سرگذشت ساکنان اتاقهای مانده از جنگ جهانی دوم
داستانهای بسیاری بر دیوارههای این خانه به یادگار مانده است؛ خاطراتی شکل گرفته از ۲۰۰ سال گذشته، که گاه برگرفته از اسکان جنگزدههای جنگ جهانی دوم است و گاه درباره سرپناهی است برای زنان و کودکان بیسرپرست؛ حالا اما همین اتاقها به مامنی برای نگهداری سالمندان ارامنه در تهران تبدیل شده است.
به گزارش رکنا به نقل از ایسنا، نمای کلیسایی قدیمی از دل کوچه پیداست؛ اینجا خیابان وحدت اسلامی، بعد از بازار قدیمی، جایی بین یک مسیر دو راهیست که در همسایگیاش سالمندانِ بیسرپناه را پناه دادهاند؛ سالمندانی که یا فرزندانشان آن ها را به اینجا سپردهاند یا خودشان راهی این خانه شدهاند.
اینجا دومین کلیسای ارامنه تهران است؛ اتاقهای همجوارش را از دهه ۲۰ برای نگهداری از سالمندان ارمنی اختصاص دادهاند؛ بنای اولیه کلیسا طبق روایات توسط دو تن از ارامنه ساکن محله به نامهای «هوسپیان» و «استپانیان» به صورت محراب کوچک جهت انجام مراسم دینی ارامنه ساخته شده است. ارمنیانی که در این محله زندگی میکردند به دنبال لشکرکشیهای آغا محمدخان قاجار به قفقاز (سال ۱۷۹۵ میلادی) به اسارت در آمده و از منطقه قره باغ ارمنستان به شهر تهران کوچ داده شدهاند؛ پس از به سلطنت رسیدن فتحعلیشاه قاجار (سال ۱۷۹۸ میلادی)، عدهای از صنعتگران ارمنی از جلفای اصفهان و تبریز به تهران آمده و بعضاً در محله دروازه قزوین ساکن شدند و در نتیجه به تعداد ساکنان ارمنی آن محله افزوده شد. با افزایش آنان، چون محراب کوچک نمیتوانست جوابگوی احتیاجات دینی شان باشد، در سال ۱۸۸۴ میلادی کلیسای فعلی در محل محراب بنا شد.
بر اساس آنچه که مسئولان خانه نگهداری از سالمندان این کلیسا می گویند، به مرور زمان با توجه به افزایش تعداد ساکنان ارمنی محله، تصمیم گرفته شد تا برای تدریس زبانهای مختلف به فرزندان این خانوادهها، کلاسهایی هم در کلیسا دایر شود. بار دیگر با افزایش تعداد کلاسها نیز تصمیم جدیدی گرفته شد و محل برگزاری کلاسها را به خیابان جمهوری منتقل کردند. وجود اتاقهای خالی کلاس، در بحبوحه جنگ جهانی دوم" href="/fa/tags/%D8%AC%D9%86%DA%AF_%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D8%AF%D9%88%D9%85">جنگ جهانی دوم ، این امکان را فراهم ساخت تا به محلی برای اسکان جنگ زدهها نیز تبدیل شود؛ پس از آن، در اواخر دهه ۲۰ بود که انجمن خیریه بانوان ارامنه به طور رسمی پای کار آمد، اتاقهای اطرافِ حیاط کلیسا را به محل اسکان زنان و کودکان بیسرپناه تبدیل کردند و به مرور همین اتاقها خانهای شد برای نگهداری سالمندانِ ارامنه.
حالا «زاکاوس»، «وانیک»، «آرمن»، «آنترانیک» و «یرواند» ساکنانِ خانهای هستند که هرکدام با وجود سرگذشت دور و درازشان، دست تقدیر آنها را در کنار هم قرار داده است. شاید حالا یرواند مثل همه روزهای دیگر سرگرم بازی با اسباببازیهای پلاستیکیاش باشد یا وانیک به این فکر کند که اگر دچار بیماری نبود، ازدواج کرده و تشکیل خانواده داده بود یا حتی آرمن به این فکر کند که بعد از پایین آوردن وزنش، زندگیاش را از نو شروع کند.
اینجا؛ خانه سالمندانِ کلیسای گئورگ مقدس، که از دهه ۲۰ با سه اتاق در حیاط جلویی و دو اتاق در حیاط پشتیِ کلیسا به محلی برای اسکان افراد بیسرپناه تبدیل شده بود، اولین خانه سالمندانِ ارامنه تهران است که حالا ۱۰ سالمند زیر سقف آن زندگی میکنند.
ظهر یک روز پاییزی است. هنوز خبری از سردی هوا یا صدای خش خش برگهای پاییزی نیست. ساقههای نور از میان شاخه و برگ درختانی که در حیاط کلیسا قد علم کردهاند بر چهره زمین میتابد. همه جا آرام و ساکت است. آن سوی درب اصلی حیاط کلیسا، دالانی به حیاط پشتی باز میشود که در دلش اتاق چند تن از سالمندان را جای داده است.
درب آهنی یکی از اتاقها نیمهباز است و گربهای سیاهرنگ، لای در دراز کشیده و با ناخنهای تیزش خودش را میخاراند. از قاب شیشهای در، پیرمردی بلندقامت، پاهایش را داخل شکمش جمع کرده و روی تختش دراز کشیده است. نگاهش که به بیرون در میافتد، از جایش برمیخیزد و مینشیند. با بلند شدنش ملحفه کشیده شده روی رختخواب را چروک و جمع میکند. روی سر بدون مویش، دستی میکشد و لبخند میزند.
«وانیک» است و ۷۲ سال دارد، اما در زمان معرفی، خودش را ۳۲ ساله معرفی میکند. در کودکی دچار اسپاسم عضلهای میشود و همین بیماریاش هم موجب شود که نه بتواند به خوبی کار کند و نه ازدواج کند و نه تشکیل خانواده دهد. با صدایی که به سختی به گوش میرسد، میگوید: «سه، چهار ساله که بودم وسط مغزم یه خراشی بوده و ذهنم رو مشغول میکرد.» صدای خندهاش سکوت حیاط را میشکند: «مثل دیوار کج رفتم بالا و توی همه چیز کم آوردم.»
تا ۱۲ سالگی درس خواند، اما پس از فوت پدرش، هزینههای زندگیشان بر دوش عمویش افتاد و از ۱۴ سالگی مجبور به کار کردن شد: «کارهای مختلفی کردم ولی هر کاری که بوده همهاش خستگی بوده. هر کاری کردم نتیجه نگرفتم به خاطر اینکه خستهام. اول، کار سیمکشی کردم. بعد از اون توی یکی از شرکتها کار تعمیراتی کردم. بعدش یه پروژه طرح توسعه داشتن، وقتی که کارشون تموم شد منو بیرون کردن».
صحبت از ازدواج و تشکیل خانواده که میشود، علت ازدواج نکردنش را ابتلا به بیماری اسپاسم عضلانی عنوان میکند: «اسپاسم عضلهای دارم؛ یه جور ناراحتی مغزیه. برای همین هم حال نداشتم دیگه ازدواج کنم. خسته بودم. الان هم همینطوریام».
زمان حضورش در اینجا را اما خیلی دقیق به یاد دارد؛ سال ۱۳۹۸: «بعد از فوت مادرم، چند سالی تنها زندگی کردم ولی بعدش خیرها منو آوردن اینجا. اینجا هم تمام کاری که توی طول روز انجام میدم اینه که خبرهای اقتصادی و سیاسی میخونم و اخبار میبینم» پوزخند تلخی میزند: «البته اگه هماتاقیم بذاره اخبار ببینم. همش میگه فیلم و سریال ببینیم».
