ختمی مرتبت؛ واژه ای برای آخرین ها
در روز مبعث، روزی که پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، در غار حرا به پیامبری برگزیده شد، جهان از نوری بیهمتا روشن شد.در این روز، شاعر و نویسنده، محمد ثابت ایمان، اینگونه از عمیق و شاعرانه از مفهوم یکتایی خدا و حقیقت نور سخن گفت که در ادامه می توانید بخوانید.
به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، امروز روز مبعث است .روز مَبْعَث بر پایهٔ باورهای اسلامی و به استناد تاریخ دین اسلام، روزی است که در سال ۶۰۹ (میلادی) محمد، پیامبر اسلام، به درجه پیامبری برگزیده شد. مسلمانان معتقدند او در غار حرا، توسط جبرئیل و از سوی الله به پیامبری نایل آمد و مأمور شد که چندخداپرستی و بتپرستی را از زمین بردارد و یکتاپرستی را رواج دهد و پیام وحی را به مردم برساند. محمد در این زمان چهل سال داشت و در مکه زندگی میکرد.
محمد ثابت ایمان- شاعر و نویسنده و دارای مدرک دکترای زبان و ادبیات فارسی در این روز اینگونه برای رکنا نوشت: ختمی مرتبت به اعتبار قداست واژه یک شعر بلند است که در خیال شاعر هستی به بیان آمده است. عظیم تر آن که جهان را حقیقت واژه هاست که جهان می کتد. به قول سپهری؛
واژه باید خود باد! واژه باید خود باران باشد! باران رمز بی شائبه ی نور است. و نور همان حقیقت دلیل خدا بینی واصلان و رسیدگان عالم. آن هم در تکیه بر آیه ی ؛
الله نور السموات و الارض : خدا نور آسمان ها و زمین است. آنچه انسان در قاعده علم فیزیک نیز به مشاهده می نشیند در نتیجه حضور نور اشیاء و پدیده هاست. وقتی هر آنچه هست نور اوست، پس هر آنچه هست، اوست. این همه اویی چشم را به سمت یکتایی او می برد. یگانگی نگاه تنها راه رسیدن به کمال است. توحید ذاتی نشانه ای دیگر ندارد. لا اله الا هو ... وحدت در ذات اشیاء است. به قول سپهری؛
و غم، اشاره ی محوی به رد وحدت اشیاست. جهان سرشار نور اوست. و خدابینی یک استعاره ی نزدیک اما دور است در جان جهان بین سالک.
آنجا که به او می بیند، به نور او می بیند. حالا باران رمز بی شائبه ی چنین نوری است. واژه باید خود باد. واژه باید خود باران باشد. دوباره کلمه و دوباره خواندن و دوباره کتاب و دوباره ... فردوسی دلیل سخن را تنها بر امکان جان بینی سالک می داند. جان و خرد همه چیز عالم است.
به نام خداوند جان و خرد // کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خرد دروازه بان جان است. نور از خرد به درگاه جان می رسد. آن هم به اعتبار عبور از سه پاسی که نقش ورودی های بدن را در تبین هویت انسان بازی می کنند. جالب آن است که هویت به اعتبار کلام سهراب؛ و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد! اوئیت به مفهوم او بودن است. سه پاس؛ دقیقا در چهره قرار دارند. در عرف هویت را به چهره میشناسند. در معرفت نیز به قاعده ی غمازی چشم تر دامن نیز ، راز دل یا جان در چهره هویدا می شود. هستی به خمارآِلودگی نرگس چشم یار در نخستین جام باده به سرآغاز می رسد. پس سه پاس، همان دلیل صافی بودن آب وجود است در عبور از انانیت های سه گانه ی نفس و عقل و روح ، آنجا که ؛ تب را گل نکنیم !
از اینرو فردوسی می گوید :
سه پاس تو چشم است و گوش و دهان
سه پاس بر دریچه ی نور اثر می گذارند. خرد تحت تاثیر این سه می باشد. خرد از قول فردوسی چشم جان است.
خرد چشم جان است چون بنگری// تو بی چشم شادان جهان مسپری
نور از خرد بر جان می تابد و جان بینی آغاز می شود. محصول جان بینی سخن است که در گفتار بر زبان جاری می شود. به قول سپهری :
دهان گلخانه ی فکر است .
حالا فردوسی دلیل سخن را همین تماشا می داند :
خرد گر سخن برگزیند همی // همان را گزیند که بیند همی
به قول سپهری: به تماشا سو.گند و به آغاز کلام !..
یعنی تا تماشا اتفاق نیوفتد، امکان سخن و آغاز کلام نیست. کلمه محصول جان بینی جان است. به قول حافظ ؛
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند !
چهره برافروختن اشاره به مقام نبوت دارد. آن هم از جنس تشریع. جایی که سالک بعد از درک یگانه نگری در نگاه به ساحت توحید ذاتی، باور می کند که همه در یکی نیست و یکی در همه خواهد بود.
آنجا که : کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ !
پس سفر می آغازد به اعتبار نو به نو شدن های زندگی در قمار مدام همان دولت عشق. آنجا که ؛
کار ما این است شاید؛ که میان گل و نیلوفر و قرن، پی آواز حقیقت بدویم .
که زندگی را به قول سپهری تر شدن پی در پی می دانند. از این رو : من الحق الی الخلق او آغاز می شود. یعنی باید به مردم بازگردد. و آنچه را دیده است باز گوید. پس در تلمیح به موسی و کوه طور آن هم در شعر مسافر خواهد گفت:
به این مسافر تنها که از سیاحت اطراف طور می آید و از حرارت تکلیم در تب و تاب است. تکلیم در باب تفعیل از جنس پذیرش کلام است. دوباره پای کلمه به میان است. دوباره نور. دوباره خواندن. پس بخوان : اقراء باسم ربک الذی خلق ... آن هم از کوه نور. غار حراء. بخوان بنام پروردگارت که ... او به مقام نبوت از جنس تشریع رسیده است. بر مصداق:
مطرب مهتاب رو آنچه شنیدی بگو
باید به مردم باز گردد. ختمی مرتبت یعنی ختم تمام احوال و مراتب و مقام ها در یکی و تمکین در خاتمیت به اعتبار کلمه به اعتبار گفتار به اعتبار علم . علم اینجا همان گمشده مومن از نظر امیر مومنان علی (ع) است. نتیجه ی خاتمیت علم است. اما نه علم بنای آخور که علم لدن، علم الاسماء، علم عشق. چه جان نفس کل است و ماوای عشق. آنجا که :
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
محمد؛ جان امت است و علی خرد آن.
" من شهر علمم و علی باب آن". خرد دروازه بان جان است. علی باب شهر علم. مهمترین پیام رسالت او یکتایی خداوند است. علی یگانه شاهد و دلیل این یکتایی است.
در بود یک احد به هو الله و یک صمد
هر کس بهانه برد علی را نشانه جست
به بهانه بعثت ختمی مرتبت"
-
بارسلونا 1 - آتالانتا 0 / یامال دقیقه 47
ارسال نظر