حوادث رکنا: دیگر تحمل آن وضعیت را نداشتم، روزگار سختی را می گذراندم و از این که همسرم برای ترک اعتیاد امروز و فردا می کرد خیلی زجر می کشیدم تا این که روزی آخرین تصمیم خودم را گرفتم و ...
حوادث رکنا: سه ماه بعد از ازدواجمان مهریه اش را بخشید و راه زندگی اش را از من جدا کرد. او هنگام طلاق با چشمانی اشک بار گفت: نصیحت می کنم خودت را اصلاح کن چون آینده شومی در انتظار تو است و از زندگی…
رکنا: دارنده مدال طلای کاپ آسیا تایلند در کامپوند زنان گفت: همسرم به خاطر شرایط بد مالی و هزینههای سنگین زندگی مجبور شد کمانش را بفروشد تا بدهیهایش را پرداخت کند.
رکنا: علیرضا بیرانوند در برنامه دور همی گفت: شب قبل از بازی ایران و پرتغال هواداران ایران جلوی هتل تیم پرتغال رفته بودند و اجازه نداده بودند که کریس رونالدو بخوابد و من به زمانی که این ویدئو رو…
رکنا: مربی دروازهبانان تیم فوتبال استقلال گفت: درگیری و کتک زدن روزبه چشمی در شخصیت من نیست و صحنهای که از تلویزیون پخش شد همه مخاطبان را به اشتباه انداخت.
حوادث رکنا: درگیری ها و ناسازگاری های من و همسرم به جایی رسید که بالاخره دست به دامان قانون شدم و همسرم به تحمل زندان و پرداخت دیه محکوم شد اما بعد از آزادی او از زندان این اختلافات شدت گرفت به حدی…
حوادث رکنا: آن قدر درگیر هوس های نفسانی بودم که دیوانهوار برای طلاق از همسرم اصرار می کردم. گویی نه چیزی می شنوم نه چیزی می بینم به طوری که حتی از نوزاد یک روزه ام گذشتم و ...
رکنا: چشمانم پر از اشک و قلبم آکنده از آه وناله است قدرت تصمیم گیری را از دست داده ام و در یافتن راهی که زندگی ام را نجات بدهم مستاصل مانده ام اکنون سه سال از روزی می گذرد که همسرم مرا با سه فرزند…
رکنا: یک روانشناس درباره درک متقابل در زندگی مشترک توضیحاتی داد.
رکنا: وقتی در یک مشاجره خانوادگی همسرم لب به توهین و فحاشی گشود دیگر کنترلم را از دست دادم و چنان سیلی محکمی به او زدم که پرده گوشش پاره شد! حالا هم درحالی که حدود شش ماه است از پله های دادگستری…
رکنا: از روز اول، ریش و قیچی را دست خواهرم و شوهرش سپردم . البته دامادمان اصرار داشت با دختر یکی از اقوام شان ازدواج کنم . من زیر بار نرفتم و با دختر خانم دیگری که یکی از آشنایان معرفی کرده بود…
رکنا: به خاطر سوءظن ها و بدرفتاری های همسرم، اطراف خودمان را حصار بلندی کشیده ایم و با هیچ کس ارتباطی نداریم. از لحظه ای که وارد خانه می شوم تنها و خسته به گوشه این دژ محصور پناه می برم تا روزی دیگر…