آرزوی یک نامادری / ناهید جوان بود که با مرد زن مرده ازدواج کرد!
حوادث رکنا : ناراحت و غمگین گوشه ای نشسته بود. با این که آرام به نظر می رسید اما در سکوتش ،غوغایی به پا بود.
به گزارش رکنا ، ناهید برای مشاوره آمده و دنبال راه و چاهی برای حل مشکلات زندگی اش می گشت.
می گفت : پدر غرور و خودخواهی بسوزد که زندگی اش را به بن بست رسانده است.
نمی دانست از کجای داستان زندگی اش تعریف کند. از شوهرش و مشکلات زندگی اش، یا از اختلاف با نامادری و یا ازطلاق پدرو مادرش.
سفره دلش را باز کرد و گفت: از 5سالگی طعم تلخ تنهایی و غم و اندوه را چشیده ام. پس از آن که مادرم به خاطر غرور و لج بازی ها و دخالت های خانواده اش مهریه اش را بخشید و طلاق گرفت تا به قول خودش ثابت کندبرای پدرم و خانواده پدر بزرگم پشیزی ارزش قائل نیست بدبختی هایم شروع شد.
مدتی از جدایی والدینم گذشت و نه تنها هیچ کس تلاشی برای حل مشکل شان نکرد بلکه پدرم به اصرار خانواده اش زن گرفت.
با ازدواج او ما وارد مرحله جدیدی از زندگی مان شدیم. تصور می کردم مشکلات مان حل خواهد شد . افسوس که. نه نامادری ام چشم دیدنم را داشت و نه من از او خوشم می آ مد.
زن جوان افزود: عصبی شده بودم و پدرم که حوصله دردسر نداشت مرا به مادرم تحویل داد. چندماهی زندگی به ظاهر آرامی را سپری کردیم. اما مادرم هم ازدواج کرد و من به خانه پدرم بر گشتم.
روزها و شب های سخت زندگی ام یکی پس از دیگری سپری شدند. لحظه های تلخی که با بی مهری های نامادری ام و البته لج بازی های من ،سنگین و بی روح بودند.
زن جوان ادامه داد: قد کشیدم و بزرگ شدم. مثل هر دختر جوان دیگری آرزوهای قشنگی داشتم. با اولین خواستگاری که برایم آمد مجبور شدم بله بگویم و ازدواج کنم.
زن مردی شدم که همسرش را طلاق داده بود و یک بچه هم داشت.
شوهرم آدم خوبی است و با تمام این شرایط دلم خوش بود که سر خانه و زندگی خودم رفته ام و هر چه باشد سرو سامان گرفته ام. اما مشکلات جدیدی سر راه زندگی ام قرار گرفت. من ، نامادری بچه ای شده بودم که دوستم نداشت.
نمی خواستم مرا به اسم کوچکم صدا بزند و بگویند نامادری اش هستم، چون از این واژه نامادری خاطره خوبی نداشتم. هر چه تلاش کردم فایده ای نداشت. بچه شوهرم نمی توانست مرا جای مادرش قبول کند. حتی وقتی پدرش سر کار می رفت اجازه نمی داد غذا بخورم و دست به وسایل خانه بزنم.
تازه آنجا بود که فهمیدم وقتی با نامادری ام لج بازی می کردم چقدر از دست من حرص می خورده است و نباید فقط و فقط او را مقصر بدانم.
متاسفانه بچه شوهرم اعصابم را به هم می ریخت و حمایت های بی چون و چرای شوهرم از او باعث شد اختلاف پیدا کنیم.
قهر کردم و بدون اطلاع و اجازه شوهرم مدتی به خانه مادرم که در مشهد زندگی می کند رفتم.
شوهرم دنبالم آ مد و البته برای ادامه زندگی مان شرط و شروطی گذاشته بود . من هم بر خلاف میل باطنی ام شرط گذاشته بودم که یا من یا بچه ات .
برای همین بود که نتوانستیم کنار بیاییم و قهر من و شوهرم طول کشید تا این که با پادرمیانی یکی از اقوام قرار شد برای حل مشکل و پیدا کردن راه حل زندگی مان به مشاوره بیائیم.
من بچه شوهرم را دوست دارم و می خواهم برایش مادری کنم اگر چه این ماجراها باعث شد نامادری ام را هم دوست داشته باشم و امیدوارم بتوانم دختر خوبی برایش باشم. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر