من در مدرسه تیزهوشان قبول شده بودم اما پدرم من را در جاده کرمان رها کرد! + فیلم

به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، نامش بنیامین است؛ 15 ساله از زابل. او دانش آموز کلاس دهم است و در رشته ادبیات و علوم انسانی تحصیل می کند. بنیامین دوست دارد در آینده به یک قاضی تبدیل شود که بتواند از حق کسانی که مثل خودش، در خانواده آسیب دیده اند را بگیرد. او پسری است که باوجود اینکه تحت خشونت خانگی قرار داشت، توانست در آزمون مدارس سمپاد (تیزهوشان) پذیرفته شود ولی به واسطه مشکلات مالی و خانوادگی، نتوانست در این مدارس درس بخواند. بنیامین که این روزها با پدربزرگش زندگی می کند، از سرنوشت تلخی که به هیچ وجه مانع نشد تا از درس خواندن باز بماند برای خبرنگار رکنا می گوید. 

او در گفت و گو با رکنا می گوید: پدرم به بهانه کار کردن از خانه بیرون می رفت؛ ولی یک روز مادرم او را دید که با زنی در خیابان است و بعد از آن متوجه شد که پدرم با آن زن ازدواج کرده است. آن موقع من هشت ساله بودم و بعد شاهد طلاق آنها از هم بودم. چندی بعد با پدرم به خانه جدیدش به کرمان رفتم. یک برادر کوچک تر هم دارم که او نیز با ما آمده بود.

بنیامین در ادامه می افزاید: نامادری ام، پشت سر مادرم حرف های نامناسبی می زد برای همین رابطه خوبی با او نداشتم؛ ولی برادر کوچک ترم که همیشه ساکت بود و اعتراضی به وضعمان نمی کرد، با آنها در تنش نبود. در نهایت، اوایل امسال، وقتی در مسیر کرمان بودیم، پدرم من را در جاده رها کرد و گفت حالا برو هر کاری که دوست داری بکن!

او تاکید می کند: آن لحظه، از فکرم استفاده کردم و از یک راننده کمک خواستم تا من را به زاهدان برساند و بعد از آن به خانه پدربزرگم رفتم و او پول ماشین را پرداخت کرد. زمانی که پیش پدربزرگم بودم، عمویم دنبالم آمد و از من خواست تا با او به خانه اش بروم و بابت کاری که پدرم با من کرده اظهار ناراحتی کرد. در این میان، پدربزرگم نیز گفت که من بچه آنها هستم و باید با آنها بروم. آن موقع من پیش عمویم کار می کردم و مکانیکی را تا حدودی از او یاد گرفته ام ولی هیچ وقت به من دستمزد و انعام کارهایم را نداد.

بنیامین می افزاید: بعد از مدتی، عمویم که نمی توانست هزینه زندگی ام را تامین کند، با بهانه های عجیب، من را از خانه بیرونم کرد. من که فکر می کردم پدربزرگم هم نمی خواهد که با او زندگی کنم، دیدم که دیگر جایی برای ماندن ندارم و برای همین، دو ماه، پیش یک خانواده که مادرشان معتاد بود زندگی کردم. آنها به من لطف کردند و جا و غذا دادند. بعد از مدتی تصمیم گرفتم به پدربزرگم زنگ بزنم و ماجرا را برای او تعریف کنم. او سریعا به دنبالم آمد و الان چند وقتی است که پیش پدربزرگم زندگی می کنم. پدربرزگم وقتی از دیوار افتاد و لگنش شکست، بازنشسته شد و در حال حاضر با حقوق پایین زندگی می کند. من نه گوشی هوشمند دارم که بتوانم با آن در شبکه شاد عضو شوم و نه پدربزرگم در وضعیت مالی مناسبی است که بتواند از پس خرج و مخارج زندگی بر بیاید.

او در ادامه در خصوص مادرش می گوید: مادرم در مشهد زندگی می کند. در تمام این سال ها فقط یک بار او را دیده ام چون او نیز مجددا ازدواج کرده است و فرزند دارد و نمی تواند برای من وقت زیادی بگذارد. خیلی دلم برایش تنگ شده است و گاهی با او تلفنی صحبت می کنم ولی کاری از دست هر دوی ما بر نمی آید.

بنیامین با اشاره به اینکه قبلا در مدرسه تیزهوشان قبول شده بود ولی به خاطر اینکه پدرش او را برای ثبت نام همراهی نکرد می افزاید: پدرم به من دو میلیون تومان پول نداد تا در مدرسه تیزهوشان ثبت نام کنم؛ در حالی که او شغل و درآمد خوبی دارد.

او در پایان با اشاره به اینکه در حال حاضر دو ماهی می شود که از درس و مدرسه عقب افتاده است، تاکید می کند: پرونده تحصیلی من در مدرسه ام در کرمان باقی مانده است و وقتی خانواده پدری ام متوجه شدند که من پیش پدربزرگم هستم و می خواهم در سیستان و بلوچستان به مدرسه بروم، پرونده را به سرعت از مدرسه گرفتند و آن را به پدرم رساندند. یک خانم خیر که از وضع زندگی من مطلع شد، کمک کرد تا در مدرسه ثبت نام کنم و الان با اینکه از درس و مدرسه عقب افتادم ولی تلاشم را می کنم تا نمرات خوبی بگیرم. در نهایت دوست دارم یک قاضی شوم؛ یک قاضی که بتواند حق مظلومان را بگیرد.

وبگردی