معرفی مجموعه داستان: من مرده بودم که هانیه عاشقم شد / 14 داستانک تجربی
رکنا: «من مرده بودم که هانیه عاشقم شد» مجموعه 14 داستان کوتاه نوشته محسن حکیم معانی است که خودش آنها را تجربی میداند.

در سومین کتاب حکیممعانی، همچنان با نویسندهای روبهروییم که دغدغه روایت دارد، اما حد را نگه میدارد و این دغدغه او را به بازیهای فرمی پیچیده و حوصلهسَربری که خواننده را فراری میدهند، وا نمیدارد. یکی از جاهایی که این دغدغه خودش را نشان میدهد، استفاده از پانویس در چند تا از داستانها است که در نوع خودش نوآوری جذابی است و میتواند حتی برای یک رمان، راهی برای روایت در روایت و بازیهای فرمی جذاب باشد. در پاورقی چیزهایی را میآوریم که دانش ما را نسبت به موضوع اصلی تکمیل میکند. اما از آوردن پاورقی در داستان میشود چه انتظاری داشت؟ نویسنده در این تجربه به توضیح واضحاتی پرداخته که بیشتر قرار است بار طنز گروتسک داستان را به دوش بکشند.
اوج این تجربه در داستان اول است که اسم مجموعه هم از آن گرفته شده. در یک نگاه کلی، شاید بهترین جا برای پیادهکردن ایده استفاده از پاورقی، داستانِ نُهم مجموعه است که بهعنوان تحشیهای بر یک متن قدیمی، دلیل فرامتنی خوبی برای استفاده از قالب پاورقی فراهم میکند. اما اگر ترتیب داستانها را تاریخ نگارش آنها در نظر بگیریم، میشود حدس زد نویسنده حوصله نداشته به عقب برگردد و به بهانه تناسب، ایدهای را که در داستان اول خرج کرده در این داستان بهتر به کار بگیرد.
وجه مشترک اکثر داستانها این است که با اینکه در یک بستر رئالیستی اتفاق میافتند، وجه نمادین پررنگی دارند و دست خواننده را برای تأویل سیاسی هم باز میگذارند. مثلا «انقلاب شخصی آقای خ» داستان یک کارمند بایگانی انبار فنی رادیو را روایت میکند که رنگ عوض میکند و همه سوابق زندگیاش را که با روش و منش انقلابیون در تضاد است، نابود میکند.
داستان «ممیز» که داستان مردی است همنام مرتضی ممیز که بهرغم بیبهرهبودنش از هنر، ممیز و بعدتر سرممیز اداره کتاب ارشاد میشود. اما چون تمام عمرش به نوشتههای دیگران ایراد گرفته، طلسم این فامیلی چنان بر زندگیاش سایه میاندازد که وقتی بعد از بازنشستگی تصمیم میگیرد خاطراتش را بنویسد، از نوشتن کلمات ساده هم عاجز است. «آشوب بَردابَرد» هم داستان یک زندانی است که اول انقلاب آزاد شده و به خاطر آسیبهایی که از شکنجهگرش دیده، حالا دچار توهم توطئه است و همه را به چشم او میبیند. آیا او همان آقای خ در «انقلاب شخصی آقای خ» یا شخصیت اصلی داستان «ممیز» نیست؟
این وجه نمادین در داستانهای دیگر به اشکال مختلفی ظاهر میشود و مثلا در «موشها همه جا هستند» یا «هذیان پراکنده اشراق» به ابعاد درونی و روانشناسانه شخصیت میپردازد. در آتمسفر نمادین داستانها، معمولا با یک شخصیت تنها مواجهیم که نویسنده انگار عامدانه از رویاروییاش با کاراکترهای دیگر پرهیز کرده است. در چنین فضایی، اشیاء و مخصوصاً حیوانات و حشرات، مثل موش در داستان اول و سوسکهای حمام در داستان دوم، تشخص عجیبی پیدا میکنند و وجه نمادین کار را تقویت میکنند. روبهرو شدن ناگهانی آقای خ با سوسکها که تا حالا داخل درِ حمام پنهان بودهاند، باعث درک و اشراق و آگاهی درونی او نسبت به چیزهایی است که دوستشان ندارد. اولینش هم این است که میفهمد از کارش متنفر است.
«سوگواری» گرچه وجه نمادین داستانهای قبلی را ندارد و در یک فضای بهظاهر رئالیستی میگذرد، اما شخصیت اصلی در یک پروسه کامل نمادین آیینهای سوگواری غریبهها شرکت میکند تا بتواند رفتن یارش را باور کند. هرچند در انتها چندان موفق نیست. در «سرخ سترون» هم با عاشق ناکامی روبهروییم که بعد کشتن معشوق، دوباره خلاقیتش برای نوشتن و نقاشی گل کرده و میخواهد خودنویساش را با خون او پر کند و نوشتن را شروع کند. «سرخ سترون» به شکل استعاری این نظریه را مطرح میکند که زیبایی کامل- یا بهزعم آفریننده کامل- میتواند خلاقیت را مختل کند و او را از صرافت خلق/ بازآفرینی چیزی که بهزعم او کامل است، باز دارد. بهعبارتدیگر، خلاقیت نتیجه نوعی ادراک نسبت به خلأ زیبایی است. پس هر خلاقیتی میتواند نتیجه کشتن یا قربانی کردن یک زیبایی کامل در درون یا بیرون خالق باشد. میشود گفت داستانهایی مثل «در کوچه برف میبارد» بهخاطر فضای کاملاً رئالیستی و «گرگاو» به دلیل وامداریاش به فضای قصه و افسانه، یکدستی کار را به هم زدهاند. اما این را میشود به اعتراف نویسنده به تجربیبودن داستانهایش بخشید.
منبع: کتاب نیوز
-
فیلم آواز باشکوه هدیه تهرانی با محمد معتمدی + موزیک ویدئوی دلنواز آهنگ آرام من بمان کنارم !
ارسال نظر