گفتگو با یک زن که در شب های تهران به او تعرض شده است / این زن شیک پوش به اتهام دزدی دستگیر شد
رکنا: آرزوی یک زندگی رویایی داشت و زیادهخواهیهایش او را به منجلابی کشید که توان بازگشت نداشت و با هر قدمی بیشتر در باتلاق فرومیرفت.وقتی از خانه پدری فرار کرد تا به قول خود از زندان بدبینیهای پدر و برادرانش نجات یابد، نمیدانست عاقبتی شوم در زندان واقعی خواهد داشت.
دزدی از مغازهها
از چندی پیش پلیس در جریان سرقتهایی قرار میگرفت که از مغازههای مختلف رخ میداد و هر بار مالباختهها بعد از ترک مغازه توسط دزدانی که نمیشناختند پی به این سرقتها میبردند. یکی از مغازهدارها که اشیای تزئینی گرانقیمت میفروشد وقتی نزد پلیس شکایت کرد، گفت: مغازهام سر یک ساعتهایی پرازدحام میشود، شاید کسی خرید نکند، اما همه به تماشای اشیای تزئینی میایستند و سرانجام شاید گروه کمی خرید کنند که البته این جزو مشخصههای شغلی من است. وی افزود: از مدتی پیش متوجه به سرقت رفتن برخی اشیای کمحجم شدم که البته قیمتی میلیونی دارند. البته اعتنایی نکردم، چرا که هر از گاهی چنین اتفاقاتی میافتد، اما این سرقتها ادامهدار شد و احساس کردم پلیس را باید در جریان قرار دهم. این فروشنده ادامه داد: خیلی کمین کردم تا دزد را شناسایی کنم، اما نشد. دوربین مداربسته هم ندارم و شک کردهام در غیاب من کسی که آشنا به امور مغازه است پنهانی وارد شده و دست به این سرقتها میزند. شک من به سمت همه آشنایان رفته است و شرایط روحی مناسبی ندارم.
ردپای یک زن شیکپوش
با دستور بازپرس تیمی از مأموران دست به کار شدند تا پرده از دزد نامرئی این مغازه بردارند. کارآگاهان در نخستین اقدام با وجود اینکه مغازه مالباخته مجهز به دوربین مداربسته نبود، در بررسیهای میدانی متوجه شدند در مراکز تجاری اطراف این فروشگاه دوربینهای مداربسته زیادی وجود دارد، از این رو به بررسی فیلمهای بایگانی آن پرداخته و زن شیکپوش را دیدند که مرتب به این مغازه رفت و آمد داشت و البته هر بار با ظاهری تغییریافته و گاهی اوقات با دختربچهای دیده میشد. وقتی مرد مغازهدار تصاویر زن جوان را دید، گفت که چند باری او را لابهلای مشتریان مغازهاش دیده اما وی تنها چندباری قیمت اشیا را پرسیده و هیچ خریدی از وی نکرده است. این در حالی بود که تصاویر نشان میداد زن شیکپوش در هر بار رفت و آمد به این مغازه شیئی را با خود حمل کرده است و حتی در یکی از فیلمها یک شیئی قیمتی در دستان دختربچه دیده میشد و او زودتر از زن مرموز مغازه را ترک کرده بود.
دزد مغازهها
در حالی که هیچ سرنخی از زن مرموز و بچهاش نبود، با شکایتی از سوی چند فروشگاه لباس زنانه و بچگانه، فروشگاههای موادغذایی و دو طلافروشی، مأموران در بازبینی فیلمهای مداربسته باز به این زن و کودک برخوردند و عجیب اینکه مشخص شد لباسهای شیک زن مرموز همگی سرقتی بوده است. بدین ترتیب ردیابی یک زن و کودک که با استفاده از حواسپرتی مغازهدارها دست به سرقت میزدند، در دستورکار ویژهای قرار گرفت و این در حالی بود که آنان تغییر روش داده و سراغ طلافروشیها نیز رفته بودند.