وقتی از او درباره ملاقاتیاش میپرسیم، میگوید: «پنج تا خواهر و برادر داشتم که مردن، خودمم دقیق نمیدونم فرزند چندمم. کسی رو هم ندارم که بهم سر بزنه ولی آرزوم خوب شدنمه».
از جایش بلند میشود و زمزمهکنان با این بیت از شعر به طرف اتاقش میرود: «خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج»
در حیاط جلویی اما، مردی کهنسال روی نیمکت فلزی در کنج حیاط نشسته، پا روی پا انداخته و در سکوت بهجای نامعلومی خیره شده است. زیر لب حرفهایی مبهم میزند.
نامش «زاکاوس» است و ۸۶ سال دارد. خط خطیهای روزگار روی صورتش رد چین و چروک به جا گذاشته. دندانهایش همگی ریخته و پوست دور دهانش را به داخل جمع کرده است. شغلش کشاورزی بوده و در جوانی با زنی که چندین سال از خودش بزرگتر بوده ازدواج و ۲۰ سال با هم زیر یک سقف زندگی میکنند، اما بدون هیچ فرزندی.
درست ۷ سال است که از آمدنش به خانه سالمندان گئورگ مقدس میگذرد. درباره علت آمدنش به خانه سالمندان که از او میپرسیم مات و مبهوت نگاه میکند. گویی گوشهایش سنگین است و نای صحبت کردن ندارد، اما دست و پا شکسته کلماتی به زبان میآورد: «پسرعموم منو آورد اینجا؛ قبلش تنها زندگی میکردم. الان چند ساله اینجام؛ جایی رو ندارم برم، کجا باید برم؟». «یه خواهر و برادر داشتم که مردن».
ناگهان اشک در چشمانش حلقه میزند و از میان تمام سرگذشتش فقط یک جمله را پشت هم تکرار میکند: «وقتی به دنیا اومدم مادرم فوت کرد؛ شیر مادر نخوردم».
عقربهها ساعت یک و ۳۰ دقیقه ظهر را نشانه گرفتهاند. ناهار امروز رشته پلوست؛ این را آشپز میگوید؛ زنی سفیدرو که دستپختش زبانزد ساکنان این خانه است. قبل از کشیدن غذاها، روپوش سفید رنگش را میتکاند، در قابلمه روحی را برمیدارد و با کفگیر برنج را درون بشقابهای چینی گلسرخی میریزد و بشقابها را دانه به دانه درون سینی روحی میچیند.
غذا آماده است. «وانیک» و «کریکور» برای کمک در چیدن میز درون اتاق وارد آشپزخانه میشوند و بشقابها و کاسههای پر شده از ماست و برنج را روی میز میگذارند. مردان کهنسال هرکدام از اتاقهایشان وارد سالن غذاخوری میشوند و پشت میز مینشینند.
کریکور بالای سر هر کسی میایستد و بشقابی را مقابلش میگذارد. انتهای میز، مردی درشت هیکل با موهای مشکی سر میز غذا نشسته و فقط از بالای شیشه عینکش نظارهگر غذا خوردن همخانههایش است. نامش «آرمن» است و برخلاف ظاهر تقریبا جوانش، ۶۱ سال دارد. مجرد است و ازدواج نکرده. علت ازدواج نکردنش را قسمت میداند. آرمن قصه زندگیاش را اینطور بازگو میکند: «۳۰ سالم که بود یکی رو در نظر داشتم اما پدرم مخالفت کرد. چطور شما شیعه و سنی دارید ما هم کاتولیک و پروتستان و... داریم. پدرم گفت که این دختر کاتولیک هست و مخالفت کرد و ما هم همینطوری موندیم».
کمی جلوتر میروم و نگاهم که از زیر پایههای واکری که کنارش قرار گرفته به یکی از پاهایش که از بالای زانو قطع شده است، میافتد: «قبلنا پیش برادرم کار میکردم. کار اصلیم چاپ سیلک بود، اما برادرم که با خانوادهاش رفت ارمنستان، من موندم. چون کرایهها بالا بود آواره یک باغی توی شهریار شدم. خودمم حیوانات رو دوست داشتم و اونجا مرغ و خروس نگه میداشتم. صبحها از شهریار میرفتم تهران کار پیک میکردم و ۱۲ شب با موتور از سیدخندان برمیگشتم شهریار. گذشت و گذشت تا این که توی یه شرکتی توی ساوه که مسئولش رفیق برادرم بود کار کردم؛ اونجا نگهبانی میکردم و صبحها هم رانندهشون بودم».
و ادامه میدهد: «یه شب توی ساوه گاوداری اجاره کرده بودم؛ ۵۰۰ تومن کرایه و سه تومن پیش داده بودم. صبحها با پیکانم مسافرکشی میکردم و بعد میرفتم باغ تخممرغهارو میفروختم، اون موقع تخممرغ گرون و رسمی ۵۰۰ تومن بود. یه شب با موتور رفتم اونجا. جاده زرندی توی ساوه، اونجا هر کی تصادف کنه، میمیره. اومدنی از باغ اومدم بیرون و اومدم که بندازم توی جاده صنعتی، نفهمیدم چیشد که یه ماشین اومد چراغ زد که سبقت بگیره از من، من کشیدم کنار و ماشین رفت اما یه نفر از پشت زد به من؛ فقط صدا شنیدم، رفتم هوا و خوردم زمین. خوب بود که کلاه کاسکت سرم بود، پشت سرش یه ۲۰۶ با ۱۱۰ تا سرعت از پشت زد بهم و پام له شد. خودم زنگ زدم به پسرعموم که دکتر بود. اونا زنگ زدن گفتن که سریع برم گردونن، چون اونجا میخواستن پام رو قطع کنن. مارو بردن اونجا و پسرعموم زنگ زد که سریع منو ببرن تهران، آوردنم بیمارستان سینا. اول میخواستن از پایینتر از زانوم رو قطع کنن و قطع هم کردن. بعد عفونت زد بالا، گفتم پام رو نبرید ولی دکترها بهم گفتن کلیههات رو داغون میکنه. از بالای زانو پام رو بریدن و چند ساله همینجوری موندم».
پس از این اتفاق آرمن نزدیک به یک ماه در بیمارستان بستری میشود و چند سال از زندگیاش را هم در یکی از مراکز نگهداری از سالمندان زندگی میکند اما بعد از تعطیلی آن مرکز، به خانه سالمندان گئورگ مقدس منتقل میشود و او حالا بیش از چهار سال است که ساکن اینجاست اما فکر رفتن از خانه سالمندان را در سر دارد: «به خاطر شرایط جسمانیم دچار اضافه وزن شدم ولی میخوام وزنم رو کم کنم تا بتونم از خانه سالمندان بیرون بروم و برای خودم زندگی کنم».
ناهار خوردن مددجویان به اتمام میرسد. پیرمردی خمیده و نحیفاندام در اتاق کناری روی تختش نشسته و با اسباببازیهای پلاستیکی دورش سرگرم است. مسئولان مرکز میگویند او قدیمیترین عضو اینجاست. ۷۵ سال دارد و نامش «یرواند» است. سه فرزند دارد و بعد از فوت همسرش به خانه سالمندان گئورگ مقدس آمده است: «زود ازدواج کردم. همسرم ۱۲ سال پیش به رحمت خدا رفت و تنها موندم. الان دو دختر دارم و یک پسر؛ دانشگاه رفتن و ازدواج کردن. من تنها موندم و اومدم اینجا برای خودم وقت میگذرونم؛ راحتم؛ خوشحالم؛ قلبم بازه و ناراحتی ندارم؛ گوشهامم دو تاش سنگینه و هیچی نمیشنوم؛ جفتش هم صفره؛ با این سمعک ۷۵ دسیبل میشنوم. ۳۳ سال راننده تاکسی بودم».
