من53 ساله و دیپلمه و سیگاری هستم راستش نمیدانم چرا تو خیابان یا مغازه ها که میروم خرید کسی من را با القاب و اصطلاحات نام میبرد به دل میگیرم و و ناراحت میشوم و احساس میکنم که دارد کوچک میشمارد من را و یا حقیر و مسخره میکند مثلا وقتی بهم میگوید شازده یا پسرم یا قهرمان یا مهندس و دکتر و از اینجور القاب که مردم می خواهند کسی را صدا کنند میگویند حالا واقعا نمیشود فهمید که ته دلشان چیست و آیا واقعا میخواهند به من احترام بگذارند یا دارند مسخره ام میکنند راستش چون خودم یک آدمی هستم که با کسی اگر بخواهم حرف بزنم اگر بهش احترام نگذارم دیگر دوست ندارم مزاحمش هم بشوم چون اصلا انگار اینطوری تربیت شده ام راستش یکطورایی بهم بر میخورد و انگار حتما منم در جواب آن شخص باید چند تا القاب هم بذارم رویش و به خورد آن طرف بدهم مثلا در جواب آن شخص که به من میگوید مهندس آدرس فلان جا کجاست منم خب بر میگردم در جوابش میگویم دکتر از فلان خیابان برو تا برسی میخواستم بدانم چرا؟ آیا اعتماد به نفس من پایین هست یا چیزی از من برتر نمیفهمم یا اینکه مهارت در روابط اجتماعیم پایین هست یا اینکه علت دیگری دارد؟ و یک مشکل دیگری هم که دارم این است که وقتی تو سن 20 تا 30 سال بودم اگر کسی تو خیابان بهم توهینی میکرد با او گلاویز میشدم و از حق خود دفاع میکردم ولی الان چند سالی میشود که من بعد از ازدواجی که سر مسایلی از هم طلاق گرفتیم البته بچه ندارم حالا چند سالیه است که اگر سر مسئله ای شخصی به من توهین بکند اصلا جواب توهینش را هم نمیدهم چه برسد به اینکه با او گلاویزم بشوم راستش پهلوی خودم میگویم شاید او هنوز پخته نشده و نادان هست و فکر آخر و عاقبت کار و فکر آینده خودم را میکنم ولی متاسفانه تمام آنشب را و حتی شاید تا دو سه روزی همش ناراحتم ولی خود به خود بعد از گذشت زمان این عصبانیت من از توهین آن شخص و برخورد و رفتار بد و توهین وار آن شخص از یادم میرود و بهتر میشوم میخواستم بدانم این طوری طبیعی هست؟ و چکار کنم که حتی آن لحظه توهین و رفتار بد آن شخص زودتر از افکارم برود بیرون و کلا راه برخورد با اینجور آدمها که سر یک موضوعی یا حتی بیخودی به آدم توهین و بدرفتاری میکنند حالا چه غریبه و رهگذر چه مغازه دار تو محل یا چه افراد نزدیک مثل فامیل و خانواده چیست؟
من خانمی 39ساله هستم که 10ساله زندگی مشترک دارم چهار سال پیش از شهر خودم مهاجرت کردم همسرم سه برادر هستند و خواهری شیری دارند که آنها هم با ما مهاجرت کردند و من با این خواهر رفتار دوستانه ای دارم که خوشایند همسرم نیست. من چهار سال پیش پیراهنی که به عنوان لباس خواب استفاده میکردم به خواهرشوهر رضاعیم بخشیدم (خواستم پرتش کنم گفت به من بده استفاده کنم) من هم بخشیدم بعد از مدتی همسرم سراغ پیراهن را گرفت گفتم دادمش خواهرت که از آن روز تا حالا شوهرم به من تهمت میزند که تو لباس خوابت خانه مردم است و تو با همه بده بستان داری. من واقعا درمانده شدم فقط دوست دارم از این زندگی خارج بشوم تحمل حرفهای همسرم خیلی برایم سنگین است در ضمن من دو دختر دارم که بابت آینده شان نگرانم با این طرز فکر همسرم لطفا مرا راهنمایی کنید.
بنده کارمند یکی از ادارات دولتی هستم و تعدادی از همکارانم خانم هستند. متاسفانه با علاقه شدیدی که به همسر و بچه ها و زندگیم دارم خانمم خیلی زیاد به من شک دارد تا جایی که جلوی بچه ها با لحن بسیار زشتی با من برخورد می کند و چند باری به فکر جدایی افتادم تا از این وضعیت رها شوم. مدت 18 سال است که ازدواج کردم و 40 سال دارم. لطفا راهنماییم کنید چکار کنم؟
من شوهرم خیلی اذیتم کرده ولی دو تا بچه دارم نمیدانم چکار کنم. اصلا زندگیم را دوست ندارم.
دخترم امسال کنکور دارد دانش آموز خوبی است ولی سر آزمون با اینکه اکثر تستها رو بلد است تعدادی از تستها را خراب میکند یا هر چند قبلا حل کرده سر آزمون خراب میکند چه راه حلی به ذهن شما میرسد؟