مویه جازموریان برای سرباز تشنه

عبدالعزیز 60 ساله، ساکن روستای پارود به چشم خود دیده که 2 دختر 15 -14 ساله چند سال پیش در رودخانه سرباز غرق شده‌اند. او می‌گوید: «با همین چشم‌هایم دیدم که دختری توی آب افتاد و آن یکی برای کمکش رفت ولی آب آنقدر قدرت داشت که هر دویشان را با خود برد. حالا چیزی از آن رودخانه مانده؟ نه هیچ چیز حتی یک قطره آب نیست که دل به آن خوش کنیم.»

جازموریان بین 3 استان کرمان و سیستان و بلوچستان و هرمزگان است و از آن کویری بی پایان باقی مانده. مردمانش وقتی از آن تعریف می‌کنند گویی از رؤیایی می‌گویند که هیچ وقت وجود نداشته. پیش خودم می‌گویم واقعاً از آن تالاب به آن بزرگی یعنی برکه کوچکی هم به جا نمانده؟

خشکسالی امان مردم اهالی جنوب‌شرق را بریده تا جایی که آنهایی که طاقت‌شان طاق شد زندگی‌شان را بار کردند و مستأجران حاشیه شهرها شدند، آنهایی که چاره‌ای جز ماندن نداشتند با سرنوشت می‌جنگند.

وقتی از شهر زهکلوت در جنوب استان کرمان بسوی ایرانشهر در سیستان و بلوچستان می‌روم، راننده به سمت چپ جاده اشاره می‌کند و با حسرت از جازموریان می‌گوید. از زیبایی و سرسبزی سمت راست آن که رمل‌های روان جای آن را گرفته‌اند.

راننده بلوچ است و ساکن روستای «بویینگ» است؛ روستایی که سال‌های دور هواپیمای مسافربری بویینگ در نزدیکی روستا سقوط می‌کند و از آن به بعد اسم روستا به روستای بویینگ تغییر نام می‌دهد. این روستا و اسمش داستان جالبی دارد که بعداً از آن برایتان خواهم گفت.

«جازموریان تا همین چند سال پیش کلی آب داشت. از زمانی که بارندگی‌ها کم شد و جلوی رودخانه‌های فصلی سد زدند دیگر از نفس افتاد. در گرمای تابستان باد خنکی از جازموریان توی روستایمان می‌پیچید ولی الان خاک می‌آید. کلی مسافر و گردشگر برای تماشای تالاب و پرندگان مهاجر اینجا می‌آمدند. آنقدر آب داشت که اهالی حتی ماهیگیری می‌کردند. کلی قایق توی آب بود. جازموریان خشک خشک شده و زمین‌های کشاورزی ما هم به سرنوشت تالاب دچار می‌شوند.»

راننده مرا به نخلستان‌های روستا می‌برد. نخل‌ها تشنه‌اند. امسال بارشان کم بوده به حدی که حتی ارزش چیدن هم نداشته‌اند. به گفته اهالی روستا تا 3سال پیش برای رسیدن به آب، زمین را 15- 10 متر می‌کندند و حالا عمق یافتن آب به 70 متر رسیده است!

امان الله سابکی عضو شورایاری روستای بویینگ درباره وضعیت خشکسالی روستایشان چنین می‌گوید: «جازموریان که خشک شد چاه‌های آب هم عمق‌شان پایین و پایین‌تر رفت. برای آبیاری همین چند زمین باید با موتور برق از چاه آب بکشیم و کلی هم باید پول برای گازوییل بدهیم. خشکسالی و بی‌آبی مردم را خسته کرده. بعضی‌ها به فکر مهاجرت افتاده‌اند. چند نفری هم از اهالی را می‌شناسم که مجبور شده‌اند برای سیر کردن شکم زن و بچه‌شان به شهرهای دیگر بروند.»

یکی از اهالی که می‌خواهد اسمی از او در این گزارش برده نشود، می‌گوید کسانی را می‌شناسد که از بیکاری و بی‌پولی و ناتوانی در تأمین مخارج زندگی، قید خانواده‌شان را زده‌اند و آواره این شهر و آن روستا شده‌اند. حکایت خشکسالی برای حاشیه‌نشینان جازموریان آنقدر تلخ است که خانه‌های کج و معوج سیمانی و کپرهای کوچک هم نمی‌تواند این درد را نمایان کند. از جازموریان خشک شده بسوی سرباز می‌روم. از ایرانشهر تا سرباز منظره جاده تا انتها یک قاب است، آن هم تصویر خشکسالی و نخل‌های آفتاب سوخته و رودخانه تشنه.

