یاد دادن موسیقی معلم توسط معلم مهربان به بچههای خاص
رکنا: مرزی است بین آنهایی که به هرکسی که با خودشان متفاوت است با تعجب و گاهی حتی تمسخر نگاه میکنند و کسانی که همه فکرشان این است که با چه کارهایی میتوانند زندگی را برای متفاوتها آسانتر کنند.
مرزی که یک سمتش احترام است و سمت دیگرش بیاحترامی. مریم روحبخش این طرف مرز ایستاده؛ سمت احترام. احترامی که برای دیگران قائل است و برای خودش هم خریده. البته نه آسان و بیدردسر.او موسیقیدرمانگر بچههای دارای نیازهای ویژه است و سعی میکند با موسیقی زندگی را برای کودکان مبتلا به اوتیسم، سندروم داون، کم توان ذهنی، بچههایی که اختلالات یادگیری، مشکلات رفتاری، مشکل توجه و تمرکز و سندروم ویلیامز دارند یا کمشنوا هستند زیباتر کند.
بازگشت یک طرد شده
دو دو سُل سُل لا لا سُل فا فا می می ر ر دو. مریم نتها را میخواند و هم خودش و هم رادین 4 سال و نیمه با مضرابها روی بلز میزنند و مینوازند. رادین دستان مربیاش را نگاه میکند و حواسش جمع است اشتباه نزند. معلمش را خیلی دوست دارد و مریم میگوید: «رادین با من خیلی دوسته.» حالا که بلز را خوب زده مریم دستانش را میبرد بالا و به رادین میگوید بزن قدش و رادین با کف دست میزند به کف دست مریم و هر دو میخندند.
او یکی از بچههای دارای اوتیسم Autism است که مریم در مرکز تهران اوتیسم با او موسیقی کار میکند. آنقدر با مریم خو گرفته که حرفهای او را مو به مو انجام میدهد. وقتی میگوید بلز را بیاور با دستان کوچکش ساز را بلند میکند و میگذارد جلوی پایش. بعد نوبت تنبک است. دستانش را روی تنبک میزند و هرچه مریم میگوید انجام میدهد. رادین تنبک را هم خوب مینوازد و مریم از همه اینها ذوق میکند. 13، 14 سال کار با این بچهها هنوز این موفقیتها را برایش عادی نکرده و هربار همین قدر ذوق زده میشود.
او در دانشگاه تهران رشته علوم تربیتی گرایش کودکان استثنایی خوانده و همزمان موسیقی هم به صورت تجربی کار کرده. بعد با خودش گفته بهتر است این علاقه را آکادمیک کند و دوباره رفته دانشگاه تا موسیقی با گرایش نوازندگی بخواند، آن هم نوازندگی تار. بعد با رشته اولی که خوانده تصمیم گرفته از موسیقی برای کمک به بچههای دارای نیازهای ویژه استفاده کند. چیزی شبیه موسیقی درمانی:
«اسم کاری را که اینجا انجام میشود موسیقی درمانی نمیگذارم چون هیچ کدام از ما که در این گرایش فعالیت میکنیم آن دورههایی را که برای این کار در خارج از ایران وجود دارد نگذراندهایم و مدرک دانشگاهیاش را نداریم. در واقع این رشته اصلاً در ایران نیست.»
هدف اولیه این کار و تلاش مریم و بقیه کسانی که این کار را انجام میدهند این نیست که بچهها موسیقی یاد بگیرند. آنها از موسیقی به عنوان یک روش، یک ابزار و یک فعالیت خوشایند استفاده میکنند تا بتوانند مهارتهای بچهها را تقویت و ضعفهایشان را کمرنگتر کنند و در نهایت هم به بهبود عملکرد بچهها برسند اما در کنار این اتفاق بسیاری از این بچهها موسیقی هم یاد میگیرند. مریم شاگردانی داشته که با وجود اختلالات و بیماری حالا به صورت حرفهای موسیقی کار میکنند.
به طور خاص بچههای دارای اوتیسم به اختلالات اوتیستیک مشکلاتی دارند که مریم در کلاسهایش سعی میکند به قول خودش آنها را کمرنگ کند. مشکلاتی مثل ارتباط گرفتن با دیگران: «این یکی از مشکلات اصلی بچههاست. ما از موسیقی به عنوان یک تسهیل کننده ارتباطی استفاده میکنیم برای اینکه بچهها با موسیقی ارتباط میگیرند.
