تلخند 30 سال برد و باخت در زندگی روی میز قاضی + عکس
رکنا: خندههایت هنوز کابوس روز و شبهایم است؛ خندههایی که هنوز در گوشم زنگ میزنند و مرا یاد خاطرات تلخ نخستین روز مادریام میاندازند، روزی که هر زنی آرزو دارد مهر و محبت ببیند و بهترین خاطره زندگیاش باشد اما تو تنها خندیدی و حتی برایم از تعجبت میگفتی و بیتوجه به حالم بودی!
ضربهای که از خواهرت خوردم باعث شد پسرم 6 ماهه بهدنیا بیاید و بهجای آنکه تو در آن لحظات سخت کنارم باشی وقتی این خبر را تلفنی از خانوادهام شنیدی فقط خندیدی و بیتوجه به من بودی.
از کدام روزها و لحظات خوشی که در این 30 سال زندگی مشترکی که داشتم بگویم، تو حتی یک خاطره خوب برایم به جا نگذاشتی که روزنه امیدی داشته باشم تا با تو در این سالهای آخری عمرم را بگذرانم.
زن 53 ساله مکثی کرد، آهی کشید و قاضی عموزادی رئیس شعبه 268 دادگاه خانواده رو به همسرش کرد و گفت: روز عروسیمان یادت است چگونه مرا جلوی خانواده ات بیارزش کردی ولی حرف نزدم به امید اینکه اول زندگی است و عوض میشوی و تحمل کردم.
زمانی که خواهرت به خواستگاریام آمد خانوادهام فکر میکردند چون همسایه هستیم حرمت همدیگر را نگه میداریم و بهخاطر شناختی که از هم داریم خوشبخت میشویم ولی... تو حتی با یک لباس رسمی به خواستگاری من نیامدی، از کدام روزها و دلخوشیهای زندگیام بگویم. من تو را به همه جا رساندم ولی تو چه کردی؟ مرد، دختر را وارد زندگیاش میکند تا به او ارزش و خانمی بدهد نه اینکه او را دیوانه و بیارزش کند و هیچ چیزی از او باقی نگذارد.
در آن سوی دادگاه، مرد که برافروخته شده است دائم از روی صندلی کنار همسرش بلند میشود و رو به زنش میکند و میگوید تو همه زندگی منی! بیا و یکبار دیگر به همدیگر فرصت بدهیم من اشتباه کردم ولی تو هم کم اشتباه نکردی غرورت بیچارهام کرد از همان روز اول عروسی گفتی قید خانوادهام را بزنم آخر مگر میشود؟
مرد دوباره با بیمحلی همسرش، کنار وی روی صندلی نشست. دست هایش را بالا و پایین میکرد و سری تکان میداد و دائم در صندلی تکان میخورد و زیر لب با خودش نجوا کرد گویی باور نداشت تا دقایق دیگر حکم طلاق توافقیشان صادر میشود.
مرد بار دیگر تاب نیاورد و رو به همسرش کرد و گفت: بیا پیش مشاور برویم دستبردار نوهدار شدهایم بس است.
زن هم سری تکان داد و گفت: الان که کار به اینجا رسیده است میگویی؟! در این مدت چند بار از تو خواستم پیش مشاور بریم تا مشکلمان را حل کنیم چندبار گفتم نگذار کار به اینجا برسد اما تو چه کردی، سرخودت را گرم میکردی و بیاهمیت به من و خواستههایم بودی. من از تو توقع همراهی و احترام داشتم ولی تو هیچوقت مرا نفهمیدی خسته شدهام من هیچی از تو نمیخواهم، مهرم حلال جونم آزاد.
قاضی حسن عموزادی از شعبه 268 دادگاه ونک با دیدن پرونده این زوج و شنیدن صحبتهایشان خواست تا بار دیگر علت اصلی و مهم طلاقشان را بگویند ولی حرفها همانها بودند؛ کینههای 30 سالهای که تیشه به ریشهشان زده بود و هیچ مرهمی برای زخمهای کهنهشان نبود.
با هر صحبت و یادآوری هر خاطرهای از گذشته، زن و مرد به جان هم میافتادند و مشاجرهشان بیشتر طول میکشید. جالب اینکه مرد میخواست تنها بهخاطر همسرش زیر بار این طلاق برود و حتی رو به همسرش گفت ما که مدت کوتاهی است از هم جدا زندگی میکنیم من همه مخارج تو و دخترمان را میدهم ولی طلاق نگیریم و فرصت دهیم شاید راهی باشد، زن که به گریه افتاده بود رو به قاضی گفت: نمیتوانم! نگاه کن که چه بلایی سرم آوردی با اینکه هیچ پشتوانه و خانهای ندارم و میگویم هیچ چیز از تو نمیخواهم و فقط بگذار از این به بعد روی آرامش را ببینم حتی صدای خودرویت را که میشنوم و تو وارد میشوی همه بدنم به لرزه میافتد خستهام کردی.
مرد با شنیدن این سخنان با تأسف سرش را پایین انداخت و گفت ما چند بار زندگی را باختیم من از صفر شروع کردم در آن زمان باز هم کنار هم بودیم این بار را هم تحمل کن.
زن در ادامه حرفهای شوهرش گفت: درست میگی تو از شاگرد یک مغازه لوازم برقی حالا برای خودت صرافیداری؛ بهترین خانه، ماشین، ویلا و زندگی را درست کردی و در همه این مدت من کمکت کردم ولی تو قدرم را ندانستی و فقط تحقیرم کردی دیگر تمام است.
قاضی عموزادی وقتی عدم سازش این زوج را که بیشتر سالهای زندگیشان را با هم گذرانده بودند دید سرانجام روز 21 فروردین ماه حکم طلاق توافقیشان را صادر کرد.
ارسال نظر