سمت ر‌است جاده کوه‌هایی است که سرباز زمانی از کنارشان می‌گذشته. هنوز رد آن روی کوه‌ها باقی مانده. نخل‌هایی که نزدیکی جاده‌اند نشان می‌دهد روزگار نه چندان دوری این منطقه چه وضعیتی داشته است. از راننده می‌خواهم در روستای «کافه گل‌ها» که قبلاً اسمش «کافه چرسی» بوده، توقف کند. روستا دقیقاً کنار جاده است. چند مغازه بقالی و میوه‌فروشی و مکانیکی تنها مغازه‌های باز این روستاست. جوان‌های بلوچ با تعجب مرا برانداز می‌کنند. من با تی‌شرت و شلوار جین در این منطقه غریبه‌ام. بعد از سلام و احوالپرسی درباره رودخانه‌ای که با آن 50 متری بیشتر فاصله نداریم، می‌پرسم. انگار سؤال غیر منتظره‌ای پرسیده‌ام که جوان‌ها برای پاسخ به آن کمی مکث می‌کنند.

«عزت‌الله» 25 ساله که لباس یکدست سفید بلوچی به تن دارد با ناراحتی جواب می‌دهد:«سرباز مرده. خیلی وقت است که مرده. چند سالی می‌شود که نه بارانی باریده نه سیلابی می‌آید. رودخانه هم خشک خشک است. وقتی آب نباشد کشاورزی و باغداری در کار نخواهد بود. آن نخل‌های پدرم است، بیشترشان خشک شده. نان ما از کشاورزی و نخلداری بود. سال پیش محتاج نان شب بودیم. دار و ندارمان را فروخته‌ایم و نیسان خریده‌ایم و گازوییل‌کشی می‌کنیم. اگر آب بود هیچ وقت دنبال قاچاق نمی‌رفتیم.»

او از گوشی‌اش تصویری از روستا نشان می‌دهد که با چیزی که اکنون می‌بینم کاملاً متفاوت است. توی عکس رودخانه آب دارد، زمین‌ها سر سبزند و نخل‌ها زنده. عزت‌الله ادامه حرف‌هایش را می‌گیرد: «این جاده زمانی جاده اصلی ایرانشهر به چابهار بود. کلی مسافر برای دیدن مناظر به این منطقه می‌آمدند ولی خشکسالی و بی‌آبی همه چیز را از ما گرفت حتی برکت را.»

از این روستا تا «راسک» و از آنجا تا «جکیگور» نزدیک به یکساعت و نیم است با سرعت شوتی‌ها یا ماشین‌های قاچاق‌بر! بخش جکیگور شلوغ‌تر از بخش‌های دیگر است آن هم به این دلیل که فاصله زیادی با مرز «پیشین» که مرز رسمی ایران و پاکستان است، ندارد.

جکیگوری‌ها سال‌های سال است با خشکسالی و بی‌آبی دست و پنجه نرم می‌کنند. تعدادی از اهالی مغازه لته‌فروشی زده‌اند که همان لباس و کفش خارجی دست دوم است. بعضی هم مغازه جلوبندی‌سازی و کمک فنرسازی زده‌اند چراکه در طول سال گذشته قاچاق سوخت و گازوییل‌کشی بین مردم منطقه سرباز رواج یافته است.

اهالی جکیگور دلیل اصلی بیکاری یا اشتیاق جوان‌ها برای شغل‌های پرخطر را بی‌آبی می‌دانند. «غفور» 52ساله که مغازه نه چندان بزرگی در کنار جاده دارد و برای راننده‌ها غذایی به‌نام «کابلی» درست می‌کند درباره خشکسالی‌های چند سال گذشته می‌گوید:«آن طرف را نگاه کنید که چند پیرمرد نشسته‌اند. آنها قبلاً کشاورزی می‌کردند ولی 2 سال است هیچ بارانی به این منطقه نباریده و خیلی‌ها کار و بارشان را از دست داده‌اند. این بنده خداها هم کنار جاده نشسته‌اند و دستفروشی می‌کنند چون چاره دیگری ندارند. آنهایی که جوان هستند و پولی توی دست و بال‌شان داشته‌اند ماشین خریده‌اند و گازوییل‌کشی می‌کنند.»

وضعیت بیشتر اهالی جکیگور و راسک و سرباز و بمپور و ایرانشهر و... شبیه به هم است.

بارانی نمی بارد و زمین ها تشنه اند. آنها دست به دعایند تا بعد از 2 سال بارانی ببارد.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

حمید حاجی‌پور