وقتی ارتباط گرفتن با موسیقی، ساز و ابزار کلاس را آغاز میکنند با من هم راحتتر ارتباط میگیرند و بعد یادگیری اتفاق میافتد. اینجا بچهها به یکسری مهارتهای پایه نیاز دارند که مثلاً بتوانند مضراب را در دست بگیرند. این یک مهارت درشت حرکتی است. خیلی از بچهها در استفاده از انگشتان و جزء به جزء مفاصل دستانشان دچار مشکل هستند و استفاده از انواع و اقسام وسایلی که ما داریم و همه وسایل ریتمیک و ملودیک کمک میکند بچهها بتوانند مهارت بیشتری در حرکتهایشان داشته باشند.»
اتفاقات دیگری که با موسیقی برای بچههای دارای اوتیسم میافتد تمییز شنیداری و تقویت سیستم شنیداری، بهبود عملکرد حافظه دیداری و شنیداری است. مهارتهایی که به این بچهها کمک میکند راحتتر در جامعه حضور داشته باشند، کارهای شخصیشان را انجام دهند و بتوانند درس بخوانند و بدون خجالت در جامعه حضور داشته باشند.
بدون اینها بسیاری از پدر و مادرها به دلیل نگاه بد جامعه و آگاه نبودن مردم ترجیح میدهند بچههایشان را قایم کنند چون میدانند با رفتارهای متفاوت فرزندشان حتماً او از جامعه طرد میشود و چه چیزی تلختر از این.
یاد گرفتم حریف ناامیدی شوم
مریم حسابی انرژی دارد و در کنار این همه کار الان هم دارد یک رشته دیگر میخواند؛ تئاتر. او از موسیقی و نوازندگی هم که دوستش دارد دور نشده و هنوز مینوازد و اجرا میکند. آخرین اجرایش هم مرداد با استاد فرهاد فخرالدینی همراه ارکستر فرهنگ و هنر Art بود.
وقتی نحوه کار و شرایط و روشهایش را میبینم از این همه فعال بودنش در کارهای دیگر تعجب میکنم. به او میگویم کار خیلی سختی داری، نه؟ میگوید: «خیلی سخت است و خیلی جذاب. من این بچهها را قبل از اینکه خدمات درمانی را شروع کنند دیدهام. دیدهام که از نظر توجه، تمرکز، ارتباط، کلام و درک، چقدر در شرایط بدی بودند. الان را هم میبینم که چقدر پیشرفت کردهاند. این واقعاً اتفاق کمی نیست.»
او در کلاسهایش فقط موسیقی کار نمیکند. به بچهها شعر خواندن هم یاد میدهد. باهم شعر میخوانند و با این شعر خواندن آواسازی یاد میگیرند که خیلی مهم است. بسیاری از این بچهها گفتار ندارند یا فقط یک تک کلمه میگویند. بعضیهایشان جمله میگویند ولی جملههای بیمعنی یا اینکه نمیتوانند جملهها را در موقعیت مناسب به کار ببرند. اما با شعر همه اینها را میتوانند یاد بگیرند. آنها باهم فقط شعر نمیخوانند؛ صداهای شعر را تقلید میکنند، نقاشی شعر را میکشند، کلماتش را در کتابهای دیگر پیدا میکنند و او حتی درباره چیزهایی که در شعر است برایشان توضیح میدهد. مثلاً گنجشک، صدایش و حرکتش. بعد به کودک میگوید مثل گنجشک بپر!
برای همین میگویم کارش خیلی سخت است. میپرسم که چه چیزی ترغیبت میکند این کار سخت را ادامه دهی؟ خیلی سریع میگوید: «خودِ بچهها، بودن بچهها و دیدن تغییراتشان. صبح که از خواب بیدار میشوم و به این فکر میکنم که بچهها میآیند تا چیزی یاد بگیرند این ناخودآگاه من را هل میدهد و بلند میشوم. خیلی روزها بوده که حالم هم بد بوده ولی وارد فضای کار که شدهام شرایط تغییر کرده.
چیزی که از روز اول برام خیلی جذاب بود تغییرات بچهها بود. میدیدم که با کمی تلاش بیشتر، بچهای که از جامعه فاصله گرفته میتواند برگردد. کشف توانمندی ناشناخته بچهها موتور انگیزه من است.»
حس و حال خانوادهها هم انگیزه دیگر اوست؛ اینکه میبیند پدر و مادری که زمانی بچه را از ترس برخوردهای دیگران قایم میکردند حالا و با تواناییهایی که به دست آورده تشویقش میکنند و دیگر نمیترسند از حضورش در جامعه و نشان دادن چیزی که یاد گرفته است؛ نشان دادن بچهای که میتواند یک توانمندی را ارائه دهد. این خیلی برای مریم ارزشمند است.
