ماجرای بازداشت دختر گل فروش / او تنها 8 سال دارد !
رکنا: به شیشه اتومبیل میزند و میخواهد از او چند شاخه گل بخرند. شیشه ماشین بالا میرود، گلها پخش زمین میشود. دخترک خودش را از اتومبیلها دور میکند...این صحنه یا شبیه آن برای خیلیها آشناست. دخترک هفت - هشت سال بیشتر ندارد.
دختری که کنار راننده نشسته دلش به رحم آمده و میخواهد شاخه گلی بخرد اما مرد پشت فرمان با خشونت کودک گلفروش را از ماشیناش دور میکند و رو به همنشین خود با اعتراض پرخاش میکند. گلها برای لحظهای از دست کودک گلفروش به زمین میافتد، او با سرعت مشغول جمعآوری میشود. چراغ راهنمایی سبز شده، ماشینها با شتاب و بدون کوچکترین توجهی، از کناردخترک گلفروش میگذرند.
در این تقاطع که چند ساختمان بلند فرسوده و البته چند ساختمان اداری نوساز احاطهاش کرده هر روز میبینمشان. پنج شش نفری هستند که از شباهتشان میشود، فهمید خواهر و برادرند. من دانشجو هستم و هر روز سر راهم به دانشگاه میبینمشان.
- چند سالته؟
- چه میدونم 10 سال.
- از چه ساعتی سر چهارراه هستی و چقدر کاسبی میکنی؟
- هیچی... بیشتر گشنگی میکشم.
میگوید خانوادهاش در شهریار زندگی میکند و مجبور شده درسش را رها کند و پول دربیاورد. یک جوری با اعتماد به نفس شانههایش را بالا میاندازد: «باید پول دربیارم.»
همانطور که حدس زدهام بچههای دیگر خواهر و برادارانش هستند آنقدر بچهاند که نمیدانم اصلاً از کار و کاسبی و پول و اسکناس سر در میآورند یا نه که پسرک میگوید: «تا شب بالاخره چند بسته گل میفروشن دیگه... ولی همه بدبختیم.» به صورتشان نگاهی میاندازم. کودکی و معصومیت همه آن چیزی است که میبینی. جمله آخرش توی ذهنم میپیچد. جملهای که تا مدت ها نمیتوانم فراموشش کنم؛ همهمان بدبختیم...
پرده دوم
چند سالی گذشته و من دارم درسم را تمام میکنم. این روزها هر روز دانشگاه نمیروم اما بچهها را هنوز میبینم، بعضیهایشان بزرگ شدهاند. چند نفری بهشان اضافه شده اما دخترک گلفروش را کمتر از قبل میبینم. برادرانش همچنان سر چهارراه گلفروشی میکنند. جالب اینکه در کسب و کار گلفروشی مستقل شدهاند، گلها را در گوشه دنجی نزدیک جوی آب چیدهاند و رونقی به کارشان دادهاند. با این همه وقتی حرف میزنی میبینی پر از درد و رنجند. درس نخواندهاند و با حسرت از روزهای سختشان میگویند.
با خودم میگویم چه کاری میشود برای این بچهها کرد و لااقل وظیفه من بهعنوان یک شهروند عادی چیست؟ پای درد دلشان بنشینم یا نه؟ چند شاخه گل بخرم یا نه؟ آنها نه گدایی میکنند که خودم را توجیه کنم با تقدیم چند اسکناس تشویق میشوند و بقیه را هم تشویق میکنند و نه دیگر کودکند که بگویم کس دیگر حاصل دسترنجشان را برمیدارد و کمک من قربانی بیشتری برای او فراهم میکند. پیش از این از کارشناسان زیادی شنیدهام حتی به کسی که برای خرید مواد مخدر دستش را پیش ما دراز میکند کمک کنیم حالا دیگر این بچهها که جای خود دارند. کالایی میفروشند و با دسترنجشان خانوادهای را تأمین میکنند. خانوادهای که در میان چرخهای خشن اقتصاد و شکافهای عمیق طبقاتی قربانی شده. آنها گناهی ندارند. چند شاخه گل میخرم و برمیگردم.
