رابطه پنهانی و قتل دختر جوان  بیگناه - گفتگو با قاتل
حجم ویدیو: 13.62M | مدت زمان ویدیو: 00:00:01

روزبه 29 ساله مدام سعی دارد بگوید روحیه یک قاتل را ندارد گریه می کند و ابراز پشیمانی می کند.
این مرد قاتل است و می گوید: همیشه تنها بودم هم دوران کودکی که نه خواهری داشتم نه برادری بعد هم که بزرگ شدم نتوانستم ازدواج کنم باز تنها ماندم. وی می افزاید: بخاطر همین تنهایی ها بود که به سمت مواد کشیده شدم و به جای داشتن شغل مناسب در همان پاتوق ها بود که با کیف قاپ ها آشنا شدم و راهم کج شد. من تا سن 27 سالگی هرگز پایم به کلانتری هم باز نشده بود اما بعد از آن همه اش درگیر شدم و بارها به زندان افتادم و ای کاش هرگز سمت شیشه نمی رفتم از وقتی مواد کشیدم زندگی ام زیرو رو شد 21 ساله بودم که معتاد شدم.
اون موقع بابام برام یه ماشین خریده بود، برای تعمیر بردمش تعمیرگاه دوستم، منتظر شدم درست کنه که دیدم از چاله توی تعمیرگاه صدای فندک میاد، رفتم و دوستم را صدا زدم دیدم داره یه چیزی میکشه گفتم چیه، گفت می خوای امتحان اما خجالت کشیدم و من هم کشیدم، اصلاً فکر نمی کردم اعتیادآور باشه، گفتم یه بار امتحان می کنم و دیگه نمی کشم اما همین یک بار بدبختم کرد.
روزبه آهی می کشد و می گوید:خانوادم چندبار مرا برای ترک به کمپ بردن 10ماه پاک پاک بودم حتی همه کلاس های NA رو می رفتم تا اینکه در سیدخندان به طور اتفاقی با یه زن آشنا شدم و باعث شد دوباره کشیدن مواد را شروع کنم و به راه سرقت و خلاف بیفتم. نمی شناختمش تازه باهاش آشنا شده بودم حتی خودرویی که دست من بود سرقتی بود و اون زن به من داده بود. همیشه به خودم می گویم که با وجود تنها بودن درحق خانواده ام ظلم کردم من از خانواده تحصیلکرده و آبروداری هستم، باعث سرافکندگی شان شدم. کاش مرا ببخشند. مادرم استاد دانشگاهه و پدرم بازنشسته بانک، از وقتی از هم جدا شدند و طلاق گرفتند تاثیر خیلی بدی در زندگی و روحیه ام گذاشتند سال 86 بود. پدرم مقرراتی بود و گاهی عصبی می شد بعد از جدایی مدتی با مادرم زندگی کردم. از بس دوست های مجردی ام را خانه می بردم و مواد می کشیدم مادرم خسته شده بود وقتی بابام فهمید مواد می کشم هردو مرا به زور بردن ترک که آنجا خیلی اذیت شدم بعد از اون پاک شدم و برگشتم ولی مامانم آنقدر از اذیت های من خسته شده بود که از تهران به کرمان رفت.
پدرم پذیرای من نبود دو سه ماه خونه نرفتم که دوباره با رفقام جمع شدم سرقت و خلاف و مواد... . ای کاش پیش خانوادم بودم و با همه سختگیری هایشان با آنها زندگی می کردم و شب زود برمی گشتم به خونه.دوباره برگشتم پیش بابام ولی دوستام دست بردار نبودند طوری شده بود که حتی از خانه پدرم و خودش هم دزدی می کردم اما او با همه سختی و اذیت هایم هرکار کرد تا دوباره زندگی عادی داشته باشم، بعد از آن مرا برای ترک با سختی به کمپ برد.
روزبه گفت: وقتی دیپلم برق صنعتی رو گرفتم. اشتباه کردم می تونستم مثل همه اعضای خانوادم تحصیلکرده و موفق باشم اما به حرفشان گوش ندادمبعد راننده آژانس شدم تا هزینه موادم را دربیارم و در کنارش گاهی با رفیقام دزدی می کردیم اما شب حادثه قرار نبود دزدی کنم اما اون شب آژانس نرفتم شیشه مصرف کرده بودم گفتم مقداری در خیابان دور بزنم، برم غذا بگیرم و برم خونه که چشمم به دختری افتاد که از روبه روی رستوران رد می شد و می رفت سمت ماشینش. نمیدونم وسوسه شدم، شیشه کشیده بودم دست خودم نبود پولم همراهم نبود . اون دختر کیفشو گذاشت روی صندلی عقب ماشینش بعد رفت منم فوری از فرصت استفاده کردم کیف رو برداشتم و وقتی دید اومد سمتم، به ماشین آویزون شد اولش شروع به جیغ زدن کرد و بعد دیگر صدایی نشنیدم. فکر کردم در ماشین را رها کرده و به همین خاطر سرعتم را بیشتر کردم و حدود 700، 800 متر رفتم که ناگهان به جدول کنار خیابان خوردم و تصادف کردم.بعد ترسیدم و برای همین فرار کردم.
روزبه به گریه می افتد و می گوید:حتما باید قصاص شوم من جان دختر بی گناهی را گرفتم و حقم مرگ است. من خیلی اشتباه کردم تنهایی ام را می توانستم با دوستان خوب یا پدرو مادرم از بین ببرم شاید باعث می شدم آنها هم از یکدیگر جدا نشوند.

گریه می کند و اشک می ریزد اشک هایی که دیگر فایده ای ندارن و پشت دیوارهای زندان خاموش خواهند شد.

وبگردی