تیزهوشی یک مغازهدار
ساعت 10 صبح بود که پلیس 110 گزارشی دریافت کرد که نشان میداد یک زن سارق توسط مردم در غرب تهران دستگیر شده است. وقتی مأموران تجسس کلانتری خود را به محل سرقت رساندند، با زنی شیکپوش مواجه شدند که دختربچهای را در آغوش گرفته و مرتب فریاد میزد «اشتباه میکنید، بچهام بازیگوشی کرده است». مرد مغازهدار که فروشنده اسباببازیهای گرانقیمت بود، وقتی مأموران را دید، گفت: این زن داخل مغازه آمد، سرم شلوغ بود. او مرتب قیمت اسباببازیها را میپرسید تا اینکه دیدم بچهاش در حالی که یک عروسک 200 هزار تومانی در دست داشت، به سمت خروجی رفت. گفتم شاید مادرش حساب کند، منتظرم ماندم، اما زن جوان باز قیمت اجناس را پرسید و بعد خداحافظی کرد و رفت. ابتدا تصورم این بود مادر متوجه بچهاش نشده است و دنبالش رفتم، اما در پیادهرو دیدم او عروسک را گرفته و داخل کیفش گذاشت و وقتی خواست با سرعت سوار تاکسی شود، داد و بیداد کردم و وی نتوانست فرار کند.
سکوت
زن 32 ساله که «شهلا» نام دارد، وقتی در برابر این ادعاها قرار گرفت، گفت: دیدم بچهام برداشته وسوسه شدم، همین وگرنه من دزد نیستم. شاید فردایش میآمدم و پولش را میپرداختم. یک عروسک بود و اصلا قیمتش را نمیدانستم.
افشای راز دزدیها
شهلا در حالی ابراز بیگناهی میکرد که پلیس خیلی زود فهمید وی همان زن مرموز تحت تعقیب است که در بیشتر سرقتها دختربچهاش را همراه دارد. این زن وقتی دید رازش فاش شده است، گفت: شوهرم شیشهای است و مرا مجبور میکند سرقت کنم. دو ماهی میشود که او را به زندان انداختهاند، چرا که خودش سرقت موتور کرده بود، اما من هیچ سرپناهی ندارم و برای پرداخت هزینه اجارهبها، خورد و خوراک و بزرگ کردن دخترم مجبور بودم دزدی کنم. وی افزود: هیچکسی را ندارم و مهارت و شغلی نیز ندارم، چارهای نداشتم. با لباسهای دزدی شیکپوش میشدم و به سرقت از مغازهها دست میزدم و لوازم را در بازار، بین همسایهها و... میفروختم و خیلیها چون میدانستند کاری ندارم و تنها هستم از من خرید میکردند. بنابراین گزارش، با این اعترافات، کارآگاهان توانستند همه مغازهدارهایی که هدف دستبرد زن جوان و کودکش قرار میگرفتند را شناسایی کنند و بازپرس پرونده دستور داد تا این مادر روانه زندان شده و دختر خردسال نیز تحویل یکی از بستگان درجه یک داده شود.
گفتوگو با زن تبهکار
فقط گریه میکند و میگوید خودش مقصر بوده و میدانسته روزی به این خط خواهد رسید.
اعتیاد داری؟
اعتیاد ندارم، اما زندگیام تباه همین اعتیاد شده است.
چرا؟
شوهرم اعتیاد دارد، او موادفروش هم هست.
خب انتخاب خودت بود؟
از روی ناچاری برای فرار از سرگردانی و...
چرا سرگردانی؟
نوجوان که بودم میدیدم هممدرسهایهایم چقدر راحت هستند، آنها هم درس میخواندند و هم خوش بودند؛ میهمانی میرفتند، جشن میگرفتند و... اما من فقط در مسیر مدرسه آزاد بودم، بعد داخل زندان پدر و برادرانم.
بدبین بودند؟
سختگیر، کتکزن، بدبین و بیمار انگار زندانبانی میکردند، حتی اگر میهمان داشتیم، مجلس را زنانه و مردانه میکردند. مادرم هم زندانی بود، اما با این وضع کنار آمد.
اما تو نیامدی؟
نه، دوم دبیرستان بودم که از خانه فرار کردم، شهرمان از تهران دور است و به اینجا آمدم و دیگر بازنگشتم.
