دردسر بزرگ برای رسیدن به دختر سیگاری برای پسر جوان

مرده‌شور مرا ببرد، خاطر‌خواه دختری شده بودم. با هم در یک جشن تولد آشنا شدیم. هر دو پایم را در یک کفش کرده بودم و به خانواده‌ام می‌گفتم باید به خواستگاری‌اش بروید.پدر و مادرم راضی نبودند. می‌گفتند این ازدواج به صلاح تو نیست. می‌خواستم آن‌ها را در منگنه قرار بدهم. فکر می‌کردم این‌طوری حرف دلم را به کرسی بنشانم. اما این درد‌سر برایم درست شد.دختر مورد علاقه‌ام سیگار می‌کشد. قول داده بعد از ازدواجمان ترک کند. امروز بعد‌از‌ظهر همدیگر را دیدیم.
گریه می‌کرد‌، از من خواست برای برادرش موادمخدر تهیه کنم، زیر بار نرفتم. ناراحت شد. طاقت دیدن اخم به چهره‌اش نداشتم. دلم داشت می‌ترکید.آدرس خانه یک ‌موادفروش را گرفتم و به راه افتادم. وارد این خانه لعنتی که شدم ماموران سررسیدند.
صاحبخانه از روی پشت‌بام فرار کرد. من اصلا نه خرده‌فروش مواد را می‌شناسم و نه معتادم. یک جوان مغرور‌، از خود‌راضی‌ و ندانم‌‌کارم. از توی جیبم دو بسته شیشه کشف کرده‌اند. متاسفانه با این حماقت‌، آبروی خانوادگی‌ام را به بازی گرفتم. اشک پدرم را در‌آوردم‌، روزی که از خانه قهر کردم، آه کشید و می‌گفت: خیر نبینی بچه جان‌.فکر نمی‌کردم آه او به این زودی دامن‌گیرم شود. اعتراف می‌کنم انتخابم غلط بودم. خیلی اشتباه کردم‌.