گوشهایش سنگین است و خوب نمیشوند اما این سنگینی گوشش نه به خاطر کهولت سن، بلکه به دلیل ضربهای است که پدر و پسرعمهاش در نوجوانی با چکش به گوشش زدهاند. یرواند با دستش به سمعک پشت گوشش دستی میکشد و میگوید: «۱۴-۱۵ سالگیم یه شب بابای نامردم با چکش زد از کار انداخت و این یکی گوشم رو پسرعمهام با چکش زد از کار انداخت».
از فرزندانش اینطور یاد میکند: «دو تا دختر دارم. مغازه خشکشویی توی خیابان جمالزاده داشتیم که چند سال پیش برادر کوچیکم از ژنو مشکلی پولی داشت اومد مغازه خشکشویی رو ۵۰ میلیون تومن فروخت. سه برادر بودیم و یک خواهر. پول رو تقسیم کرد و بهم ۱۰ میلیون داد. دخترم سه چهار میلیون برداشت و بدون خداحافظی رفت ایتالیا و اونجا ازدواج کرده. دختر کوچیکمم ازدواج کرده و یه پسر سه چهار ساله داره. پسرم خیلی بداخلاقه. تا کلاس ۱۱ درس خوند ولی دیگه کلاس ۱۲ رو نرفت دیپلم بگیره. هرچی همه فامیلها اصرار و خواهش کردن گوش نداد که دیپلم بگیره».
یرواند بعد از فوت همسرش دیگر ازدواج نمیکند و میگوید: «سه تا فرزند دارم که قلب منن».
علیرغم عشق و علاقه زیاد به فرزندانش، آنطور که آشپزِ اینجا میگوید: «آخرین باری که فرزندان یرواند به ملاقاتش آمدهاند یکسال پیش بوده است، اما یرواند خودش میگوید که دختر بزرگم که رفته ایتالیا و دیگه نمیاد. دختر کوچیکم ماهی یه دفعه دوماهی یه دفعه میاد و پسرم سالی یکبار هم نمیاد. بچههام خوبن. راضیام. توی زندگیم بدشانس شدم و هیچ شانسی نیاوردم. اما دیگه غصه هیچی رو نمیخورم. ۷۵ سالمه ولی هرکی نگام میکنه میگه ۵۰ سالمه. خودمو خوب نگه داشتم. پایین شلوارش را بالا میزند و پاهای نحیف و لاغرش را نشان میدهد و میگوید نگاه کن چه عضلههایی دارم ورزشکار بودم».
آناهید زرگریان- رئیس هیئت مدیره انجمن خیریه بانوان ارامنه تهران با اشاره به فعالیتهای این انجمن برای مرکز توانبخشی مراقبتی سالمندان ارمنی گئورک مقدس با بیان اینکه کلیسای گئورگ مقدس دومین کلیسای ارامنه تهران است، به ایسنا میگوید: «از سال ۱۳۲۹ به طور رسمی اداره خانه سالمندان توسط انجمن خیریه بانوان ارامنه به دست گرفته شد. انجمن قدمت ۱۱۹ ساله دارد و در سال ۱۳۲۵ توسط زنان تحصیل کرده در بحبوحه جنگ ثبت شد تا به زنان و کودکان بیسرپرست و بدسرپرست کمک کنند. از سال ۱۳۲۵ تاکنون نیز نگهداری سالمندان ارامنه توسط انجمن خیریه بانوان ارامنه ادامه پیدا کرده است».