اصلا؟
اصلا و نمیدانم خانوادهام چه میکنند! البته دخترعمویی دارم که با او در تماس هستم، برادرانم ازدواج کرده و حالا همسرانشان را زندانی میکنند و پدرم هنوز زورش به مادرم میرسد.
سراغ تو نیامدهاند؟
شنیدهام گفتهاند دختری به اسم شهلا را اصلا نمیشناسند. فقط مادرم چند جایی از نبودن من دلتنگی کرده بود.
در تهران چه کردی؟
آواره شدم، بدتر از زندان پدر و مادرم بود، آنجا حداقل سرپناه و غذای گرمی بود. اینجا باید از نگاه دیگران فرار میکردی، اما تا کی! بالاخره عضو یک باند زیرزمینی شدم.
سرقت؟
کاش باند سرقت بود، دنیای شومی برای خودم درست کردم! نمی دانید برای یک لقمه نان و یا یک سرپناه که بدون نگرانی بتوانی یک شب راحت بخوابی باید به هر پیشنهادی جواب مثبت بدی.
منظورت چیه؟
شب اول که به تهران رسیدم همان شب توسط دو جوان مورد تعرض قرار گرفتم و ...
و دیگر نجات پیدا نکردی؟
چرا، اما موقتی بود. وقتی «مصطفی» به من علاقهمند شد قول داد زندگی خوبی دست و پا کند. تصورم این بود که او پولدار است، چرا که همیشه ولخرجی میکرد، اما زود فهمیدم اشتباه کردهام، میخواستم اگر زندگی خوبی داشتم، به شهرمان بروم و با افتخار بگویم راه درست را رفتهام، اما بار کج به منزل نمیرسد و این بار هم نرسید.
چرا؟
مصطفی معتاد و موادفروش و حتی دزد بود. او مرا فریب داد و بعد مجبورم میکرد سرقت کنم. چند باری با خودش به دزدی رفتیم و بعد تنهایی میآمدم تا اینکه دخترم به دنیا آمد. او حتی مجبورم کرد با بچه به گدایی بروم و طوری شده بود که آرزوی مرگش را میکردم تا اینکه به زندان افتاد و خودم به تنهایی دزدی کردم.
البته با دخترت؟
«چکامه» بچه است، به او گفته بودم چه کند. تصور میکرد بازی است. بچهام خیلی ترسید و حالا باید با پدرشوهرم زندگی کند، او مرد خوبی است نگران نیستم، اما میترسم شوهرم زودتر از من آزاد شود.
و در آخر؟
من رویاهای زیادی داشتم و شاید اگر بدبینیهای پدر و برادرانم را تحمل میکردم به این روز نمیافتادم. سخت بود، اما شاید عاقبت بهتری داشت. میدانم فرارم اشتباه بود که نتوانستم جبرانش کنم.
تحلیل کارشناس
قنبر سعیدی، جامعهشناس، میگوید: همه دختران فراری از خانه دلایل قابل دفاعی برای این اقدامشان دارند، اما نمیدانند که بدتر را به جای بد انتخاب کردهاند و شاید در خانه پدری سرنوشتی بهتر داشتهاند.
وی میافزاید: خانه شاید جز موارد معدودی در هر شرایط امنترین مکان برای دختران و پسران باشد، چرا که فرار از خانه پدری، یعنی آوارگی و ناچاری به سپرده شدن در سرنوشتهایی که تلخ، ویرانکننده و در بیشتر مواقع سیاه هستند.
این جامعهشناس میگوید: فرهنگسازی در خانوادهها میتواند از سوی رسانهها، تلویزیون و بهتر از همه توسط مسؤولان باشد، طوری که دختران با سرنوشتهای مشابه در خانههایی که شرایط سختی وجود دارد، به آنان اعتماد کرده و یک کانون حمایتی وجود داشته باشد تا با اعضای خانواده اینگونه دختران وارد مذاکره روانشناختی و کارشناسانه شده و از عاقبتهایی اینچنینی که مهمترین آنها فرار دختران است جلوگیری کنند .
ارسال نظر