من حدوداً ۳ سال است که ازدواج کرده ام و در این مدت مشکلات، اختلاف و درگیری زیادی با همسرم بخصوص با خانواده اش داشتیم طوری که ۵ - ۶ بار به دست شوهرم کتک خوردم و از خانه بیرونم کرده است. آخرین بار چند ماه پیش بود که خانوادهاش به خانه ما آمده و طبق معمول با دخالتها و طعنه و کنایه ها و سبب دعوا و درگیری شدند و چند نفری من را زدند و از خانه خودم بیرون کردند. در پزشکی قانونی شکایت کردم و چون قفل درها را هم عوض کرده بودند دیگر چاره ای نداشتم و مهریه ام را به اجرا گذاشتم. الان بیشتر از سه ماه است که منزل پدرم هستم و بخاطر این اتفاقات احساس ناامیدی میکنم. من واقعا همسر و زندگیام را دوست داشتم ولی در دوراهی مانده ام، از نطر عقلانی و منطق دیگر در آن خانه و زندگی برای من جایی نیست ولی از نظر احساسات و قلبی هنوز هم دلم آنجاست و میخواهم برگردم. خواهش میکنم بگویید چکار کنم؟
پسرم 17 ساله است. هر روز با دوستانش به کافه می روند و قلیان می کشند دو سه بار هم دیدم که سیگار می کشد . چه کار کنم او را از این وضعیت در بیاورم و از طرفی نگران آینده اش هستم.
دختری چهار ساله دارم که همیشه بهانه پدرش را میگیرد چون من از پدرش جدا شدهام. چطور رفتار کنم و بفهمانم که پدرش ما را ترک کرده است؟
شوهرم از روزی که با او ازدواج کردم معتاد بود اول تریاک، بعد هرویین و بعد هم شیشه. الان بیست سال است داریم زندگی میکنیم. همیشه در فقر زندگی کردیم میتوانستم طلاق بگیرم ولی دوستش داشتم. وقتی به شیشه اعتیاد پیدا کرد تحملش سخت بود. یکی دیگر شده بود، توهم داشت و آدم خطرناکی شده بود بالاخره با کمک برادرم او را به کمپ بردیم و ترک کرد. خیلی کارها در زندگی برایش کردم ولی چشمش را روی همه کارهایم بست بداخلاق شد و به من تهمت زد. دست بزن هم دارد. باید چکار کنم؟
بنده مدت نسبت طولانی با افسردگی حاد دست و پنجه نرم می کنم و داروهای مصرفی هم چندان تاثیری نداشته و ناامیدی در غلبه بر این وضعیت وجود مرا گرفته است و هیچ اراده ای در بهبود شرایط موجود در من باقی نمانده است.