جوان های دردانه درحکایت گنج و رنج !
رکنا:محصل/من همین مدلی ام،مگر چقدر حقوق می دهند که انتظاردارند اندازه یک تراکتور برای شان کار کنی؟. یکی از دوستانم قول داده برایم کار خوبی پیدا کند. ما شانس نداریم ،اگر پارتی داشتیم ،اگر پدرم پول داشت،اگر چندسال قبل فلان زمین و ملک رانمی فروختیم الان میلیاردر بودیم و...
پیر با تجربه ای می گفت:«اگر» را بکاری چغندر هم سبز نمی شودو مگر با حلوا حلوا کردن دهان شیرین می شود؟.
بعضی ها انگار با نادیده گرفتن توان و استعداد های خود ،عادت کرده اند به زشت دیدن و سیاه نمایی از موقعیت ها، فرصت ها و زمانی که در اختیار دارند.
عادت کرده اند گوشه ای بنشینند و حسرت مال و منال و زندگی دیگران را بخورند. عادت کرده اند بگویند اگر آن طوری که دل مان می خواست بود الان قله های موفقیت را یکی پس از دیگری فتح می کردیم و برای توجیه ناکامی و شکست های خود دنبال مقصر می گردند.
این افراد با احساس شکست در انجام هرکاری ،عصبانی و خسته می شوند و یا دنبال چاره ای هستند که ره صدساله را یک شبه طی کند و یا به بیراهه می زنند و معلوم نیست مقصد بعدی شان کدام ناکجا آ باد خواهد بود. آ نها هیچ گاه به این موضوع نمی اندیشند که می توانند روش های خود را برای کسب موفقیت عوض کنند و تازه اگر فردی خیر خواه پیدا شود و راهی نشان دهد موضع دفاعی به خود می گیرندو می گویند خودم بهتر می دانم چکار کنم و ... .
بهتر است بگوئیم این افراد حصار راحت طلبی را به دور خود کشیده اند و احساس مسئولیت برای آ ینده ندارند.
درصورتی که راه ها و راهکارهای زیادی در زندگی وجود دارند که افراد را به سمت و سوی موفقیت و سعادت واقعی سوق می دهند.
داماد دردانه ای که با پی گیری زیاد در یک شرکت مشغول کار می شود از دسته آ دم های خسته ای است که درخیال خام سیر می کند. روز اول که او سر این کارش می رود مادر زن مهربان بسته کوچکی دستش می دهد که در آن صبحانه ای مفصل ،میان وعده ،میوه و چهارمغز مقوی و معروف گذاشته تا ثابت کند مادر زن ها داماد های شان را خیلی دوست دارند. داماد هرروز خسته و کوفته به خانه برمی گردد و با دیدن دلسوزی های مادر زن و به خصوص چشم های گریان نوعروس جوان که راه می رفت و می گفت: «پوست صورتت سوخته ،لاغر وزرد و زار شده ای » ننه من غریبم در می آ ورد که کار سخت و طاقت فرسا کمرش را شکسته و با این حقوقی که می دهند از او بیگاری می کشند.
کسی اگر نمی دانست فکر می کرد او در عمق معدن یا در ارتفاعی خطرناک کار می کند و یا صبح تا شب بیل و کلنگ می زند و با جان خود بازی می کند که این قدر خسته و بی حوصله است.
یک سر رشته مشکلات این جوان های دردانه هم صحبتی با افراد دلسوز است که تیمار خوار رویاهای واهی شان هستند و حرف های آ نها رابدون هیچ اظهار نظر ی تایید می کنند. آ خرو عاقبت این افراد در کار های شان شکست است .به خانه برمی گردند و منتظر می مانند تا در کارهای خانه کمک کنند.
می گویند علاقه زیادی به این جور کارها دارند ،اگر واقعا این طور است ،کار که عیب نیست خودشان را در یک شرکت کارهای نظافتی هم محک بزنند. پای صحبتشان که می نشینی نگران می شوی ،
نمی دانند نابرده رنج گنج میسر نمی شود و وقتی که به عنوان مثال می پرسی چرا با دست خالی سیستم ضبط و پخش چند میلیونی روی ماشین نصب کرده ای لبخند می زنند و می گویند.:«این پول عشق است ».
این که چرا این گونه اقراد نمی توانند پول توی جیبشان نگه دارند و دنبال خوشی های بی اساس و وقت گذرانی هستند سوال های دیگری را مطرح می کند.
چرابرخی خانواده ها در تربیت فرزندان خود ازروش های صحیح فرزند پروری غفلت می کنند و ممکن است جوان ها تاب و تحمل رویارویی با مشکلات را نداشته باشند که هیچ،رویاهای زیادی را در سرمی پرورانند واز مقایسه های بی جا و چشم و هم چشمی و ریخت و پاش های الکی رنج می برند. واقعیت این است ،توانایی های انسان ها بی شمار است و این ما هستیم که باید با امید و دلی قرص به نگاه خدا، تلاش کنیم وگلیم خود را از آب بیرون بکشیم.
ارسال نظر