به اخبار گوش می‌کردم. خانه ما نزدیک تاج محل بود و برای همین می‌توانستم آتشی را که از آن شعله می‌کشید ، ببینم. ما شاهد همه‌چیز بودیم. چهار، پنج سال است که نتوانسته‌ام تولدم را جشن بگیرم. خاطرات تلخ آن شب از ذهنم پاک نمی‌شود. اما امسال تصمیم گرفته‌ام با ترس‌هایم روبه‌رو شوم. ما از چنگال تروریست‌ها جان سالم به در بردیم. باید زندگی و فرصت دوباره‌ای که خداوند به ما داد را جشن بگیریم.» اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید