زن جوان : برای تهیه سرپناه می خواهم کلیه ام را بفروشم / بن بست زندگی یک مادر

به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی رکنا، می خواست کلیه اش را بفروشد تا سرپناهی دست و پا کند نه برای خودش بلکه برای دختر 11ساله اش، اما شیوع شوم کرونا این شانس را هم از او گرفت. اشکش دم مشکش نشسته و با هر کلمه ای که می گوید دستمال را به صورتش می کشد. آسمان خراش رویاهای طلایی کرایه یک خانه کوچک و چند تکه وسیله دست دوم که با پول فروش کلیه اش از فلک فرو ریخته است و کیسه ناامیدی اش با چند تکه از لباس های دخترش پر شده و غریبانه در تهران می چرخد.

دیگر در خانه پدرت جایی برای برگشت نداری

می گوید: در خانه ما همیشه می گفتند اگر دختر بیشتر از راهنمایی درس بخواند، هوایی می شود. دوم راهنمایی که تمام شد دیگر نگذاشتند درس بخوانم و 17ساله بودم که به زور مادر و پدرم پای سفره عقد نشستم. روی صندلی نشسته بودم و به هیاهوی مهمان هایی نگاه می کردم که در عزای من کِل می کشیدند. مادرم آرام سرش را پایین آورد و درگوشم گفت: دیگر در خانه پدرت جایی برای برگشت نداری. هنوز صدایش در گوشم زنگ می زند.

زندگی مشترکم بیشتر از 5 سال طول نکشید. در این 5 سال اصلا از کارهای شوهرم سر در نمی آوردم. هر از چند گاهی یکی از وسایل خانه گم می شد اما من آن را جدی نمی گرفتم. یک روز مادرم آمد و گفت لباس هایت را بردار، اینجا دیگر جای تو نیست. متعجب بودم. هنوز نمرده بودم که کفن شوم اما قرار بود از خانه و زندگی ام دور شوم. خوشحال بودم چون دیگر مجبور نبودم خانه سرد و بی مهر و محبت شوهرم را تحمل کنم. اما قلب و جانم آنجا ماند. شوهرم نگذاشت دخترم را با خودم ببرم. چند روز بعد رفتم یکسری وسایلم را بردارم اما با خانه خالی روبرو شدم. شوهرم تمام اثاثیه زندگی ام را برده بود و حتی حالا هم نمی دانم وسایلم را چه کار کرده است.

مادرم به زور طلاقم را گرفت

دردسرتان ندهم که مادرم به زور طلاقم را گرفت. بعدها فهمیدم که شوهرم کوچک ترین و خصوصی ترین اتفاقات زندگی مان را برای دوستانش و شوهر خواهرم تعریف کرده و شوهر خواهرم یکبار حرفهای شوهرم را برای مادرم تعریف کرده بود. مادرم غیرتی شده بود و مثلا از آبروی دخترش محافظت کرد.

در خانه پدرم همیشه سرزنش می شدم. انگار یک نان خور اضافه شده بود. در این مدت به خدا یک لقمه بدون منت در خانه پدرم نخوردم. برای آن که سربار نباشم رفتم در یک کارگاه پریز برق کار کردم و عصر خسته می آمدم خانه اما رفتار پدر و مادرم تغییری نکرد. نه ازدواجم دست خودم بود و نه طلاقم اما می گفتند؛ طلاق من  شده آینه دق شان.

بعد چند روز نگاه های شوهر خواهرم تغییر کرد

4 سال از طلاق مان می گذشت که بالاخره شوهرم راضی شد که دخترم با من زندگی کند. انگار رنگ به زندگی ام زده بودند. دخترم شده بود تمام نفسم. فکر می کردم پدر و مادرم کمی آرام تر شوند اما اذیت های آنها دخترم را هم درگیر کرد. مثلا دخترم نمی توانست دست به تلویزیون بزند یا حتی نمی توانست در خانه بازی کند. یک روز که دخترم در حال درس خواندن بود پدرم به بهانه این که کتاب هایش روی زمین پهن شده و جای زیادی گرفته او را سرکوفت هایش را شروع کرد. دیگر نمی توانستم تحمل کنم. همان چند تکه لباسی که داشتم را برداشتم و از خانه بیرون آمدم. برادر ندارم. به دو خواهرم زنگ زدم اما قبول نکردند به خانه آنها پناه ببرند گفتند شوهرهایشان از راه به در می شوند. به خواهر دیگرم زنگ زد بالاخره یک سرپناه پیدا کردم. رفتم خانه خواهر دومم. چند روز اول خوب بود اما بعد از چند روز نگاه های شوهر خواهرم تغییر کرد. آنقدر نگاه هایش اذیتم می کرد که حس می کردم از زیر چادر هم موهایم را می بیند. آنقدر از او می ترسیدم که وقتی خواهرم در خانه نبود دست دخترم را می گرفتم و سریع از خانه خارج می شدم. بالاخره یک روز بغضم شکست و به دخترم گفتم برو پیش پدرت من در پارک هم می توانم سرم را زمین بگذارم. تا به حال هم دخترم از این موضوعات خبر ندارد. پیشانی من را با قلم سیاه نوشتند و او هم پاسوز من شده است. شنیده بودم بهزیستی می تواند از بی پناهان حمایت کند. با دخترم رفتم بهزیستی خانمی که آنجا بود به من گفت بهتر است اینجا نیایی دخترت گناه دارد.

بخاطر کرونا بیکار شدم

استرس و ترس از شوهر خواهرم باعث شد که تصمیم بگیرم از خانه شان بیرون بیایم. با یکی دو نفر از فامیل صحبت کردم تا پولی به من قرض بدهند اما آنها درخواستم را رد کردند. کارگاه هم به خاطر کرونا تعطیل شده بود و سرکار نمی رفتم. یک روز برای کار به جایی مراجعه کردم اما قبولم نکردند. در راه برگشت یک آگهی فروش کلیه دیدم. با خودم گفتم به خاطر زندگی دخترم یکی از کلیه هایم را می فروشم و یک خانه می گیرم و بدون ترس و لرز سرم را روی بالش می گذارم و دیگر نگران نیستم که شوهر خواهرم چه شبی بالای سرم بیاید. به چند بیمارستان سر زدم تا بالاخره یکی از پرستارها گفت: از من نشنیده بگیر اما به خاطر کرونا فعلا نمی توانی کلیه ات را بفروشی.

حالا در به در و غریبم در خیابان ها و نمی دانم چه کنم. باید دوباره برگردم به خانه خواهرم. همان خانه که از عذاب جهنم بدتر است.

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی