دختر انگشت نما در مشهد ! / نفیسه فقط یک شب در خانه اش نخوابید !
حوادث رکنا: وقتی با جیغ و فریادهای من همسایگانمان با نگرانی به خانه ما هجوم آوردند، پدرم مانند همیشه به آن ها گفت: «دختر دیوانه ام قرص هایش را نخورده است!» و...
این ها بخشی از اظهارات دختر 23 ساله ای است که به اتهام کتک کاری و ضرب و جرح از پدر و برادرانش شکایت کرده بود.
«نفیسه» با بیان این که پدرم قصد دارد مرا به بیمارستان روان پزشکی ببرد و به همین دلیل از خانه فرار کرده ام، درباره این ماجرا به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: فرزند ارشد یک خانواده پنج نفره هستم که در رشته طراحی و گرافیک در دانشگاه تحصیل می کنم اما برای این که هزینه های تحصیل و شهریه دانشگاه را بپردازم در یکی از کارخانجات تولید مواد غذایی کار می کنم چرا که پدرم مدعی است توان پرداخت هزینه های تحصیلم را ندارد و هر بار که موضوع را با مادرم در میان می گذارم، کارمان به درگیری و سروصدا می کشد، در همین حال مادرم نیز که ادعا می کند پولی ندارد این خشم و عصبانیت را شعله ور می کند تا جایی که پدر و دو برادر کوچکترم با کمربند به جانم می افتند و مرا سیاه و کبود می کنند.
آن ها با این بهانه که من دیوانه هستم، چندین بار پس از کتک کاری مرا به مرکز روان پزشکی برده اند ومجبورم می کنند تا داروهای اعصاب و روان مصرف کنم. رفتارهای آن ها به گونه ای است که دیگر انگشت نمای محله شده ام و همه مرا به عنوان دختری روانی می شناسند به همین دلیل من هم که از این رفتارها آزرده هستم، درباره هر موضوعی یا خواسته های آن ها لجبازی می کنم تا بالاخره دست از سرم بردارند.
زندگی پر حاشیه من به همین ترتیب سپری می شد تا این که چند شب قبل به خاطر آن که در شیفت شب کار می کردم، صبح هنگام در خانه خواب بودم و پدرم به دنبال کارت ملی و شناسنامه اش می گشت.
وقتی جست و جوهایش در میان مدارک به نتیجه نرسید، ناگهان مادرم پتو را از روی سرم کشید و فریاد زنان از من خواست تا شناسنامه پدرم را پیدا کنم! من هم که خیلی خسته بودم و نمی خواستم از خواب بیدار شوم، پاسخ سربالا دادم،اما ناگهان با این رفتار مادرم فریاد کشید و باز هم مانند همیشه پدرم با کمربند به جانم افتاد و برادرانم نیز به یاری او آمدند. با هر ضربه ای که بر پیکرم فرود می آمد جیغ می کشیدم و فریاد می زدم تا این که همسایگان با نگرانی به خانه ما هجوم می آوردند تا مرا از چنگ پدرم رها کنند اما او مانند همیشه با بیان این که «دختر دیوانه ام قرص هایش را نخورده است!» مرا در خانه حبس کرد ولی روز بعد به بهانه رفتن به سرکار از خانه خارج شدم و در حالی که آواره و سرگردان بودم به منزل دوستم رفتم و یک شب را نیز در خانه دایی ام ماندم و...
با تکرار ادعاهای پدر نفیسه مبنی بر این که دخترش بیمار روانی است، وی با دستور مقام قضایی و برای انجام معاینات پزشکی به مرکز درمانی معرفی شد اما روان پزشکان تشخیص دادند که دختر جوان فقط مشکل کنترل خشم دارد و نیازی به بستری کردن او در مرکز روان پزشکی نیست به همین دلیل و با صدور دستوری از سوی سرگرد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) اقدامات مشاوره ای و روان شناختی برای نفیسه و خانوادهاش در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد تا این که بعد از گذشت حدود دو ماه از این ماجرا نفیسه دوباره به کلانتری مراجعه کرد و با بیان این که رفتار خانواده اش با او دگرگون شده است از شکایت خود بدون هیچ قید و شرطی گذشت کرد و...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
ارسال نظر