پرده سوم
بعد از فارغالتحصیلی، چند سالی برای کار از تهران به شهرستان میروم، اما هر بار به تهران برمیگردم به همان چهارراه قدیمی سری میزنم. سه نفرشان را هنوز به یاد میآورم. دیگر کودک نیستند، نوجوانی شدهاند، برای خودشان. همچنان گلفروشی میکنند و مخزن گُلی در یک اتومبیل کوچک پارک شده کنار چهارراه دارند و به قول خودشان ابتکار زدهاند. حالا ظاهرشان متفاوت است؛ کمی غمگین و افسرده به نظر میرسند اما سر و وضعشان بهتر از قبل است. دستگاه کارتخوان هم دارند. اول میگویم چه خوب که پیشرفت کردهاند، انگار عاقبتشان زیاد هم بد نشد... اما باز تأمل میکنم، چه میدانم در دلشان چه میگذرد؟ ترجیح میدهم ساعتی را کنارشان بگذرانم.
- چند سال است اینجا گلفروشی میکنی؟ تا آنجا که یادم میآید از قدیمیهای اینجا هستی؟
- آره قدیمیام...الان چی میخواهی؟
سؤالش کمی گیجم میکند. با تردید میگویم گل میخواهم دیگر...
ناگهان سرش را به گوشم نزدیک میکند و به آرامی میگوید هرچی میخواهی بگو سریع برایت ردیف میکنم. هر چیها!
یکدفعه انگاری آب سردی رویم ریخته باشند، لایهای دیگر از داستان پر رنج بچهها پیش چشمم گشوده میشود. آن پسرک مظلوم و آن همه معصومیت و حالا چشمانی که به من چیز دیگر میگویند... نمیدانم چند نفر از این کودکان را سر راهتان دیدهاید و پای داستانهایشان نشستهاید؟ هرکدامشان قصه متفاوتی دارند؛ گاه قصههایی سرشار از درد و رنج.
مصطفی تسلیمی، جامعه شناس که درباره موضوع کودکان کار تحقیق کرده با اشاره به مشکلات عدیده فرهنگی در خانوادههای فقیر، از این مسأله بهعنوان یکی از دلایل اصلی به کار گماردن کودکان زیر سن قانونی یاد میکند: «خانوادههایی که درک درستی از مسأله ضرورت تحصیل کودکان و آموزش و پرورش آنها در دوران خردسالی نداشته و بعضاً بدون وجود ضرورت مبرم اقتصادی، کودکان را به کار در سنین خردسالی تشویق یا حتی مجبور میکنند مشکلات فرهنگی زیادی دارند. مسأله در یک نگاه کلانتر البته به مشکلات اقتصادی جامعه هم برمیگردد چون در تحقیق و پژوهشهای میدانی، علت اصلی اجبار کودکان بهکار، فقر اقتصادی عنوان شده که حتی فقر فرهنگی و مشکلات روبنایی از این دست هم ریشه در فقر عمیق و فلاکت اقتصادی دارد.»
از سوی دیگر، این جامعه شناس و فعال حوزه حقوق کودکان کار به آینده مبهم و خطرناک این کودکان ستم دیده اشاره میکند و میگوید:
«براساس تحقیقات میدانی ما که به مرور زمان انجام دادهایم، یعنی حداقل 10 سال، مشخص شده که بسیاری از این کودکان در سنین نوجوانی به انواع بزهکاری رانده و طرد میشوند، یعنی شرایط آنها را به این سمت میکشاند. متأسفانه سرقت، انواع زورگیری و همچنین فروش خرد مواد مخدر رایج ترین زمینههای ورود این کودکان از سنین نوجوانی به دنیای بزهکاران است.»
براساس آمارهای غیررسمی تعداد کودکان کار در ایران بیش از سه میلیون نفر و گاهی تا هفت میلیون نفر تخمین زده شده است که البته این ارقام مورد تأیید منابع رسمی نیست؛ آمار رسمی وزارت تعاون،کار و رفاه اجتماعی تعداد کودکان کار را حدود 800 هزار نفر ارزیابی میکند که حداقل 20 هزار نفر از این کودکان در پایتخت مشغول کار و زندگی هستند. همچنین برخی آمارهای غیررسمی حدود 40 درصد از کودکان کار درون ایران را خارجی اعلام میکند که عمدتاً اهل کشور افغانستان هستند.
پرده آخر
از چهارراه قدیمی میگذرم. ساختمانهای نوساز و فرسوده هنوز سرجایشان هستند. درختها کهنسالتر از قبل شدهاند. اما از بچهها خبری نیست. ساعتی در همان چهارراه قدم میزنم به امید اینکه شاید یکیشان را دوباره ببینم. اما دوستی خبر میدهد که دیگر نمیتوانی ببینیشان چون چند روز قبل به جرم فروش مواد مخدر بازداشت شدهاند. لحظهای نفسم بند میآید. میدانم این چهارراه قدیمی دیگر گلفروشی ندارد. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
رضا شریفی
ارسال نظر