به‌همین دلیل ترجیح می‌دهم تنها باشم و به جنگ سنت و مدرنیته نروم!» این حرف‌های میثم است. 39 سال دارد و معتقد است هنوز اول جوانی کسی مثل اوست. بماند که نه تعریفش از سنت درست و دقیق است نه از مدرنیته. او تجمل را با مدرنیته اشتباه گرفته و آیین و آداب و رسوم را با سنت. به هرحال تا اینجای کار می‌داند که چیزهایی باهم نمی‌خواند و همین ناهمخوانی یا به قول او جنگ، باعث شده پا پس بکشد و خودش را درگیر نکند.

آمار مجردها در ایران درحال افزایش است، به‌طوری که بیش از 14 میلیون ایرانی مجرد هستند و در این میان جمعیت دخترانی که تن به ازدواج نمی‌دهند، بیشتر از پسران است. میثم با حرارت خاصی از مجردها دفاع می‌کند و می‌گوید اگر ازدواج نکرده چیز زیادی از دست نداده ولی اگر با این شرایط، ازدواج می‌کرد، ممکن بود همین چیزهایی که الان دارد را هم از دست بدهد. همان‌طور که گفتم او تعریف دقیقی از سنت و مدرنیته ندارد و بلافاصله تعریفش از این دو برعکس می‌شود. با این همه این دو کلمه زیر زبانش مزه کرده: «خیلی از جوان‌های امروز، بین سنت و مدرنیته سرگردان هستند. می‌خواهند امروزی فکر کنند و امروزی ازدواج کنند اما سنت‌ها را هم نمی‌خواهند کنار بگذارند. سنتی مثل شیربها و جهیزیه و مراسم آنچنانی و...» میثم می‌گوید در این وضعیت اقتصادی اگر کسی هم دل به دریا بزند و ازدواج کند، اطرافیان به چشم یک قهرمان به او نگاه می‌کنند: «یکی دو بار برای ازدواج اقدام کردم اما وقتی با خواسته‌های عجیب و غریب خانواده دختر مواجه شدم ترجیح دادم که قیدش را بزنم. من درحال حاضر تنها مسئولیت خودم را دارم و به هر سختی هم که شده از عهده خودم برمی‌آیم اما وقتی قرار باشد مسئولیت یک زندگی و کس دیگری را هم عهده‌دار شوم شرایط کاملاً فرق می‌کند. خیلی از هم سن و سال‌های من این نگرانی را دارند که نتوانند از عهده یک زندگی بربیایند و نتوانند خواسته‌های همسرشان را برآورده کنند. جوانی که پشتوانه مالی ندارد و دور و برش شاهد زندگی‌هایی بوده که با مشکلات زیادی دست به گریبانند یا به طلاق ختم می‌شود، کمتر جرأت می‌کند تن به ازدواج بدهد.»

ایمان یکی از دوستان میثم است. 40 ساله است و مجرد. او با تأیید حرف‌های میثم می‌گوید معیارهای ازدواج بین دخترها و پسرها فرق کرده و دیگر مثل گذشته فاکتورهایی مثل اصالت خانواده یا از هر انگشت طرف یک هنر Art بریزد یا آفتاب مهتاب ندیده باشد، مهم نیستند و درآمد و مسکن و ماشین و سفرهای خارجی و چیزهایی شبیه به این اولویت پیدا کرده‌اند: «چند سال قبل یکی دوبار برای ازدواج تلاش کردم و به خواستگاری هم رفتم اما متوجه شدم با وجود اینکه شاغل هستم و ماشین دارم اما به خاطر اینکه خانه‌ای از خودم ندارم کسی حاضر نیست دخترش را به پسری مثل من بدهد.

شرایط دخترهایی که تحصیلکرده هستند اما شغلی ندارند به مراتب از بقیه دخترها سخت‌تر است. آنها به‌دلیل اینکه از وضعیت اقتصادی و مشکلات آن زیاد با خبر نیستند توقع زیادی از همسر آینده‌شان دارند و تصور می‌کنند باید همه خواسته‌هایشان عملی شود.

البته دخترهایی که شاغل هستند هم زمان آشنایی از درآمد طرف مقابل پرس و جو می‌کنند و اگر این درآمد چیزی نباشد که فکرش را می‌کنند قید ازدواج را می‌زنند چون با درآمدی که او دارد چیزی به داشته‌های آنها اضافه نمی‌شود.»

میدیا از آن دسته دخترهایی است که می‌گوید اعصاب راحتی مجردی را با دنیا عوض نمی‌کند. توجهی هم به حرف‌های اطرافیان که با نیش و کنایه می‌گویند از وقت ازدواجش گذشته و کسی نیست تکیه گاهش باشد نمی‌کند. تک فرزند است اما خانواده او را مسئولیت‌پذیر بار آورده: «از وقتی وارد دانشگاه شدم سعی کردم دستم تو جیب خودم باشد و کمتر از پدرم پول بگیرم. با وجود اینکه وضع مالی خوبی هم داریم اما می‌خواستم مستقل باشم. البته مهم‌ترین دلیل من برای تن ندادن به ازدواج بی‌اعتمادی به شریک زندگی است. نه حوصله تحمل کسی را دارم نه باز کردن مسأله جدیدی در زندگی‌ام. خودم را وارد ورطه اعصاب خردکنی و فشار روانی نمی‌کنم. رابطه‌ها مثل قبل اعتباری ندارند و زندگی مشترک هم قید و‌بندی برای هر دوطرف ایجاد نمی‌کند. این چیزی است که از آن می‌ترسم و نمی‌خواهم بپذیرم.»