وی با بیان اینکه در گذشته در خانه سالمندان گئورگ مقدس زنانِ سالمند ارامنی نیز نگهداری میشد، میافزاید: «بخشی از فضای حیاط ویژه نگهداری زنان سالمند ارامنی و حیاط پشتی ویژه نگهداری مردان سالمند ارامنی بود، اما به مرور تعداد مردان در مرکز افزایش پیدا کرد و زنان سالمند نیز فوت کردند و دیگر سالمندِ زنی برای پذیرش به مرکز معرفی نشد. به نظر میرسد علت این موضوع این است که زنان میتوانند برای خودشان زندگی کنند و کارهای شخصیشان را خودشان انجام دهند».
رئیس هیئت مدیره انجمن خیریه بانوان ارامنه تهران با اشاره به وضعیت فعلی مددجویان میگوید: «در حال حاضر برخی مددجویان این مرکز همسرشان فوت کرده است و کسی را ندارند؛ برخی دیگر به همراه پدر و مادر خود زندگی میکردند و بعد از فوت والدینشان در این مرکز ساکن شدند».
زرگریان با بیان اینکه در حال حاضر ۱۰ سالمند ارمنیِ مرد ساکن این مرکز هستند، تصریح میکند: «چند تن از سالمندان این مرکز مجهول الهویه هستند. مسئله این است که این سالمندان خانوادهای ندارند. به طور مثال دو نفر از مددجویان بعد از فوت همسر، فرزندانشان آنها را اینجا گذاشتند و رفتهاند یا یکی از فرزندان آنها دچار اعتیاد و در انتظار این است که کمکی که خیران به پدرش میکنند یا یارانه پدرش را بگیرد و خرج کند و این درحالیست که پدرش، خود دچار مشکلاتی است».
او میافزاید: «ما سعی میکنیم در ابتدا گرفتاریهای سالمندان این مرکز را رفع و وضعیت تغذیه، سلامت و روحیه آنها را حفظ کنیم».
زرگریان در ادامه با اشاره به سرانه هزینه نگهداری هر سالمند تصریح میکند: «هزینههای سالمندان این مراکز با کمک مردم، انجمن خیریه بانوان ارامنه و سازمان بهزیستی اداره میشود؛ یارانهای که از سوی سازمان بهزیستی برای نگهداری سالمندان این مرکز پرداخت میشود شاید کفاف کمتر از نیمی از هزینههای مرکز را دهد چراکه حقوقها بسیار بالا رفته و از سوی دیگر نیز هزینههای پزشکان برای ویزیت سالمندان از یک سو و هزینههای خورد و خوراک و پوشینه مددجویان بالاست لذا یارانه نگهداری به تنهایی کفاف این هزینهها را نمیدهد.»
وی درخصوص وضعیت هزینههای پوشینه میگوید: «هزینههای پوشینه بالا و بسته به میزان نیاز و شرایط جسمی مددجویان متفاوت است؛ البته در حال حاضر تنها دو نفر از مددجویان نیازمند پوشینه هستند.
رئیس هیئت مدیره انجمن خیریه بانوان ارامنه تهران همچنین درخصوص میزان مشارکت مددجویان خانه سالمندان گئورگ مقدس در برنامههای کلیسا نیز میگوید: «اگرچه سالمندان در محوطه کلیسا هستند اما کارهای کلیسا جدا و مربوط به شورای خلیفهگری است اما با این حال ما همکاری لازم را داریم و بیشترین حسنی که همسایگی کلیسا با مرکز دارد این است که اینجا مکانی مذهبی است و سالمندان در مراسمات کلیسا شرکت میکنند و همین موضوع موجب حفظ روحیه آنها شده است. به طور مثال هر ساله در سالروز گئورگ مقدس در دهه اول مهرماه در این کلیسا مراسم دعا و نیایش برگزار میشود که برای اجرای این مراسم مومنان شب را در کلیسا میگذرانند و صبح هنگام مراسم زیارت و قربانی به جا می آورند که سالمندان مرکز هم در این مراسم مشارکت میکنند».
ارسال نظر