همه این چیزها روی زندگی خودش هم اثر گذاشته. به قول خودش مهمترین تأثیرش این بوده که یاد گرفته چطور حالش خوب باشد حتی در بدترین شرایط: «یاد گرفتم آن زمان که فکر میکنی دیگر همه چیز تمام شده هنوز چیزهایی هست و میتواند اتفاق دیگری بیفتد. یاد گرفتم که خسته نشوم و زمانی که خیلی خسته میشوم جا نزنم، خستگی در کنم.»
میگویم این درست برعکس حسی است که این روزها بسیاری از جوانها دارند؛ حس عمیق ناامیدی. او با اینکه میگوید خودش هم زیاد ناامید شده اما تأکید میکند که یاد گرفته حریفش شود: «ناامیدی یقه من را هم خیلی وقتها میگیرد اما من آدمی را دیدهام که اینقدر حالش بد بوده که میخواسته بچه خودش را از پرتگاه بیندازد پایین اما امروز همان بچه را میبینم که مدرسه عادی میرود و حالا اگر آن آدم را ببینی نمیتوانی تصور کنی که میخواسته روزی این کار را بکند. من این آدمها را دیدهام و با آنها زندگی کردهام. همه این چیزها کمک کرده من هم جنگجوی بهتری شوم.»
معلمی که دوستش دارم
محمد یکی از شاگردان مریم روحبخش است که حالا حسابی پیشرفت کرده و مریم به او افتخار میکند. از او میخواهد برایمان ساز آلتو بزند و محمد آرام و با دقت سازش را دستش میگیرد و دفتر نتش را جلوی چشمانش میگذارد و شروع میکند به نواختن. خوب میزند، خیلی خوب. میانههای اجرا مریم با یک لبخند بزرگ دستانش را درهم گره میکند؛ از شعف. وقتی اجرای محمد تمام میشود بلند میشود و با همان لبخند و صدایی که از آن خوشحالی پیداست، میگوید: «عالی شدهای... عالی زدی... آفرین!» و بعد مادر محمد را در آغوش میگیرد و با بغض میگوید: «خیلی خوب شده.»
محمد از کلاس اول، دوم دبستان موسیقی را در کلاسهای مریم شروع کرده و در تمام این سالها شاگردش بوده. حالا با تواناییهایی که به دست آورده سال دوم هنرستان موسیقی است. چیزی که هیچ کس باور نمیکرده، حتی مدرسه. مادر محمد میگوید: «هنرستان خیلی سخت میگرفت. میگفتند موسیقی اصلاً راحت نیست و محمد نمیتواند از پس آن بربیاید اما پافشاری کردیم و بالاخره گفتند یک سال آزمایشی باشد و اگر توانست ادامه بدهد. بعد هم معلم سازش گفت سه ماه آزمایشی باشد اما الان طوری شده که هربار ما را میبیند فقط یک ربع از تواناییهای محمد تعریف میکند.»
محمد مدتی بعد از شروع کلاسش با مریم روحبخش، ساز پیانو را انتخاب کرده اما چند وقتی است مشاورش پیشنهاد کرده ساز دیگری را به عنوان ساز تخصصی در دبیرستان دنبال کند. برای همین ویولا (ویولن آلتو) میزند. فقط این نیست و موسیقی و کلاسهایی که محمد این چند سال با مریم روحبخش گذرانده در زندگیاش خیلی اثر گذاشته. مادرش میگوید: «خیلی تغییر کرده و موسیقی در اعتماد به نفسش و ارتباطش با بقیه خیلی اثر گذاشته. همین که رفته مدرسه و ساز میزند یا اجرا میکند و تشویق میشود در روحیهاش خیلی اثرگذار است.»
محمد خودش هم میگوید موسیقی و کلاس برایش خیلی تأثیر داشته. آرام حرف میزند و گاهی چشمهایش را پایین میاندازد، دستهایش را درهم گره میکند و بعد از چند ثانیه مکث حرف میزند: «ساز زدن را خیلی دوست دارم. روحیهام خیلی خوب شده. مربیام را خیلی دوست دارم چون خانم روحبخش خیلی صبور است. الان که میتوانم در مدرسه ساز بزنم خوشحالم.»
او دوبار تا به حال اجرای روی صحنه داشته و قرار است بهمن ماه دوباره روی صحنه برود. مریم میگوید: «همین یک بچه برای همه عمر کاری من کافی است.»اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
یگانه خدامی
ارسال نظر