نزديك به چهار سال است دچار پرخوري شديدي شدهام و زماني كه غذا نميخورم احساس گزگز و بيحسي در ناحيه سر ميكنم. آزمايشها نشاندهنده عارضه كم كاري تيروئيد بوده است اما دارو در كاهش اشتها بيتأثير هستند. به هر مكاني كه بروم يا شبها هنگام خواب، بايد غذا در كنارم باشد. گاهي اوقات از شب تا صبح غذا داخل دهانم ميماند فقط به اين خاطر كه احساس آرامش كنم. وزنم افزايش يافته و نميتوانم اشتهايم را كاهش دهم. چه راه درماني را توصيه ميكنيد؟
حدود 2 سال پيش با دختري كه دو سال از من بزرگتر بود، آشنا شدم. در اين مدت به هم علاقهمند شديم و ميخواهيم با هم ازدواج كنيم اما خانواده من مخالف هستند. بعد از اين كه من از نظر آنها مطلع شدم، دچار دودلي شدهام و در تصميمي كه داشتم، مردد ماندهام. نميدانم چه كاري درست است؟ لطفاً مرا راهنمايي كنيد.
نزديك به سه سال از ازدواج من و همسرم كه همكار نيز هستيم ميگذرد. در دوران نامزدي آنقدر حرف براي گفتن داشتيم كه بعضي مواقع زمان براي بازگويي آنها نداشيتم و هيچگاه از حرفهاي يكديگر خسته نميشديم اما اكنون هيچ حرفي نداريم كه ساعات خاليمان را پر كند بجز صحبتهاي مربوط به مسائل كاري، در واقع به نوعي طلاق عاطفي رسيدهايم. از ديدگاه شما چه راهكارهايي وجود دارد تا شادي و ساعات خوش گذشته بازگردد؟
پسرم 18 سال دارد. بسيار گوشهگير است، علاقهاي به قرار گرفتن در جمع را ندارد و از درس خواندن، اقوام و همكلاسيهايش دوري ميكند. با خودش حرف ميزند، به يك نقطه خيره ميشود و نسبت به اطرافيانش بدگمان است. دارو كمي مؤثر بوده است اما او را دچار خوابآلودگي ميكند. راه درمان را چه ميدانيد؟
همسرم 47 سال دارد. فردي خودبزرگ بين است و احساس ميكند از عهده هر كاري برميآيد. اما در اكثر مواقع با شكست روبهرو ميشود اما متأسفانه، شكست را نميپذيرد. اقوام نسبت به اين رفتارهايش واكنش بدي نشان ميدهند. بعضي اوقات خودش هم از اين وضعيت خسته ميشود اما نميداند بايد چگونه رفتار كند، علاوه بر اين به اعتياد هم رو آورده است و شغل مناسب و ثابتي ندارد. مدتي است كه خانه را ترك كرده و با رفتن او در خانواده آرامش بيشتري حاكم است. مصرف دارو تا حدودي كمك كننده بوده است. با وجود اين چه راهكاري را توصيه ميكنيد؟