غروب که می رسد بهانه گیری های مهسا کوچولو شروع می شود. همین چند روز قبل سالروز یک سالگی اش بود اما ... . مامان فاطمه می گفت دوست دارم  روز تولد مهسا برایش کیک درست کنم و  جشن تولد بگیرم.

به گزارش رکنا، با آن که مهسا فقط تا 6 ماهگی آغوش و نوازش دست های مادر را حس کرده اما انگار می فهمد که چه اتفاقی افتاده و با چشم های معصومش دنبال کسی است که او را محکم در آغوش می فشرد و با صدای بلند می گفت:

•    دختر خوشگل مامان، عزیزمامان، الهی هیچ وقت اشک و غمتو نبینم.

برادر دو و نیم ساله مهسا هم شب ها بهانه می گیرد و مادرش را می خواهد. ملیسا، دختر 5 ساله خانواده حالا برای خودش خانمی شده و باید مهسا و برادر کوچولویش را با ناز و نوازش آرام کند.

ملیسا هر شب چند دقیقه ای بابا را زیرنظر می گیرد. متکای رویه مخملی قرمز که مخصوص باباست را پشت سرش می گذار و منتظر است بابا نگاهش کند و با لبخندی، به او هم آرامش بدهد.

مامان بزرگ می گوید اگر ملیسا نبود نمی دانستم چکار کنم, این دختر مایه آرامش و تکیه گاهی محکم برای همه ما است.

دخترک، هر روز به بیمارستان زنگ می زند و حال مادر را از دکترش می پرسد؛ بعد هم دست های کوچکش را به سوی آسمان بالا می برد و از ته دل دعا می کند:

•    خدایا همه مریضا و مامان فاطمه رو شفا بده؛مامان فاطمه انشاالله خوب می شی .

ملیسا از مادر مهربانش یاد گرفته که دعا و راز و نیاز برای حل مشکلات و گرفتاری ها و حفظ آرامش، خیلی ارزشمند و موثر است.

او مثل مادرش همیشه لبخندی برچهره دارد و از روزی که مامان فاطمه در بیمارستان بستری است به پدر دلداری می دهد که باباجان، خدا بزرگ است.

پدر خانواده، کارگر ساده ای است که با حقوقی اندک در یک مرغداری کار می کند. آدم بی شیله پیله ای است و همراه خانواده اش در یکی از روستاهای دور افتاده مرزی استان خراسان رضوی زندگی می کنند.

مرد جوان می گوید: فاطمه( همسرم) برایم تکیه گاه محکمی بود. مثل یک کوه، حضورش و صحبت هایش به من آرامش و اطمینان خاطر می داد و از روزی که در بیمارستان بستری است احساس می کنم غریب و بی پناه شده ام.

فاطمه خانم چندی قبل با تشخیص پزشکان به خاطر یک بیماری تحت عمل جراحی قرار گرفت. متاسفانه روند بهبود بیمار به خوبی پیش نمی رفت و پس از آن که از مرکز درمانی مرخص شد و به خانه انتقال یافت به خاطر ضعف جسمی، حالش به وخامت کشید و دچارتشنج شد.

خانواده اش او را به بیمارستانی در مشهد  انتقال دادند و سطح هوشیاری زن 23 ساله در حالی که تلاش پزشکان برای درمانش آغاز شده بود به شدت کاهش یافت و به کما رفت.

چند روزی در این حالت بود و به هوش آمد. اما دوباره با افت سطح هوشیاری به کما رفت و این مشکلات روند بهبودی اش را با مشکل مواجه ساخت.  

یکی دو روز گذشت و سطح هوشیاری اش افزایش یافت. خانواده فاطمه خانم که توان مالی نداشتند بیمار را در مرکز درمانی مشهد همراهی کنند اورا به بیمارستانی در شهر خودشان انتقال دادند.

متاسفانه از مهرماه امسال، زن 23 ساله دوباره به کما رفت و این حالت با افت و خیز، بیمار را روی تخت بیمارستان  همچنان بستری کرده است.

شوهر فاطمه خانم و خانواده اش با مشکلات  بسیار شدید اقتصادی مواجه شده اند و اگر چه روحیه شان مثل تمام مردم مرزنشین غیور، محکم و استوار است و آموخته اند که باید با مشکلات و سختی های زندگی جنگید ؛ هنوز هم شکرگزار درگاه خدای متعال  هستند.

ناامیدی از وضعیت نابسامان اقتصادی که سر خانواده کارگر ساده در روستایی دورافتاده آمده معنا و مفهومی ندارد.

مرد جوان می گوید با آن که با حقوقی اندک زندگی بسیار ساده و بی آلایش داشتیم اما خوش بودیم و احساس خوشبختی می کردیم .

اومی گوید خدا را به سجده های خاضعانه و پاک و بی ریای دخترم ملیسا قسم داده ام  هر آنچه خیر و صلاح است در تقدیرمان قرار دهد و فاطمه خانم هم زودتر حالش خوب شود و به خانه برگردد که به قول مادرم، زن چراغ خانه است.

در این ایام عزیز با توسل به نام بی بی فاطمه زهرا(س)، بهبودی این زن جوان و تمام  افرادی که در بستر بیماری هستند را آرزو داریم  و با دعای خیر و سلامتی برای مدافعان سلامت که از جان مایه گذاشته اند تا به همنوعان خود کمک کنند خوب است به این نکته نیز همیشه توجه داشته باشیم  خدایا، شکرگزار نعمت های بی کران تو هستیم به قدر و اندازه آنچه داده ای و آنچه در حکمت بوده که نصیب مان نشود و یاری مان کن  قدر همدیگر و  ارزش با هم بودن مان را بیشتر بدانیم .

غلامرضا تدینی راد – خراسان رضوی

وبگردی