طعم‌ها و مزه‌ها جایشان را به چیدمان و دکورهای پر رنگ و لعاب روی غذاها داده بودند و از فرط بیکاری، پرسه زدن‌های شبانه میان طعم‌ها و خوراکی‌ها، بیشتر وقت‌ها به حال بدم جان می‌داد... شتاب زندگی البته زمانی برای قدم زدن‌های گاه و بی‌گاه نگذاشته بود و وقت‌هایی هم که دلم هوس پیاده روی‌های نوبرانه می‌کرد، سنگینی مزه‌ها به جانم می‌افتاد و همچون سال‌های اول تولد، همه وجودم را برای قدم برداشتن به زحمت می‌انداخت....

اما پس‌از سال‌ها که عادت به این رویه دردناک خوش به لحظه لحظه‌های جانم نفود کرده بود، یک حمله ناقص شبانه و بعد از آن یک ماه معلق ماندن میان زمین و هوا، سبک زندگی‌ام را از هر نظر تغییر داد... یک ماه پس از جست‌و‌جوهای زیاد سرانجام به جنبشی پیوستم که مشتری‌های زیادی داشت، اما من تا همین لحظه هیچ وقت و هیچ کجا نه اسمی از آن شنیده بودم و نه حتی چشمم به جزئی‌ترین تبلیغاتش خورده بود... من آهسته آهسته با «زندگی بدون شتاب»خو گرفتم و چند ماه بعد بدون کمترین آسیبی، سرعتم را برای انجام همه کارهای با عجله، کنترل کردم. من حالا شبیه یک ترمز گیرنچسب خیابانی شده بودم که آگاهانه و البته وقت‌هایی هم خودسرانه، شتاب همه چیزهای دور و برم را براحتی می‌گرفتم. قدم اول من، اما از تغییر سبک زندگی‌ام در مواجهه با فست فودها آغاز شده بود، به یاد ندارم زمان‌هایی را که می‌توانستم در برابر این تعارف خوشمزه که «مرغ سوخاری‌تان برشته باشد یا اسپایسی» مقاومت کنم... من همیشه در برابر تعارفات خوش طعم و بو به آدم‌های درمانده و مستأصلی می‌ماندم که حتی اسم غذا هم سرمستشان می‌کرد... برای همین روزهایی که هوای دلم نیمه ابری بود و درلحظه‌های مبهمی که گره‌های سنگین کاری، ریشه‌های وجودم را می‌کشید، تنها مأمن آرامش خیالم را در پاتوق گردی‌های یک درمیان خیابان‌های عریض و طویلی می‌دیدم که در آن زمان برایم رهاوردی جز«اضافه وزن» و افسردگی‌های حاصل از بی‌ارادگی و انجام کارهای عجولانه نداشت.

من حالا چند ماه است که به کمپینی پیوسته‌ام که مهم‌ترین شعارش، آهسته زندگی کردن است. در این کمپین من یاد گرفته‌ام قدم‌هایم را محکم و بدون شتاب بردارم... می‌ایستم، فکر می‌کنم، حرف می‌زنم، می‌جوم، قدم بر می‌دارم، نگاه می‌کنم و در نهایت عصاره زندگی‌ام را با چاشنی عشق، مزه مزه می‌کنم، برای همین این روزها بیشتر تمایلم به غذا خوردن را به تست مزه‌هایی می‌دهم که سال‌هاست در پیچ و خم آمد و شدهای سریع، گم شده است. مزه‌های کهنه‌ای که برای خلق کردنشان نه به اندازه یک تکه ساندویچ غلیظ که به اندازه تمام تجربه‌های جدید، وقت گذاشته‌اند... برای همین جهت پی بردن به رمز و رازشان باید «ایست» کرد، باید ترکیب مزه‌ها و طعم‌ها و چاشنی‌ها را یک به یک از هم سوا کرد تا در نهایت به عمقی رسید که اساس مزه را کشف کرده است. آن وقت می‌توان توقف کرد و از طعم تازه «آبلیموی جهرم» و بوی «سرگل زعفران تمام قرمزگناباد» لذت برد یا نه می‌توان در چند لحظه، تجربه ناب «در زمان حال ماندن» را با تمام وجود احساس کرد... یادم هست آن وقت‌ها، بیشتر لحظه هایم را در حسرت گذشته‌ها و در آرزوی آینده‌های نیامده به پای «شنبه هایی» می‌ریختم که قرار بود زندگی جدیدم را از نو پایه‌ریزی کنند، برای همین اغلب شنبه هایم در چشم برهم زدنی به جمعه‌های بیهوده‌ای تبدیل می‌شدند که بار سنگین غروب‌هایش، سخت روی شانه هایم سنگینی می‌کرد.