مهدی استاد دانشگاه است و از دو سال قبل بعد از گرفتن مدرک دکتری از هلند مشغول تدریس در یکی از دانشگاه‌های تهران شده. برخلاف ایمان معتقد است فرهنگ حاکم بر برخی خانواده‌ها و نوع تربیت فرزندان باعث شده تا کمتر دختر و پسری زیر بار ازدواج برود: «متأسفانه تک فرزندی در بسیاری از خانواده‌ها رواج پیدا کرده و دختر یا پسری که با همه امکانات رفاهی بزرگ می‌شود و پدر و مادر همه خواسته‌های او را برآورده می‌کند کمتر حاضر می‌شود زندگی مستقلی تشکیل دهد و با مشکلات و سختی‌ها مواجه شود.

یک بار خواستگاری رفتم اما خانواده دختر شرایط سختی برای ازدواج تعیین کردند. من باید یک زندگی با همه امکاناتی که در خانه پدری این دختر وجود داشت فراهم می‌کردم اما برای من که تنها دوسال است مشغول تدریس در دانشگاه شده‌ام چنین چیزی غیرممکن است و به همین دلیل فعلاً قید ازدواج را زده‌ام.» او که هر روز با جوانان زیادی سروکار دارد، معتقد است باید جوانان را برای اداره یک زندگی مستقل آماده کرد و از همان دوران نوجوانی به آنها مسئولیت داد تا در آینده بتوانند از عهده مسئولیت‌های بزرگتری مثل اداره یک زندگی بربیایند.

برخی از روانشناسان اعتقاد دارند مهم‌ترین مشکل تربیتی نسل‌ها در ایران «وابستگی» است که معمولاً آن را با عواطف خانوادگی اشتباه می‌گیریم. اگر خانواده‌ها در سن 8 تا 12 سالگی به فرزندان‌شان اجازه مسئولیت‌پذیری ندهند، تنها اتفاق بد این نیست که مسئولیت‌گریز یا بی‌دست و پا بار خواهند آمد، بلکه به‌دلیل طی نشدن طبیعی مراحل رشد، آنها از مشکلات دیگری هم رنج خواهند کشید؛ از جمله کامل نشدن بلوغ فکری و تفکر انتزاعی که اساس درک مفاهیم مبنایی زندگی است.

عادت کردن به زندگی مجردی و بالا بودن ریسک زندگی متأهلی دلیلی است که امیرحسین برای تن ندادن به ازدواج بیان می‌کند. او که چند ماهی است از 40 سالگی عبور کرده و از دو سال قبل نیز ساکن کانادا شده، می‌گوید به زندگی مجردی عادت کرده و نمی‌تواند این عادت را کنار بگذارد: «قبل از 30 سالگی گاهی عاشق می‌شدم و دل به دریا می‌زدم تا ازدواج کنم اما وقتی به عاقبت آن و اینکه دیگر آزادی Freedom گذشته را نخواهم داشت فکر می‌کردم بی‌خیال می‌شدم. ازدواج یعنی تعهد همراه با مسئولیت اما جوانی که گاه به خودش هم تعهدی ندارد و به روح و جسم خودش هم آسیب می‌زند، به‌طور حتم نمی‌تواند نسبت به شخص دیگری متعهد باشد و یک زندگی را اداره کند.

لذت سفرهای مجردی و دورهمی‌های شبانه و نداشتن قید و بند ساعت برای بازگشت به خانه باعث می‌شود تا یک جوان کمتر به تشکیل خانواده فکر کند. هرچند همین‌ها بعد از مدتی آدم را دلزده می‌کند و حال به هم زن می‌شود. البته وقتی پای عشق و عاشقی درمیان باشد موضوع فرق می‌کند و دختر و پسر با قبول محدود کردن خودشان تن به ازدواج می‌دهند. من هم تا قبل از مهاجرت گاهی اوقات به ازدواج فکر می‌کردم اما عادت کردن به زندگی مجردی و علاقه به تنهایی باعث شد یکسره قید ازدواج را بزنم و مهاجرت کنم.اینجا مشغول تدریس زبان هستم و صبح تا شب کار می‌کنم و کمتر می‌توانم به ازدواج فکر کنم. خیلی از جوانانی که به کانادا مهاجرت می‌کنند مثل من هستند و کمتر اتفاق می‌افتد ازدواج کنند. تعدادی هم از ترس ازدواج به اینجا می‌آیند و دوست دارند تنها باشند. البته اینجا مقوله ازدواج کمی متفاوت است.»

کسی که نمی‌تواند ازدواج کند، با کسی که نمی‌خواهد ازدواج کند یا کسی که اساساً تصمیمی در این زمینه ندارد و خودش را به دست قسمت و سرنوشت سپرده و انواع و اقسام تقسیم بندی‌های دیگر، باهم متفاوتند اما این‌ها نه روی آمار مجردها تأثیری دارد و نه روی برنامه‌ریزی یا هیچ چیز دیگری. تنها تفاوت موضوع این است که چند لحظه می‌توانیم توی فکر برویم و کمی افسوس بخوریم که در کنار آنهایی که نمی‌توانند ازدواج کنند، خیلی‌های دیگر اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

یوسف حیدری