معجزه در دقیقه 90 سیل وحشت آور فیروزکوه / غم سیل زده ها را لمس می کنید

به گزارش رکنا، اینها را محمد مزدارانی می‌گوید. یکی از اهالی روستای مزداران که حالا روی تپه‌ مشرف به روستا نشسته و با چشمانی غمزده به روستایی خیره شده که به‌گفته خودش بیش از نیمی از آن نابود شده است. کابوس سیل هنوز مقابل چشمانش است و می‌گوید:«‌همه آن اتفاق درست مثل یک فیلم مدام از مقابل چشمانم عبور می‌کند».

محمد، 40ساله و جوشکار است. سیل نه‌تنها خانه‌اش که مغازه‌اش را هم از بین برده و 2روز طول کشیده تا توانستند گل و لایی را که وارد خانه‌اش شده بود، بیرون بکشند.

می‌گوید: دیشب که در تلویزیون سیل سایر شهرهای کشور را می‌دیدیم، با خودم گفتم که همه آن اتفاق‌ها در برابر اتفاقی که در مزداران رخ داد، هیچ است.

او به مرور روزی می‌پردازد که اگر دقایقی دیرتر به خانه برمی‌گشت، حالا معلوم نبود پسر 5ساله‌اش و همسرش دچار چه سرنوشتی شده بودند.«‌حدود ساعت 2 و 15 دقیقه بعدازظهر بود که از خانه بیرون آمدم و سوار موتور شدم که به سر کار بروم. همان لحظه باران شروع شد. آنقدر شدید بود که برای فرار از خیس شدن توقف کردم و به مغازه پسرعمویم رفتم. شدت باران هر لحظه بیشتر می‌شد. طوری که تا شعاع یک متری‌ به زور دیده می‌شد. همان موقع دلواپس زن و بچه‌ام شدم. موبایلم را برداشتم و به همسرم زنگ زدم. فقط چند کلمه گفت که می‌ترسد و بعد جیغ بلندی کشید و تلفن قطع شد. وحشت کرده بودم. از مغازه بیرون آمدم که سیل را دیدم که به سمت خیابان می‌آمد. از کوچه دیگری به سمت خانه رفتم و وقتی رسیدم، صحنه هولناکی دیدم. سیل دیوار خانه را خراب کرده و وارد آنجا شده بود. فریاد زنان به سمت خانه دویدم. لحظات وحشتناکی بود. بیشتر از یک متر گل و لای بود و توی این شرایط دستم را به هر چیزی که می‌دیدم می‌گرفتم و جلو می‌رفتم. وارد خانه که شدم، دنیا روی سرم خراب شد. همسرم در سه‌کنج پذیرایی گیر کرده بود و فقط گردنش بیرون بود. شاید اگر مبلی که مقابلش به دیوار حایل شده بود، نبود زیر گل و لای دفن می‌شد، اما همین مبل اجازه نداده بود که گل و لای بیشتری رویش بریزد.

خداوند همسر و پسرم را دوباره به من برگرداند

محمد به اینجا که می‌رسد بغض می‌کند. نفس عمیقی می‌کشد و ادامه می‌دهد: خدا را فریاد می‌زدم و تلاش می‌کردم خودم را به همسرم برسانم. نمی‌دانم چطوری، اما هر طوری بود به او رسیدم. همه ناخن‌هایم کنده شد و دست و پایم پر از زخم شد. وقتی رسیدم، متوجه شدم که همسرم با یک دستش مبل را گرفته و دست دیگرش را زیر گردن پسرم حایل کرده تا او را بالا نگه دارد و بتواند نفس بکشد. آن روز خدا به ما رحم کرد. هر چند خانه و مغازه‌ام آسیب زیادی دیدند، اما خداوند همسر و پسرم را دوباره به من برگرداند.

محمد پس از اینکه همسر و پسر 5ساله‌اش را از میان گل و لای بیرون کشید، آنها را به خانه پدرش برد تا در امان باشند. او می‌گوید: خانه پدرم روی تپه‌ای است که امن‌ترین جای روستاست. خانه اهالی قدیمی روستا روی همان تپه‌ است؛ تنها جایی که سیل آسیبی به آنجا نرسانده است. این یعنی قدیمی‌‌ها می‌دانستند که خانه‌هایشان را کجا بسازند. شب که شد، صدای رعد و برق روستا را پر کرده بود. همسرم گریه می‌کرد و پسرم می‌لرزید و می‌گفت که نکند سیل بیاید و خانه بابابزرگ را هم خراب کند.

محمد ادامه می‌دهد: روز حادثه وقتی سیل از بالای کوه سرازیر شد، به 3 شاخه تقسیم شد و هر شاخه‌اش بخشی از روستا را برد. شاید باورتان نشود اما انگار سیل همه خاک روی کوه را با خودش پایین آورده بود و برای همین است که ده‌ها لودر و کامیون با اینکه شبانه‌روزی کار می‌کنند، اما هنوز نتوانسته‌اند همه گل و لای را از خانه‌ها خارج کنند.

این روزها حال همه مردم روستا بد است. کسی نیست که سیل به‌خودش یا بستگانش آسیب نرسانده باشد. روز بعد از حادثه که به خانه‌ام رفته بودم، یکی از بچه‌های محل پیشم آمد و درحالی‌که گریه می‌کرد، گفت: خدا را شکر کن که زن و بچه‌ات نجات پیدا کردند. ای‌ کاش همه زندگی ما می‌رفت، اما مادرم و پسرم میلاد نجات پیدا می‌کردند. با شنیدن حرف‌هایش بغض کردم. پس از سیل، مردم و امدادگران موفق شدند جسد مادرش را از میان سیل بیرون بکشند، اما هنوز اثری از پسر 20ساله‌اش نیست. من 40ساله‌ام، اما در همه عمرم شاهد چنین سیلی در روستا نبودم. پدرم که بیشتر از 80سال دارد هم شاهد چنین چیزی نبوده. سیل تمام شد، اما خرابی‌ها و تلفاتش زخمی است که هرگز خوب نخواهد شد.