اولین جنبش «زندگی بدون شتاب» در حدود 30 سال پیش شکل گرفته بود، زمانی که «مؤسسه بین‌المللی زیاد کار نکنیم» به ادبیات جدیدی برای مبارزه با فقر فرصت رسید تا از درآمیختن هنر Art و شوخی، تنش‌های یک زندگی پر شتاب کم شود. بعدها دامنه اعتراضات از کار به غذا و حتی خرید و سفر هم رسید تا سازمان مشهور «اسلو فود slow food»، پایه‌های یک زندگی آهسته را در برابر افتتاح نخستین شعبه فست فود مک دونالد در رم بنا کند. سازمانی که پس از انقلاب صنعتی و تمایل زیاد مردم به استفاده از فست فودها، شعار «زندگی بدون شتاب» را رواج داد تا این نگاه ویژه ازاسترالیا تا ژاپن گسترده شود.

جریانی که البته هدف اصلی‌اش، رواج روش‌های سنتی و قدیمی در مقابل روش‌های مدرن و جدید حال حاضر بود.حالا 50 کشور دنیا و 42 ایالت در امریکا عضو این جریان بی‌نظیر هستند. ایده‌ای که البته از مرز «غذا» فراتر رفته و حتی «پول»، «موسیقی»، «شهر» و «والدین» را هم به تسخیر خود در آورده است.

شهری که این روزها در شتاب «قدم ها» و «آدم ها» به خرابه‌ای بزک کرده تبدیل شده که سرعت بالای عبور از خیابان‌ها و پیاده روهایش، فرصتی برای «توقف کردن» و «تأمل کردن» باقی نگذاشته است.

نگاه آدم‌ها این روزها، از «تأمل» به «سرعت» تغییر مسیر داده و هر آنچه که نیاز به تفکر دارد، در پس قدم‌های تند و عجولانه آنها گم شده است. این جنبش می‌خواهد آهسته زندگی کردن را یادمان بیاورد، وقتی همه هوش و حواسمان را پای افزایش نرخ‌ها و ملک‌ها جا گذاشته‌ایم!

وقتی بشدت می‌دویم، اما در نهایت از خطی که برایمان کشیده‌اند، بیشتر نمی‌رویم! خط‌هایی که با تقدیرمان گره خورده و در پایان به روزی مقدری وصل می‌شود که حتی اگر سریع‌تر هم بدویم، چیزی بیشتر از آن عایدمان نمی‌شود! این جنبش در ظاهر یک جنبش فرامادی محسوب می‌شود، اما در اصل یک جنبش معنوی فراانسانی است که می‌خواهد نقطه‌های تاریک یک زندگی «عجولانه مادی» را به جنبه‌های آرام یک زندگی معنوی گره بزند. انسان‌ها این روزها، صحنه‌های سخت زندگی‌شان را با دویدن هایشان جبران می‌کنند، نمی‌ایستند، چرا که نمی‌خواهند لایه‌های زمخت زندگی‌شان را مزه مزه کنند! اما این جنبش می‌خواهد، لایه‌های نرم زندگی آدم‌ها را هم بیرون بکشد، لایه‌هایی که پنهان مانده، اما می‌تواند شبیه سرعت گیرهای خیابان، لذت زندگی را برایشان دو چندان کند. پس آنها را تشویق به ایستادن می‌کند، تشویق به دیدن و لذت بردن!

خواندنی های رکنا را در اینستاگرام دنبال کنید