رکنا: مرد به عقربه های ساعت نگاه کرد. از همیشه دیرتر بود. از زمانی که به خانه می رفت. می دانست بی تابی های دخترک ناشنوا بیشتر شده است. به دفتر پیک که رسید کسی نبود جز منشی ـ می دانم که خسته اید…