شوهر اولم هوس باز بود و شوهر دومم دزد / سرنوشت تلخ یک زن

شوهرخواهرم می‌گفت بهتر است کمی تحقیقات کنیم؛ اما پدرم با شنیدن این حرف از کوره دررفت و نمی‌خواست به دامادمان رو بدهد.

من و پسرعمه‌ام درحالی به عقد هم در‌آمدیم که تا قبل از ازدواج‌، سالی یک‌بار و آن‌هم فقط چندروز همدیگر را می‌دیدیم. آن‌ها در شهری دور زندگی می‌کنند و ما شناخت چندانی از همدیگر نداشتیم.

دوران نامزدی‌مان دو سال به طول انجامید‌. بهروز هیچ تعهد دینی‌، اخلاقی و انسانی نداشت. او در فساد اخلاقی غوطه‌ور بود و من از این بابت رنج می‌بردم. به‌خاطر همین‌مسائل هم دستگیرش کردند.

دیگر کاسه صبرم لبریز شده بود، تقاضای طلاق دادم و از او جدا شدم. دلم خوش بود که مهریه‌ام را گرفته‌ام. مصمم بودم زندگی‌ام را از نو بسازم. افسوس که دغدغه و دلتنگی‌های پدرم عذابم می‌داد. او خودش را مقصر می‌دانست.

با این وضعیت من که می‌خواستم هرچه‌زودتر سروسامان بگیرم، با پسری آشنا شدم. او به‌بهانه تاسیس یک شرکت، پول مهریه‌ام را از دستم در‌آورد. قرار گذاشته بودیم بعد از آنکه همکار شدیم و امنیت شغلی پیدا کردیم، ازدواج کنیم؛ اما به‌همین‌راحتی سرم را کلاه گذاشت و پول‌های بی‌زبان را باختم. مانده بودم چه‌کار کنم.

موضوع را به پدرم اطلاع دادم و برای شکایت به کلانتری١۵ آمده‌ایم. مشورت با آدم‌های عاقل در هر کاری خوب است.